جستجو در سایت نهج البلاغه

[custom_search_formss]
  • بخش :

حکومت اسلامی

مشورت در نهج البلاغه: نقش مشاوران و استقلال رأی امام علی (ع)

مشورت در نهج البلاغه: نقش مشاوران و استقلال رأی امام علی (ع)

مشورت در نهج البلاغه به عنوان یک اصل اساسی در رهبری و تصمیم گیری، از اهمیت ویژه ای برخوردار است. امام علی (ع) در خطبه های خود به اهمیت مشورت و لزوم شنیدن نظرات دیگران تأکید می کند و این موضوع را به عنوان یکی از ارکان مدیریت صحیح معرفی می نماید. در سخنانی که در سرزمین صفین ایراد فرمود، ایشان به یاران خود اجازه می دهد که بدون هیچ گونه ترس یا تردیدی، حقیقت را بیان کنند و از مشورت های واقع بینانه دریغ نکنند. این رویکرد نشان دهنده شجاعت و دلیر بودن یاران امام (ع) است که باید بتوانند نظرات خود را آزادانه ابراز کنند.

ارزش مشورت در نهج البلاغه

امیر مومنان علی (ع) در سرزمین «صفین» خطابه تکان دهنده ای خواند. در نیمه سخن امام (ع)، مردی برخاست و در عین ابراز فرمانبرداری و اطاعت از آن حضرت (ع) را به گرامی ستود.

در این موقع امام علی (ع) به سخن خود ادامه داد و در ضمن بیانات خود فرمود:

«با من همان طور که با گردن کشان سخن می گویند، سخن نگویید و از هر نوع سکوت و موافقت که با گروه خشمگین انجام می گیرد، خودداری کنید و در زندگی با من از هر نوع چاپلوسی دور باشید. تصور نکنید که اگر حقی گفته شود برای من سنگین می آید و یا من خواهان بزرگداشت خود هستم … پس، از حق گویی و مشورت واقع بینانه، خودداری نکنید.

زیرا من بالاتر از آن نیستم که خطا نکنم و از خطا در کار خویش مطمئن و ایمن باشم، مگر از آنچه که او بر آن از من مسلطتر است، باز دارد. من و شما بندگان و مملوک خدایی هستیم که مالک و صاحب ماست و جز او صاحبی نیست».[1]

در این بخش از سخن امام علی (ع) نکاتی است:

نکته اول آنکه: امام (ع)، یاران خود را چنان شجاع و دلیر پرورش می دهد که آنان بتوانند هر چه را حق و حقیقت تشخیص دادند، بگویند و به آنان اجازه می دهد که حقیقت را تک تک به امام (ع) برسانند.

همچنان که جمله: «فلا تکفّوا عن مقالة بحقّ» اشاره به همین است و به آنان رخصت می دهد که در حوزه «مشورت» و «مشاوره» امام (ع) وارد شوند و به عدل سخن بگویند، چنان که می فرماید: «او مشورة بعدل».

نکته دیگر این که امام (ع) در این سخن، خود را بالاتر از این نمی داند که خطا نکند و از اشتباه در کار خود ایمن و مطمئن باشد. این سخن حق و راست می باشد، اما از آن نظر که او «انسان» و «بشر» است و طبیعت بشری، با خطا و اشتباه همراه است و تا «عصمت الهی» نباشد، هر انسانی در معرض اشتباه و مسیر لغزش ها قرار می گیرد.

این نه تنها امام (ع) است که به چنین حکمی محکوم است، بلکه تمام افراد معصوم و همه افراد بیمه از گناه و اشتباه، از آن نظر که بشرند، در معرض چنین خطاها و اشتباه ها قرار می گیرند و سخن امام (ع) نیز روی این اساس است. ولی با در نظر گرفتن «عصمت و مصونیت الهی»، چنین احتمالی در حق امام (ع) و دیگر معصومان منتفی خواهد بود.

امام (ع) نیز به همین جهت بلافاصله فرمود: «الّا ان یکفی اللّه من نفسی، ما هو املک به منّی». در قرآن مجید هم از این نوع تعبیرها که ناظر به جنبه های بشری کی انسان است، هرچند ممکن است از دیدۀ دیگر، معصوم و مصون از گناه و اشتباه باشد، فراوان است.[2]

با دیگر سخنان امام (ع) پیرامون مشورت در نهج البلاغه آشنا شویم:

۱) «من استقبل وجوه الاراء عرف مواقع الخطاء»؛[3]«هر کس به آراء گوناگون روی آورد، جاهای خطا و اشتباه را در کار خود می شناسد.

۲) «الاستشارة عین الهدایة و قد خاطر من استغنی برأیه»؛[4] «مشورت عین راه یابی است، آن کس که به فکر خود متکی گردد، خود را به مخاطره انداخته است».

۳) «من استبدّ برأیه هلک و من شاور الرّجال شارکها فی عقولها»؛[5] «هر کس به رای خود استبداد ورزد، نابود می شود و هر کس با مردان به مشورت بپردازد، از خرد آنان بهره می گیرد».

۴) «لا ظهیر کالمشاورة»؛[6] «کمک کاری مانند مشاوره نیست».

۵) «لا مظاهرة اوثق من المشاورة»؛[7] «معین و کمکی، استوارتر از مشورت نیست».

کلمات و سخنان امام (ع) پیرامون اهمیت مشاوره، منحصر به آنچه که در «نهج البلاغه» آمده است، نیست، بلکه مولف «غرر الحکم و درر الکلم»، ده ها سخن ارزنده از امام (ع) پیرامون مشاوره نقل کرده است.

با چه کسی به مشورت بپردازیم؟

شکی نیست که «مشورت»، «اصطکاک دو فکر» است که از «التفاء» آن دو، فکر «مشورت گر» نیرو می گیرد و قدرت درخشندگی خاصی پیدا می کند.

از این نظر انسان نباید با هر فردی به مشورت بپردازد، چه از مستشاری که از «عقل» و «خرد»، در «واقع بینی» و «حقیقت گرایی» و از دیگر فضائل انسانی دور و عاری باشد، نه تنها فکر آدمی، بارور نمی گردد، بلکه بی بهره و احیانا گمراه می شود، از این جهت امام (ع)، در فرمان تاریخی خود به «مالک اشتر» می نویسند:

«هرگز به حوزه مشورت خود، بخیلی که ترا از نیکی و بخشش باز می دارد و به فقر و بی چیزی تهدیدت می کند، راه مده. هرگز با افراد جبان و ترسو، مشورت منما که اراده تو را سست کرده و تو را از قیام به امور نیک باز می دارند. هرگز انسان حریص و آزمند را در جلسه مشورت وارد مکن زیرا (بر اثر داشتن طمع فراوان و اندیشه سیم و زراندوزی) ستمگری بر مردم را در نظر تو خوب جلوه می دهد. بخل و ترس و آز و طبایع گوناگون انسانی هستند که ریشه همه آنها بدگمانی به خدا است».[8]

امام (ع) در این فراز از نامه، استاندار خود را از مشاوره با سه گروه باز می دارد و آنان عبارتند از:

۱) بخیل- ۲) ترسو- ۳) آزمند.

سپس ضرر مشورت با این سه گروه را بیان می کنند و این که مشورت با فرد «بخیل»، انسان را از «بخشش» و «بزرگواری»، و مشاوره با فرد «ترسو» آدمی را از «اقدام عاقلانه» به کارهای نیک باز می دارد. همچنان که مشورت با «طمّاع» و «آزمند» هوس گردآوری سیم و زر را در انسان زنده می کند و سرانجام «ستمگری» را در نظر او خوب جلوه می دهد.

جالب تر از همه این که از نظر روانی، برای هر سه غریزه، جهت جامع و وجه مشترکی را بیان می کند و آن این که «اگر فردی بخیل است به خاطر «بدگمانی» است که به «خدا» دارد زیرا اگر بخیل از «انفاق مناسب» خودداری می کند، برای این است که تصور می کند در اثر انفاق، ممکن است فقر بر او مستولی گردد و سرانجام در سختی و فشار قرار گیرد.

این فرد نمی داند که خداوند رزاق است و روزی تمام انسان ها بلکه تمام جانداران روی زمین بر عهده اوست، آنجا که می فرماید:

«وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَی اللَّهِ رِزْقُها»؛[9]«هیچ جانداری در روی زمین نیست مگر این که روزی او بر عهده خداست».

اگر فرد ترسو، خود و دیگران را از اقدام به کارهای عاقلانه باز می دارد، از این نظر است که می ترسد در این راه آسیبی به او برسد، ولی اگر خدا را خوب می شناخت و می دانست که او حافظ و نگهبان انسان ها است و نگهبانانی برای صیانت انسان ها مامور نموده است، چنین اندیشه ای را به خود راه نمی داد، آنجا که می فرماید:

«فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا ۖ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ»؛[10] «خدا بهترین نگهبان و او بخشنده ترین بخشندگان است».

«إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَیْها حافِظٌ»؛[11] «برای هر انسانی نگهبان مخصوصی است».

«وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ یُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَةً»؛[12] «و مقتدر و بالادست بندگان است و برای شما نگهبانانی اعزام می کند».

اگر فرد حریص و آزمند مشاوران خود را به گردآوری سیم و زر، تشویق می کند و احیانا به خاطر حرص بیشتر، ستمگری را در نظر آنان نیک جلوه گر می سازد، بخاطر همان اندیشه باطلی است که بخیل دارد و چنین تصور می کند که اگر دست به گردآوری ثروت نزند، ممکن است روزی فقیر و بیچاره گردد.

امام (ع) و مشاوران

امام (ع) با صراحت هر چه تمام تر، نظر مستشاران را آن گاه که حق را بر خلاف گفته آنان تشخیص دهد، برای خود الزام آور نمی داند و می فرماید: شما باید نظردهید و من درباره نظر شما بیندیشم و آنچه را مصلحت دیدم، عمل کنم، آنجا که به «ابن عباس» چنین می گوید:

«لک ان تشیر علیّ و اری، فإن عصیتک فاطعنی»؛[13] «بر تو است که نظر بدهی و من درباره آن بیندیشم، هرگاه با تو مخالفت کردم، از من پیروی کن».

امام (ع) این سخن را موقعی گفته اند که «ابن عباس» نظر می داد که امام (ع) در آغاز کار، مخالفان خود را راضی سازد و «طلحه» و «زبیر» را برای استانداری «بصره» و «کوفه» نامزد کند و «معاویه» را در مقام و موقعیت خود تثبیت نماند، تا قلوب مردم آرام گیرد و موضوع بیعت به پایان برسد، در این موقع، امام (ع) با افزودن جمله: «لا أفسد دینی بدنیا غیری»؛[14] «دین خود را برای دنیای دیگری تباه نمی سازم» جمله پیشین را بیان فرمودند.

اگر نظر افراد مورد مشاوره برای امام (ع) الزام آور نیست، برای این است که او باید از حق پیروی کند، نه از افکار عمومی، نه از نظر مستشاران و اگر مستشاران او مطالبی را در اختیار او گذارند او باید آنچه را حق می داند مورد عمل قرار دهد، نه آنچه را آنان گفته اند.

«ابن ابی الحدید» می کوشد، علت لزوم پیروی از نظر امام (ع) را، برتری نظر امام (ع) و پختگی فکر و اندیشه او تشریح کند. ولی مطلب از نظر مکتب بالاتر از این است. بلکه متبوع بودن نظر امام (ع) به خاطر این است که، «امامت» و «پیشوایی» وی از جانب «خداوند» است و چنین فردی علاوه بر کمالات شخصی و مزایای روحی و عقلی، دارای «عصمت الهی» است. چنین صیانتی، او را از لغزش و خطا باز می دارد، از این جهت است که می فرماید:

«لک ان تشیر علیّ و اری فإن عصیتک فاطعنی»؛[15] «بر توست که نظر بدهی و من درباره آن بیندیشم، هر گاه با تو مخالفت کردم، از من پیروی نما» و اگر هم مشورت می کند به خاطر همان مصالحی است که پیامبر گرامی (ص) مشورت می نماید.

از این بیان حدود مشورت به روشنی آشکار می گردد که پیشوای اسلام اعم از پیامبر (ص) و امام (ع) و یا دیگر افراد، در صورتی می توانند به تشکیل «شورا» دست زنند و موضوعی در اختیار شورا بگذارند که در آنجا نظر قاطعی از جانب خداوند بیان نشده باشد و به اصطلاح موضوع یک «موضوع فرعی» باشد که اهل شورا صلاحیت اظهار نظر داشته باشند.

ولی در اموری که از جانب خداوند، حکم قاطعی برسد، و یا خود پیامبر (ص) و امام (ع) نظری را قاطعانه صادر کنند، چنین موضوعی از قلمرو مشورت بیرون بوده و هر نوع اظهار نظر، غلط و بی پایه خواهد بود.

امام امیر مومنان (ع) طی سخنان خود با «طلحه» و «زبیر» که انتظار داشتند، امام (ع) در تمام امور با آنان مشورت کند، چنین می فرماید:

«هنگامی که زمام را به دست گرفتم، به کتاب الهی نگریستم و از خطوط و احکام آن پیروی نمودم و سنت های پیامبر (ص) را نادیده نگرفته، من به رای شما و غیر شما نیازمند نشدم، موضوعی پیش نیامد که حکم آن را ندانم تا با شما و دیگر برادران مسلمان مشورت نمایم و اگر چنین موضوعی پیش می آمد، از مشورت شما و غیر شما روی بر نمی گرداندم».[16]

جمله «و لا وقع حکم» یعنی «حکمی و موضوعی واقع نشده»، به صراحت ما را به حدود مشورت، و موارد آن راهنمایی می کند.

استدلال امام (ع) بر خلافت خود از طریق مشاوره

یگانه خلیفه ای که در اسلام، با اکثریت قریب به اتفاق «مهاجر» و «انصار» انتخاب گردید، امیر مومنان علی (ع) بود. در تاریخ خلافت اسلامی این موضوع کاملا بی سابقه است و هم چنین دیگر برای آن نظیری نیامد. در این میان «معاویه» (که از مدت ها قبل اساس حکومت و امپراطوری خود را در «شام» پی ریزی کرده بود و عداوت ریشه دار و دیرینه ای با خاندان پیامبر (ص) داشت) از انتخاب حضرت علی (ع) برای خلافت به وسیله مهاجر و انصار آگاه گردیده، سخت ناراحت شد و حاضر به بیعت با امام (ع) نگشت. نه تنها با امام (ع) بیعت ننمود، بلکه او را به قتل و کشتن «عثمان» و حمایت از قاتلان او متهم کرد.

امام علی (ع) برای اسکات معاویه و برای این که همه نوع درهای عذر را به روی او ببندد، در یکی از نامه های خود، یادآور می شود که همان افرادی که با «ابوبکر» و «عمر» و «عثمان» بیعت کردند، با من نیز بیعت کرده اند. هرگاه خلافت آنان را از این نظر محترم می شماری که مهاجر و انصار با او بیعت کرده اند، این شرط در خلافت من نیز موجود است:

«همان افرادی که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کرده بودند، با من نیز بیعت کردند، در این صورت برای حاضر در مدینه حق انتخاب امام دیگر و برای غائب از مرکز شورا، حق رد نظریه آنان نیست. عضویت در شورا از آن مهاجر و انصار است، هرگاه آنان بر امامت و پیشوایی فردی، اتفاق نظر پیدا کردند و او را امام نامیدند، این کار مورد رضایت (خدا) خواهد بود.

اگر فردی از مردان آنان از طریق ایراد و سرپیچی خارج شود، او را به آنچه از آن خارج شده است، باز می گردانند و اگر امتناع ورزید، با او نبرد می کنند، زیرا او از غیر راه مومنین پیروی کرده است».[17]

هدف امام (ع) از این نامه، جز اسکات و بستن راه هر نوع بهانه جویی و غرض ورزی و به اصطلاح «مجادله بوجه احسن» چیز دیگری نیست، زیرا «معاویه» مدت ها استاندار «عمر» و پس از وی استاندار عثمان در سرزمین شام بود، و آن ها را خلیفه رسول خدا (ص) و خود را نماینده خلفا می دانست.

امام (ع) یادآور می شود که هرگاه احترام به خلافت آنان به خاطر این بود که آنان از طرف مهاجر و انصار، انتخاب شده بودند، عین همین انتخاب درباره امام (ع) به طور واضح و کامل انجام گرفته است، دیگر دلیلی ندارد یکی را محترم شمرده، دیگری را رد کند.

امام علی (ع) از طریق مجادله که در قرآن مجید به آن امر شده است، افکار و مخالفت «معاویه» را با خلافت خویش، محکوم کرده و سخن خود را بر اساس احتجاج با اصل مسلم در نزد طرف استوار ساخته و می گوید: «کسانی که با ابو بکر و عمر و عثمان بیعت کردند، با من نیز بیعت نمودند، در این صورت چرا خلافت مرا به رسمیت نمی شناسی».

حقیقت مجادله جز این نیست که آنچه طرف مخالف، محترم می شمارد، پایه استدلال قرار داده شود، تا وی روی مبنای اعتقاد محکوم گردد.

بنابراین، این نامه هرگز گواه بر آن نیست که امام (ع) روش حکومت اسلامی را پس از درگذشت رسول خدا (ص) روش شورایی می داند و انتخاب خلیفه را از طریق شورای «مهاجر» و «انصار» یک امر صد در صد صحیح می شناسد، و عقیده درونی امام (ع) نیز همین است، که باید خلیفه بطور مطلق از طریق شورای «مهاجر» و «انصار» برگزیده شود و هرگز مسأله امامت یک مساله انتصابی نیست، بلکه یک مساله انتخابی است.

هرگاه هدف امام (ع) این بود، نباید نامه خود را با گفتگو از بیعت خلفای سه گانه آغاز کند، بلکه باید بدون گفتگو از خلافت آن سه نفر، سخن خود را چنین آغاز می نمود: «مهاجر و انصار با من بیعت کردند و هر فردی که آنان با او بیعت کردند پیشوای مسلمانان خواهد بود».

امام (ع) در جمله های بعد فرمود: «فإن اجتمعوا علی رجل، و سمّوه اماما کان ذلک (للّه) رضی»؛[18] «اگر بر مردی اجتماع و اتفاق نظر پیدا نمودند و او را راهبر خواندند، آن امام مورد رضایت الهی است». آن نیز احتجاج روی عقیده طرف مخالف است و لفظ «للّه» در چاپ های «عبده» بین پرانتز قرار دارد. یعنی اشاره به این که وجود این لفظ در نامه، مورد شک و تردید است.

در حقیقت امام (ع) می فرماید: «هر گاه مسلمانان برای پیشوایی فردی اتفاق نظر پیدا کردند، یک چنین کار مورد رضاست، یعنی مورد رضایت «امت کنونی» است و همین کار درباره من نیز انجام گرفته است، دیگر چرا در بیعت با من مخالفت می ورزی».

نخستین کسی که با این نامه برای اثبات نظریه «اهل تسنن» استدلال کرده است، «ابن ابی الحدید معتزلی» یعنی ابن ابی الحدید است. وی روی غفلت از قراینی که در خود نامه و دیگر خطبه های نهج البلاغه وجود دارد، با این خطبه به استواری نظریه اهل تسنن استدلال نموده و گفتار امام (ع) را به صورت امری جدی که نشان دهنده عقیده امام (ع) است، تلقی نموده است.[19] دانشمندان شیعه هر موقع به شرح این نامه رسیده اند، مطلبی را که ما یادآوری کرده ایم، بازگو نموده اند.

«احمد کسروی» نیز در بخشی از نوشته های خود[20] به این نامه چسبیده و آن را گواه بر بی پایگی عقیده شیعه گرفته است. «کسروی» که در اواخر عمر بازیچه اجانب شده و دعوی رهبری داشت و اصول و فروع اسلام را پایان یافته می دانست، چرا در این مسئله اظهار نظر می کند آیا جز این که می خواهد بر هر دو طرف ضربه بزند؟

متن نامه از کتاب «وقعه صفین»

گواه دیگر بر این که نامه به عنوان احتجاج بر اساس مسلمات طرف، تنظیم گردیده است، جمله هایی است که مرحوم «سید رضی» (جامع نهج البلاغه) حذف نموده، ولی در کتابی که او این نامه را از آن نقل کرده است، موجود است.

شیوه رضی در گردآوری خطبه ها و نامه ها و سخن های امام (ع) این است که قسمت های حساس نامه را نقل کرده و قسمت های دیگر که به نظر او حساس نیست، حذف می نماید. وی بیشتر روی زیبایی جمله توجه دارد و به اصطلاح آنچه از نظر فصاحت و بلاغت ممتاز می باشد، در مد نظر می آورد.

نامه مورد بحث را «نصر بن مزاحم منقری» متوفای سال ۳۱۲، که ۱۴۷ سال، قبل از تولد «سید رضی» در گذشته است، در کتاب معروف خود «وقعه صفین»، در صفحه ۲۹ (طبع مصر) آورده است. که ما به برخی از این قسمت های حذف شده اشاره می کنیم:[21]

۱) امام (ع) نامه خود را چنین آغاز می کند: «بیعت (مهاجر و انصار) از من در مدینه در حالی که تو در شام بودی بر تو حجت را تمام کرده و الزام آور است (و فرد غائب حق اعتراض بر تصمیم حاضران ندارد … )».

۲) در ذیل نامه دارد: «طلحه و زبیر با من بیعت نمودند، سپس بیعت خود را شکستند و شکستن بیعت آنان بسان رد ابتدایی آن هاست (و هرگز نمی تواند به موضوع خلافت من خدشه ای برساند) و من با هر دو نبرد کردم تا حق فرارسید. (و در جای خود قرار گرفت) و امر الهی پیروز گردید، در حالی که آنان ناراضی بودند، پس در آنچه که مسلمین به آن داخل شده اند، داخل شو».

۳) «درباره قاتلان عثمان زیاد سخن گفتی، پس در آنچه مسلمانان وارد شده اند، وارد شو، پس موضوع قتل عثمان را مطرح ساز من تو و آنان را به سوی کتاب آسمانی رهبری می کنم و مطابق قرآن داوری می نمایم. آنچه تو می خواهی مانند خدعه ای است که کودک شیرخواره را با آن فریب می دهند».

نتیجه گیری

در نهایت، مشورت به عنوان یک اصل کلیدی در رهبری و مدیریت در نهج البلاغه شناخته می شود که امام علی (ع) به وضوح بر آن تأکید دارد. این مفهوم نه تنها به یاران ایشان اجازه می دهد تا نظرات خود را آزادانه بیان کنند، بلکه به ایجاد فضایی برای تبادل افکار و تجربیات نیز کمک می کند. مشورت در نهج البلاغه به ما می آموزد که هیچ انسانی نمی تواند از اشتباهات مصون باشد و لذا نیاز به همفکری و مشورت با دیگران امری ضروری است. امام (ع) با تأکید بر اهمیت مشورت در نهج البلاغه، نشان می دهد که این فرآیند نه تنها برای تصمیم گیری های صحیح، بلکه برای ارتقاء سطح آگاهی و فهم جمعی نیز حیاتی است.

پی نوشت

[1] . شریف الرضی، نهج البلاغه، خطبه 214.

[2] . اعراف، آیه 188، قصص، آیه 86، شوری، آیه 52، و … آیات بسیار؛ ر.ک. جمعی از نویسندگان، کاوشی در نهج البلاغه، ص183-185.

[3] . شریف الرضی، نهج البلاغه، کلمات قصار 173.

[4] . شریف الرضی، نهج البلاغه، کلمات قصار 211.

[5] . شریف الرضی، نهج البلاغه، کلمات قصار 161.

[6] . شریف الرضی، نهج البلاغه، کلمات قصار 54.

[7] . شریف الرضی، نهج البلاغه، کلمات قصار 113.

[8] . شریف الرضی، نهج البلاغه، نامه 53.

[9] . هود، 6.

[10] . یوسف، 64.

[11] . طارق، 4.

[12] . انعام، 61.

[13] . شریف الرضی، نهج البلاغه، کلمات قصار 321.

[14] . شریف الرضی، نهج البلاغه، کلمات قصار 313.

[15] . شریف الرضی، نهج البلاغه، کلمات قصار 321.

[16] . شریف الرضی، نهج البلاغه، خطبه 200.

[17] . شریف الرضی، نهج البلاغه، نامه 6.

[18] . شریف الرضی، نهج البلاغه، نامه 6.

[19] . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 14، ص36.

[20] . کسروی، بخوانید و داوری کنید، ص149.

[21] . مزاحم منقری، وقعه صفین، ص29.

منابع

  1. قرآن کریم.
  2. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، 1363.
  3. شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغة، محقق: صبحی صالح، قم، دار الهجرة، 1414ق.
  4. کسروی، احمد، بخوانید و داوری کنید، 1322.
  5. مزاحم منقری، نصر، وقعه صفین، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، 1404ق.

 

منبع مقاله | با اقتباس و ویرایش از:

سبحانی، جعفر، «مشاوره در قرآن و نهج البلاغه»، از کتاب: کاوشی در نهج البلاغه، تهران، بنیاد نهج البلاغه، 1364.

مشورت در نهج البلاغه: نقش مشاوران و استقلال رأی امام علی (ع)

bale-black
eitaa-icon-black

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای دیدن محصولات که دنبال آن هستید تایپ کنید.
[custom_search_form]
  • بخش :