انوشیروان یا نوشیروان، پسر سوم قباد پادشاه بزرگ ساسانی بود که نویسندگان در اروپا او را خسرو و اعراب او را کسری می نامند. انوشیروان که در متون تاریخی به خسرو نیز مشهور است، به گفته ژنرال سرپرسی سایکس در کتاب تاریخ ایران، یکی از بزرگ ترین و نامی ترین پادشاهان ایران است.
انوشیروان، بین سال های ۵۳۱ تا ۵۷۹ میلادی پادشاه ایران بود. انوشیروان مشهورترین و بزرگترین پادشاه ساسانی و یکی از تاثیرگذارترین شاهان ایران در طول تاریخ بوده است. در زمان او قصرهای باشکوه، شهرها، راه های تجاری، پل ها و سدهای بسیاری ساخته شدند که برخی از آنها تا این زمان نیز همچنان پا بر جا هستند. این مقاله ضمن اشاره مختصر به زندگانی انوشیروان، به بیان یکی از معجزات حضرت می پردازد.
انوشیروان از تولد تا پادشاهی
بنابر گفته برخی محققین، هنگامی که قباد پدر انوشیروان فرار کرده و به نزد هیاطله می رفت، در نیشاپور با دختر دهقانی ازدواج کرده و از او صاحب فرزندی شد و نام او را انوشیروان گذاشت.
این فرزند بسیار مورد مهر و علاقه پدر بود؛ زیرا تولد او در نیشاپور، با مرگ بلاش اول و برطرف شدن جنگ همزمان شده و خاندان قباد این همزمانی را به فال نیک گرفتند. کازس پسر ارشد قباد چون سلطنت را حق خود می دانست، بعد از مرگ پدر خود را پادشاه اعلام کرد ولی مهبود، وزیر اعظم قباد وصیت نامه او را که به نام انوشیروان بود، نمایان کرد و به استناد آن، انوشیروان خود را پادشاه خواند.[1]
عده ای دیگر نیز در این بین، تمایل به پادشاهی زامس پسر دوم قباد داشتند که انوشیروان با اطلاع از این مطلب، بدون فوت وقت تمامی برادران خود و فرزندان پسر آن ها را با کمال بی رحمی به قتل رساند و فقط یکی از پسران زامس به نام قباد توانست از خشم انوشیروان بگریزد.[2] او سیاست بی رحمانه ای که در برابر برادرانش اتخاذ کرده بود را درباره مزدک و پیروانش نیز عملی کرد و مزدک و یکصد هزار از پیروانش را از دم تیغ گذراند و فرقه مزدکیه را به کلی نابود کرد.[3]
فعالیت های انوشیروان در ایران
«انوشیروان در تاریخ ایران و تا آنجایی که بر ایرانیان معلوم است، بی شک یکی از بزرگترین پادشاه ایران به شمار می آید و این به دلیل این است که آن ها از فعالیت های دیگر پادشاهان به طور دقیق اطلاع نداشتند».[4] از صفاتی که برای او نقل کرده اند، عدالت با رعیت خود و قدرت توامان است که در مشرق زمین، بسیار پسندیده است.
از جمله فعالیت های او در ایران ساسانی:
- ترتیب مالیاتی اراضی کشاورزی[5]
- تخمین محصولات کشاورزی و برنامه ریزی دقیق
- ارتش منظم و قدرتمند
- جلوگیری از جنگ های قبیله ای
- تشویق کشاورزان با دادن ابزار آلات و بذر و …
- ازدواج اجباری برای تکثیر نفوس
- امنیت طرق و شوارع
- اهمیت به حکمت و فلسفه افلاطونی و ترجمه آن ها به فارسی[6]
قصه ها و داستان های مختلفی از انوشیروان در کتب تاریخی نگاشته شده است. مسعودی در کتاب تاریخ خود نقل می کند که دلیل اینکه ورودی کاخ کسری نامنظم بوده است، این مطلب است که انوشیروان نمی خواست تکه زمینی که در ملک پیرزنی در همسایگی کاخ بود را، با زور و اجبار از او بگیرد.[7]
سخن گفتن امام علی (علیه السلام) با انوشیروان در مسیر صفین
ارابه زمان در حرکت و پادشاهان و حکومت های مختلف در رفت و آمد بودند، تا این که اسلام به پهنه ایران ورود کرده و نور حق و حقیقت را بر سرزمین ایران تاباند. پنجم شوال سال 36 هجری فرا رسید و خبر رسید که معاویه، خلیفه خودخوانده و پلید شام به کار جمع آوری لشکر از اطراف پرداخته است و تصمیم دارد به سرزمین های تحت بیعت با امام علی (علیه السلام) هجوم آورد.[8]
امام علی (علیه السلام) برای سرکوبی متجاوزین، سپاه مجهزی را آماده ساخت. این سپاه در «نخیله» -که لشکرگاه و قرارگاه تصمیم گیری و آماده باش سپاه امام علی (علیه السلام) بود- در آماده باش کامل بسر می بردند. امام علی (علیه السلام) از کوفه بیرون آمد و رهسپار قرارگاه نخیله شد، در آن جا برای آماده سازی و فرمان بسیج به سخنرانی پرداخت. در این سخنرانی، امیرالمومنین علی (علیه السلام) پس از حمد و ثنای الهی فرمودند:
«آگاه باشید، من پیشتازان سپاه خود را به سوی میدان نبرد فرستاده ام، و به آنان فرمان داده ام که در کنار ساحل فرات بمانند، تا فرمان بعدی من به آن ها برسد. نیک و بدکار را سنجیده ام و چنین صلاح می دانم که از آب بگذرم و از مسلمانان کنار دجله کمک بگیرم تا پشت سپاه قوی گردد و در نتیجه دشمن از هر سو خود را در محاصره دیده و شکست را احساس کند».[9]
سپاه مجهز امام علی (علیه السلام) همراه آن حضرت، از نخیله به سوی «صفین» حرکت کردند. ایشان در مسیر راه به سوی مدائن[10]، به شهر ساباط[11] و ایوان مدائن رسیدند. مردی از یاران حضرت به نام حر بن سهم بن طریف چون به باقیمانده های آثار حکومت و قدرت ساسانیان نگریست، بیتی از شعرای جاهلی عرب را خواند: «بادها بر خانه های سرزمین ایشان بگذشت و آن ها را درهم شکست، گویا با یکدیگر وعده ای داشتند».[12]
امیرالمومنین علی (علیه السلام) نیز با دیدن این بقایا فرمودند: «آری، همانا آنان زمانی ارث برندگان بودند و اینک ارث دهندگان شده اند. آنان نعمت ها را شکرگزاری نکردند و دنیایشان نیز در نتیجه نافرمانی از ایشان گرفته شد. از کفران نعمت بپرهیزید تا گرفتار کیفر سخت نشوید».[13] در این هنگام که ایشان ویرانه های کاخ ها و تالارها را مشاهده می کردند، ناگاه علی (علیه السلام) جمجمه پوسیده ای را در خرابه ای دید. در این باره چندین روایت مختلف در کتب روایی شیعی وجود دارد که به ذکر دو مورد از آن ها می پردازیم:
-
من، کسری انوشیروان هستم!
امیرالمومنین علی (علیه السلام) به یکی از یاران خود فرمودند: «آن جمجمه را بردار و به همراه من بیا». سپس امام علی (علیه السلام) به ایوان معروف کاخ مدائن آمده و در آن نشستند و طشتی طلبیدند، مقداری آب در طشت ریخته و به آورنده جمجمه فرمودند: «آن را در میان طشت بگذار، او همان کار را انجام داد».
امام علی (علیه السلام) خطاب به جمجمه فرمود: «ای جمجمه! تو را سوگند می دهم بگو من کیستم و تو کیستی؟» جمجمه با زبان رسا گفت: تو امیرمؤمنان و سید اوصیا و پیشوای پرهیزکاران هستی، ولی من بنده خدا و فرزند کنیز خدا، کسری انوشیروان هستم.
امیرالمومنین علی (علیه السلام) به او فرمودند: «حالت چطور است؟» او گفتاری گفت که خلاصه اش این است: «من نسبت به زیر دستانم مهربان بودم، ولی در آیین مجوس بسر می بردم، ریاست و زرق و برق سلطنت مرا از ایمان و دین حقیقی باز داشت. اینک از بهشت محروم هستم و گرفتار دوزخ می باشم، اما به خاطر این که با رعیت مدارا می کردم از آتش دوزخ در امان هستم. واحسرتا! اگر من ایمان می آوردم در آخرت با تو بودم ای سرور خاندان محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و ای امیر مومنان!».[14]
سخن او به قدری جانسوز بود که همه حاضران صدا را به گریه بلند کردند.[15]
-
من پادشاه پادشاهانم!
شیخ احمد بن فهد حلی روایت کرده است که امام جعفر صادق (علیه السلام) فرمودند: «روز نوروز بود که خداوند امیرالمومنین علی (علیه السلام) را بر اهل نهروان پیروز گرداند و ذوالثدیه فرمانده آنان کشته شد. امام علی (علیه السلام) پس از جنگ روانه کوفه شدند. در میانه راه استخوان جمجمه ای را دیدند که در بین راه افتاده بود. حضرت به احدی از یاران خود فرمودند این استخوان سر انسان را بیاورید. چون به خدمت آن حضرت آوردند حضرت سر تازیانه خود را به آن جمجمه گذاردند و فرمودند:
«تو کیستی؟ فقیری یا غنی، شقی هستی یا سعید، پادشاه هستی یا رعیت، قوی هستی یا ضعیف، عزیزی یا ذلیل، آقا بودی یا عبد؟ آن جمجمه سر انسان به زبان فصیح گفت:
السلام علیک یا امیرالمومنین! من پادشاه ظالمی بودم. من پرویز پسر هرمز، پادشاه پادشاهانم. همه چیز را مالک شدم از مشرف و مغرب، دشت و کوه، زمین و دریا و صحرا. من آن کسی هستم که هزار شهر را در دنیا گرفتم و هزار پادشاه را کشتم و پنجاه شهر بنا کردم. هزاران دختر و چهار هزار غلام خریدم و هزار غلام ترک و هزار ارمنی و هزار رومی و هزار نفر زنجی و هفتاد دختر پادشاهان را تزویج کردم و پادشاهی در روی زمین نماند مگر آن که بر او غالب شدم و بر اهل بیت او ظلم کردم.
وقتی که ملک الموت آمد و گفت: ای ظالم و طاعن! مخالفت حق نمودی؛ اعضای من لرزید و گوشت میان دو کتف من مرتعش شد و در میان لشگرم مرا قبض روح کرد، اهل زمین از ظلم من راحت شدند و زندانیان آزاد شدند ولی من برای همیشه در آتش معذبم و خداوند بر من هفتاد هزار زبانیه جهنم را مسلط کرده است که در دست هر یک، عمودی از آتش است که اگر بر کوه های دنیا بزنند می سوزند و هر وقت یکی از آن ها را بر من می زنند مشتعل می شوم و می سوزم و خداوند به قدرت خود دوباره مرا زنده می کند و عذاب می کند.
و همینطور خداوند بر من موکل کرده است به هر مویی که در بدن من وجود دارد، مار و عقربی را خلق کرده است که مرا می گزند و به من می گویند: این جزای ظلم تو بر بندگان خدا است.
پس جمجمه ساکت شد و همه لشکریان امیر المومنین علی (علیه السلام) گریستند و می گفتند: یا امیرالمومنین! ما حق تو را نشناخته ایم و بعد از آن که حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) ما را به حق تو خبر داد، ما نقصان و کوتاهی نمودیم و از حق تو چیزی کم نشد؛ پس ما را حلال کن که تفریط کردیم و غیر تو را به جای تو قرار دادیم پس ما نادم و پشیمان هستیم. حضرت سپس فرمودند که آن جمجمه را زیر خاک کنید».[16]
نتیجه گیری
انوشیروان، به عنوان یکی از مشهورترین پادشاهان ساسانی، در زمان حکومتش فعالیت ها و کارهای خوب و بد بسیاری داشت. طبق نقل منابع شیعی، امیرالمومنین علی (علیه السلام) طی معجزه ای در راه صفین، گفتگوی جالبی را با جمجمه منتسب به او انجام دادند. این معجزه حضرت نشان داد که حکومت ها هر چقدر هم که قدرتمند و مقتدر باشند، روزی به پایان خواهند رسید و اربابان زر و زور در نهایت، تسلیم مشیت الهی خواهند بود و هیچ چیز جز بندگی خدا و ولایت خلفای الهی نمی تواند در آخرت، از انسان دستگیری کند.
پی نوشت ها
[1] سرپرسی سایکس، تاریخ ایران، ج 1، ص 617.
[2] همان، ص 618.
[3] همان، ص 618؛ مرزبان راد، خسرو انوشیروان در ادب پارسی، ص 27.
[4] سرپرسی سایکس، تاریخ ایران، ج 1، ص 630.
[5] شیپمان، مبانی تاریخ ساسانیان، ص 59.
[6] همان، ص 632.
[7] سرپرسی سایکس، تاریخ ایران، ص 633 به نقل از تاریخ مسعودی، ظل السلطان.
[8] نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص 55؛ دینوری، اخبارالطوال، ص 160.
[9] صبحی صالح، نهج البلاغه، خطبه 48.
[10] حموی، معجم البلدان، ج5، ص 74. مدائن نام مجموعه هفت شهر آباد و نزدیک به هم بوده است که در اواخر دولت ساسانی، مقر سلطنت آن ها بوده است.
[11] قریه ای آباد در دو فرسخی راه مدائن به کوفه.
[12] المفضل الکوفی، المفضلیات، ص 217.
[13] نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص 142.
[14] خویی، منهاج البراعه، ج 4، ص 272.
[15] علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 41، ص 213.
[16] یزدی، سیف الواعظین و الذاکرین، ص 340-341.
منابع
- ژنرال سرپرسی سایکس، تاریخ ایران، ترجمه سید محمدتقی فخرداعی گیلانی، نشر نگاه، چاپ اول، 1391.
- نصربن مزاحم (متوفای 212ه.ق)، وقعه صفین، نشر الموسسه العربیه الحدیثه، 1382ق.
- شیپمان، کلاوس، مبانی تاریخ ساسانیان، مترجم کیکاووس جهانداری، ناشر موسسه نشر فروزان فر، چاپ اول 1384.
- دینوری، ابوحنیفه احمد بن داوود، اخبار الطوال، ترجمه صادق نشات، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، 1373 ش.
- الضبی الکوفی، المفضل بن محمد، المفضلیات، تحقیق و شرح احمد محمد شاکر، نشر عبدالسلام محمد هارون، الطبعه الثانیه، دارالمعارف، القاهره، 1362ق.
- خویی، حبیب الله، منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه، تصحیح ابراهیم میانجی، انتشارات دارالعلم 1344.
- مجلسی، محمد باقربن محمدتقی (۱۰۳۷ – ۱۱۱۱ق)، بحار الانوار الجامعه لدرر اخبار الائمه الاطهار (عليهم السلام)، داراحياء التراث العربی، بيروت، 1440 ق.
- یزدی، محمدحسن، سیف الواعظین، نشر نصایح، چاپ اول، 1380.
- محمدی اشتهاردی، محمد، داستان های نهج البلاغه، انتشارات پیام محراب، سال 1389.
- یاقوت حموی، یاقوت بن عبدالله، معجم البلدان، نشر سازمان میراث فرهنگی، تهران، 1380.
- مرزبان راد، علی، خسرو انوشیروان در ادبیات پارسی، نشر دانشگاه ملی ایران، 1356.
با اقتباس از: واحد تحقیقاتی گل نرگس، عجایب و معجزات شگفت انگیزی از حضرت علی (ع)، نشر گل یاس، چاپ پنجم، 1379.