زندگی انسان دارای حقیقتی است که اگر با معرفت الهی همراه باشد به حیات انسانی و واقعی منجر می شود. حیات حقیقی انسان، نقش آگاهانه ای است که با اختیار و انتخاب درست و تلاش او بر مسیر بنده گی خداوند تحقق می یابد؛ و انسان را اشرف مخلوقات قرار می دهد. بطوری که امیرالمؤمنین (ع) در کتاب شریف نهج البلاغه به اهمیت آن پرداختند.
بصیرت دوستان خدا
امیر المؤمنین (ع) می فرماید: «نَظَرَ فَأَبْصَرَ وَ ذَكَرَ فَاسْتَكْثَرَ وَ ارْتَوَى مِنْ عَذْبٍ فُرَاتٍ سُهِّلَتْ لَهُ مَوَارِدُهُ فَشَرِبَ نَهَلاَ وَ سَلَكَ سَبِیلاً جَدَداً؛»[1] حقایق دنیا را با چشم دل نگریسته، همواره به یاد خدا بوده و اعمال نیكو، فراوان انجام داده است. از چشمه گواراى حق سیراب گشته، چشمه اى كه به آسانى به آن رسید و از آن نوشیده سیراب گردید.
شاید با نگاهی سطحی و ابتدایی، این گمان به ذهن آید که چون واژه «نظر» به معنای دیدن و نگاه کردن است، واژه «فأبصر» پس از آن زاید است.
اما باید توجه داشت که «فَأبصر» به نگاه فیزیکی و ظاهری که در آن نمود های اجزای هستی مشاهده می شوند معطوف نیست، بلکه منظور از آن، نگاه بصیرتی است که پس از برافروخته شدن نور هدایت در دل سالک پدید می آید؛ نوری که همه حواس را در اختیار می گیرد و همه حواس از مسیر آن نور به جریان می افتند؛ نوری که گوش را از شنیدن هر سخنی جز سخن حق باز می دارد و چشم را از مشاهده حرام، بلکه نگاه سطحی به جلوه های هستی که همچون لمس کوران بر سطح جسم است منع می کند و نگاه انسان را به درک حقیقت و باطن اشیا و مشاهده شکوه و جلال هستی معطوف می دارد.
از آموزه های قرآن و روایات چنین برمی آید که انسان جز چشم ظاهری، چشم دیگری نیز دارد. همچنان که غیر از گوش ظاهری گوش دیگری نیز دارد که بِدان حقایق را می شنود و به آنها هدایت می شود. انسان در برخورداری از چشم و گوش ظاهری با دیگر حیوانات مشترک است؛ به گونه ای که حتی این دو عضو در برخی حیوانات از انسان قوی تر است.
مثلاً چشم عقاب از چشم انسان بسیار تیزبین تر است و آن حیوان از فاصله های دور شکار را به وضوح می بیند، که این گونه دیدن برای ما ممکن نیست. یا برخی از حیوانات صدا های با فرکانس های بسیار پایین یا بالا را که شنیدنش برای ما ممکن نیست می شنوند. انسان همچنین حیات حیوانی دارد که منشأ رشد، رفتار و حرکات و گسترش نسل است و از این جهت نیز با دیگر حیوانات مشترک است.
حیات انسانی و حیات حیوانی
داشتن حیات حیوانی و اعضا و جوارح و آثاری که بر آنها مترتب می شود، امتیازی برای انسان به شمار نمی آید؛ زیرا برخی حیوانات در این جهات از انسان برترند. ملاک امتیاز انسان برخورداری از حیات انسانی است که خداوند بندگان برگزیده و مؤمن خویش را از آن برخوردار ساخته و آنان با داشتن این حیات مبارک و الهی، همه استعداد ها و توانمندی های خود را در مسیر هدایت، انجام وظایف و عمل به خواست خداوند به کار می گیرند. با برخورداری از این حیات، که نُمود حیات برین، شرافت انسان، و بلکه مقام خلافت انسان از سوی خداست، انسان از چشم و گوش باطن، که با آنها درک حقایق و معارف الهی ممکن می شود، بهره مند می گردد.
زندگان و مردگان حقیقی از منظر قرآن و نهج البلاغه
با توجه به اینکه ملاک انسانیت، برخورداری از حیات انسانی و رهیافت های این حیات نورانی است، در آموزه های دینی کسانی که عَلَم طغیان و سرکشی بر افراشته و در حیله گری گوی سبقت از روباه ربوده اند و در ددمنشی و تجاوز به حریم دیگران و آزار آنان از هر درنده ای، درنده خوتر شده اند و به شیطنت، فتنه انگیزی و وسوسه گری بین بندگان خدا مشغولند، مُرده به شمار می آیند؛ گرچه از حیات ظاهری و حیوانی برخوردارند. از منظر قرآن، این افراد، که از آنچه پیرامونشان می گذرد عبرت نمی گیرند و حقایق را نمی بینند و نمی شنوند و در غفلت به سر می برند، کور و کرند:
«فَإِنَّكَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاء إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ»[2]؛ تو مردگان (کافران مرده دل) را شنوا نمی گردانی و این دعوت را به کران نتوانی شنو اند، آن گاه که پشت کرده برگردند.
در آیه دیگر درباره تفاوت اساسی انسانِ بی بهره از حیات انسانی و انسان برخوردار از آن، و ثمره حیات انسانی در زندگی می فرماید:
«أَوَ مَن كَانَ میتاً فَأَحْیَیْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا كَذَلِكَ زُیِّنَ لِلْكَافِرِینَ مَا كَانُواْ یَعْمَلُونَ»؛[3] آیا کسی که مرده [دل و گمراه] بود و [به نور ایمان] زنده اش گردانیدیم و به او نوری (بینش و معرفت) دادیم که بدان در میان مردم راه برود، چون کسی است که گویی گرفتار در تاریکی هاست و از آن بیرون شدنی نیست. این گونه برای کافران آنچه انجام می دادند آرایش یافته است.
از دیدگاه قرآن کسانی که حیات انسانی دارند از هدایت الهی انبیا بهره مند می شوند، و کسانی که از این حیات بی بهره، و به تعبیر دیگر دل مرده اند، نمی توانند از هدایت الهی و نورانیت قرآن، به مثابه تجلی تام این هدایت، بهره برند. خداوند درباره نقش هدایت قرآن و کسی که سزاوار بهره مندی از این هدایت است می فرماید:
«إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَقُرْآنٌ مُّبِینٌ * لِیُنذِرَ مَن كَانَ حَیّاً وَیَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكَافِرِینَ»؛ [4]این [کتاب] نیست مگر پندی و قرآنی روشن و روشنگر، تا هر که را [دلی] زنده است بیم دهد و گفتار [خدا] درباره کافران محقق شود.
از منظر قرآن، دل مردگان و بی بهره گان از حیات انسانی کسانی اند که روزنه های فهم و تعقل حقیقت و شناخت مسیر کمال و سعادت به رویشان بسته شده است؛ زیرا آنان به جای خالق و پروردگار عالم، هوای خود را معبود خویش ساخته اند و تنها در صدد تأمین خواسته های دل برآمده اند:
«أَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنتَ تَكُونُ عَلَیْهِ وَكِیلاً * أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً»[5]؛ آیا کسی که هوای [نفس] خود را معبود خویش گرفت دیدی؟ پس آیا تو بر او گماشته و کارگذاری؟ یا می پنداری که بیشترشان [حق را] می شنوند یا در می یابند؟ آنها جز مانند چهارپایان نیستند بلکه گمراه ترند.
سیره عملی یاران پیامبران و امامان معصوم علیهم السلام این بود که وقتی احساس کدورت و تاریکی دل می کردند از معصوم زمان خویش تقاضای ارشاد و موعظه می نمودند.
امام علی (ع) خطاب به فرزندش، امام حسن (ع) می فرماید:
«فَإِنِّی أُوصِیكَ بِتَقْوَى اللَّهِ أَی بُنَی وَ لُزُومِ أَمْرِهِ وَ عِمَارَةِ قَلْبِكَ بِذِكْرِهِ وَ الِاعْتِصَامِ بِحَبْلِهِ، وَ أَی سَبَبٍ أَوْثَقُ مِنْ سَبَبٍ بَینَكَ وَ بَینَ اللَّهِ إِنْ أَنْتَ أَخَذْتَ بِهِ. أَحْی قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَةِ وَ أَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ وَ قَوِّهِ بِالْیقِینِ وَ نَوِّرْهُ بِالْحِكْمَةِ وَ ذَلِّلْهُ بِذِكْرِ الْمَوْتِ …»[6] پسرم همانا تو را به ترس از خدا سفارش مى كنم كه پیوسته در فرمان او باشى، و دلت را با یاد خدا زنده كنى، و به ریسمان او چنگ زنى، چه وسیله اى مطمئن تر از رابطه تو با خداست اگر سر رشته آن را در دست گیرى. دلت را با اندرز نیكو زنده كن، هواى نفس را با بى اعتنایى به حرام بمیران، جان را با یقین نیرومند كن، و با نور حكمت روشنائى بخش، و با یاد مرگ آرام كن.
راهنمایی های انبیا و اولیا؛ بسترساز هدایت باطنی و درونی
خداوند به انسان گوش و چشم باطن داده است، اما این اعضا در سایه هدایت انبیا و پیروی از دستورات الهی فعال می شوند و می توانند آنچه ورای حجاب مادیات است ببینند و بشنوند، و در غیر این صورت کور و کر می شوند. چنان كه ما چشم داریم، اما در صورتی که این عضو سالم و آفت زده نباشد می توانیم با آن ببینیم. همچنین چشم ما در تاریکی محض چیزی را نمی بیند؛ زیرا برای دیدن، افزون بر آنکه چشم باید سالم باشد، باید نوری به شیء مرئی و مورد مشاهده بتابد تا امکان دیدن فراهم آید.
در مشاهده های باطنی و معنوی نیز نخست انسان باید چشم دل داشته باشد، که خداوند استعداد برخورداری از آن را در همه انسان ها نهاده است، و چون برخی از این استعداد استفاده نمی کنند، چشم دلشان کور می شود. سپس، باید نور هدایت بیرونی از جانب خداوند و توسط فرستادگان او بر محیط حقایق و معارف باطنی و معنوی بتابد تا در پرتو آن، امکان مشاهده معنوی برای چشم دل فراهم آید. از این روی، در جملات آغازین این خطبه، حضرت درباره خداباوران و خدا ترسان می فرمایند چراغ هدایت در دلشان روشن می شود و در پرتو آن، پرده ها و حجاب های ظلمانی کنار می روند و چشم دل آنان به حقایقی که برای کوردلان ناپیداست روشن می گردد و آنان چیزهایی را می بینند که خیل بی شمار گمراهان نمی بینند.
ما را به مقام انبیا و اولیای خاص خدا که به تمام اسرار و حقایق عالم آگاهند، راهی نیست، و توقع رسیدن به مراتب آنان را نیز نباید داشته باشیم؛ اما دست کم بکوشیم فروتر از چهارپایان نشویم و از مرتبه حیوانی فراتر رویم و به مقام انسان گام نهیم و نگذاریم نور فطرتمان خاموش گردد. بکوشیم تا عنایت الهی را به خویش جلب کنیم و در سایه محبت او، از فریفتگی به جنبه های مادی حیات بپرهیزیم و نگاهمان را به عمق و باطن آنچه پیرامونمان است معطوف سازیم. نگاهمان انسانی، الهی و منشأ فهم و درک هدفی باشد که برای آن آفریده شده ایم و نیز در پی فهم ارتباط با خویش و ارتباطمان با خدا و ارتباطمان با آنچه گرداگرد ما وجود دارد باشیم. با چنین تصویری از زندگی و چنین برنامه ای برای آن، به کمال مقصود، سعادت و رضوان الهی نایل می آییم، و در غیر این صورت مشمول این فرموده خداوند می شویم که فرمود:
«فَأَعْرِضْ عَن مَّن تَوَلَّى عَن ذِكْرِنَا وَلَمْ یُرِدْ إِلَّا الْحَیَاةَ الدُّنْیَا * ذَلِكَ مَبْلَغُهُم مِّنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِیلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدَى»؛ [7]پس از هرکس که از یاد ما روی می گرداند و جز زندگی این جهان را نمی خواهد روی بگردان. این است منتهای دستیابی آنان به دانش. همانا پروردگار تو داناتر است به آن کس که از راه او گمراه شده و هم او داناتر است به آنکه راه یافته است.
فرجام پیروی از هوای نفس
آنچه فطرت انسان را پایمال خویش می سازد و چون پرده ای بر چشم و گوش دل قرار می گیرد و مانع هدایت آدمی و در نتیجه رسیدن او به کمال می شود، پیروی از هوای نفس و رفتن در پی امیال و خواهش دل است. خداوند در این باره می فرماید:
«أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَن یَهْدِیهِ مِن بَعْدِ اللَّهِ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ»؛[8] آیا دیدی کسی را که هوای نفس خویش را معبود خود قرار داد و خدا از روی دانش گمراهش کرد و بر گوش و دلش مُهر نهاد و بر چشمش پرده افکند؟ پس کیست که او را پس از [فرو گذاشتنِ] خدا راه نماید؟ آیا پند نمی گیرید؟
مرحوم علامه طباطبایی (ره) در تفسیر این آیه می فرمایند:
تقدیم داشتن واژه «الهه» بر واژه «هواه»، در جمله مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاه گویای این است که آن شخص می دانسته اله و خدایی دارد که باید او را بپرستد. اما او به جای خداوند سبحان، هوای خود را می پرستد… پس چنین کسی دانسته به خدای سبحان کافر گشته است. از این روی، به دنبال آن جمله، خداوند فرمود: «و خدا از روی دانش گمراهش کرد…».
ایشان درباره جمله دوم می فرمایند: این شخص با اضلال خداوند متعال گمراه شده و گمراه ساختن او به عنوان مجازات صورت گرفته است. برای اینکه او از هوای خود پیروی کرد و خدا او را گمراه کرد، با اینکه او عالم بود و می دانست که راه را عوضی می رود».[9]در آیه دیگری خداوند درباره دنیا پرستان و کسانی که قلب خود را از یاد و توجه به خدا و آخرت برکنده و به لذت های دنیا و زندگی حیوانی سپرده اند، می فرماید:
«ذَرْهُمْ یَأْكُلُواْ وَیَتَمَتَّعُواْ وَیُلْهِهِمُ الأَمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ»؛[10]واگذارشان تا بخورند و برخوردار شوند و آرزو سرگرمشان سازد؛ پس به زودی خواهند دانست.
همچنین خداوند درباره دل مشغولی ها و مرتبه و فرجام کافران و دنیا پرستان می فرماید:
«وَالّذین کفروا یَتَمَتَّعُونَ وَیَأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الْأَنْعَامُ وَالنَّارُ مَثْوًى لَّهُمْ»[11]؛ و کسانی که کافر شدند [از دنیا] کام و بهره می گیرند و همانند چارپایان می خورند و آتش دوزخ جایگاهشان است.
برای گذر از مرز حیوانیت و رسیدن به مقام انسانی، باید فطرت خویش را زنده نگهداریم و نگذاریم هوس های حیوانی دلمان را فراگیرد تا هم فطرتمان را پایمال خویش سازد و هم عقلمان را سرکوب کند و قدرت تفکر و اندیشه را از ما بستاند و در حد یک حیوان بلکه پست تر از آن تنزلمان دهد.
کسانی که فطرتشان زنده و پویا و اندیشه و عقلشان بالنده و شکوفاست، و به تعبیر دیگر، کسانی که چشم و گوش دلشان فعال است و حجاب ها و پرده ها از آن برداشته شده، آنچه دیگران را برنمی انگیزاند، آنان را به اندیشه و تفکر فرو می برد و سبب عبرت آموزی آنان می شود. آنان به آنچه می شنوند و می بینند توجه کامل دارند و از رخداد ها عبرت می گیرند و پیوسته درباره اسرار آفرینش تفکر می کنند.
آنان چون در مراحل تکامل انسانی گام برداشته اند و رفتار خویش را هشیارانه زیر نظر دارند، از سرنوشت دیگران عبرت می گیرند، و اگر لغزشی از آنان سر زد، می کوشند که تکرار نشود و درصدد جبران آن بر می آیند. آنان با باور به ساختار حکیمانه نظام تکوین و تشریع و اهدافی که خالق حکیم برای آنان در نظر گرفته، می کوشند از یاد خدا و تفکر در صنع او غافل نمانند و همواره این نجوا را در دل و این زمزمه را بر زبان دارند که:
«إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لَآیَاتٍ لِّأُوْلِی الألْبَابِ * الَّذِینَ یَذْكُرُونَ اللّهَ قِیَاماً وَقُعُوداً وَعَلَىَ جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَكَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلاً سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ»؛[12]همانا در آفرینش آسمان ها و زمین و آمد و شد شب و روز خردمندان را نشانه هاست. آنان که ایستاده و نشسته و بر پهلوها خفته خدای را یاد می کنند و در آفرینش آسمان ها و زمین می اندیشند [و می گویند:] پروردگارا، این را به گزاف و بیهوده نیافریدی، تو پاکی [از اینکه کاری به گزاف و بیهوده انجام دهی] پس ما را از عذاب آتش دوزخ نگاه دار.
آنان که به زندگی حیوانی خو گرفته اند و فقط به فکر خوردن و کام جویی و لذت بردن هستند و حتی برای ارضای هوای نفس و رسیدن به خواسته های خود به حقوق دیگران دست اندازی می کنند، وقتی با مشکلات و تنگنا ها روبرو شوند و حوادثی چون سیل و زلزله رخ دهد، از خداوند شکایت می کنند؛ اما کسانی که بر مدار انسانیت می اندیشند، این حوادث بیشتر توجهشان را برمی انگیزد و با نگاهی عمیق تر به این حوادث و آنچه در عالم رخ می دهد به حکیمانه بودن نظام آفرینش و هدفمندی آن و تدبیر الهی بیشتر پی می برند.
نعمت ذکر خدا و بهره مندی از معرفت او
حضرت پس از بیان بصیرت و بینش، به منزله یکی از ویژگی های دوستان برگزیده خدا، به ویژگی برجسته دیگری اشاره می کنند و می فرمایند: وَذَکَرَ فَاسْتَکْثَر. در این جمله هم اصل ذکر و یاد خدا، و هم تکرار و تداوم آن، کانون نظر قرار گرفته است. در این مقام دو دلیل برای اهمیت و نقش ذکر خداوند و تداوم آن برمی شماریم:
- یکی از عواملی که موجب آشفتگی، دگرگونی و نابسامانی زندگی و روان انسان می شود، احساس پوچی، بی پناهی و نداشتن تکیه گاه است. ذکر و یاد خدا، باور به وجود خالق و تکیه گاه مستحکم و مطمئنی را در انسان پدید می آورد که می توان در پناه آن به آرامش و اطمینان رسید و بر همه خطرات و مشکلات فایق آمد. بر این اساس خداوند می فرماید:
«الَّذِینَ آمَنُواْ وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكْرِ اللّهِ أَلاَ بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»؛[13]همان کسانی که ایمان آورده اند و دل هایشان به یاد خدا آرام می گیرد. آگاه باش که با یاد خدا دل ها آرامش می یابد؛
- از دیگر دلیل های سفارش به یاد و ذکر خدا و تداوم بر آن، زدودن غفلت و دور داشتن انسان از رذایل و کاستی های اخلاقی، و در نتیجه، رسیدن به سعادت و خوشبختی است؛ زیرا اگر آدمی اهل ذکر نباشد یا به ذکر اندک بسنده کند، دچار غفلت می شود و در غیاب توجه به خداوند، وسوسه های شیطانی بر او هجوم می برند. پس اگر انسان همواره به یاد خدا باشد و خود را در پیشگاه حضرت حق حاضر بیند، از غفلت و رفتاری که خلاف رضای اوست دوری می گزیند و نفسش از سرکشی باز می ایستد. بر این اساس، خداوند نیز درباره اهمیت تکرار ذکر می فرماید:
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِیراً»؛[14] ای کسانی که ایمان آورده اید، خدای را بسیار یاد کنید.
حضرت در ادامه می فرمایند:
«وَارْتَوی مِنْ عَذْبٍ فُرَاتٍ سُهِّلَتْ لَهُ مَوَارِدُهُ فَشَرِبَ نَهَلاً وَسَلَکَ سَبِیلاً جَدَداً»؛ و از آب شیرین و گوارای دانش و حق نوشد که راه آبشخور های آن چونان اویی را هموار است و از آن آب سیراب می شود و گام در راهی روشن می نهد.
فطرت هر انسانی تشنه حقیقت، معرفت، شهود الهی و محبت به معشوق است، و این عطش تا رسیدن به مقصود و جوار معبود و آرامش ابدی در پناه او فرو نمی نشیند. عدم درک این عطش به جهت سرکوب و تخدیر شدن فطرت و روح بلند انسانی و فرو غلطیدن در مرتبه حیوانی است؛ مقامی که در آن فقط عطش شهوت قابل فهم و درک است.
اما در درون انسان الهی و از خود رسته و به کمال پیوسته، عطش فطری معرفت و محبت الهی زبانه می کشد. چنین کسی وقتی گمشده اش را باز یافت و جام طهور محبت او را به دست گرفت، با نوشیدن هر جرعه، بخشی از حجاب های ظلمانی و جسمانی از پیش چشمانش برداشته می شود و در نتیجه، عشقی پایدار و وصف ناپذیر روحش را به اوج می برد و حالتی روحانی بدو دست می دهد که سکون و پایان نمی پذیرد.
اینجاست که پی در پی و با عطش سیری ناپذیر خود به نوش مدام از زمزم زلال و نامتناهی محبت محبوب می پردازد و بر مراتب کمال و تقرب خویش به معشوق می افزاید. البته رسیدن به این مرحله و درک عطش عشق به معبود، بی تحملِ سختی ها و ناگواری ها و دست شستن از دلبستگی های دنیوی و لذت های حیوانی، تحقق نمی یابد؛ اما رسیدن به کمال نهایی، مقصد ابدی، همه سختی ها و تلاش های مسیر را برای سالکی که در آستان رضوان معبود قرار گرفته است، آسان و قابل تحمل می سازد.
نتیجه گیری
همه ادیان الهی به خصوص دین مبین اسلام در تلاشند تا بشریت را به مرحله حیات انسانی حقیقی برسانند و از مرحله ضلالت رهایی بخشند؛ لذا دین بزرگترین موهبت الهی برای بشریت است تا انسان ها را از پستی و زندگی حیوانی نجات دهد و این انبیا و اولیای الهی هستند که چراغ راه هدایت و وسیله نجات بشریت از ظلمت و گمراهی ها هستند.
پی نوشت ها
[1]. شریف الرضی ، نهج البلاغه، خطبه 87.
[2]. روم، 52.
[3]. انعام، 122.
[4]. یس، 69-70.
[5]. فرقان، 43-44.
[6]. شریف الرضی، نهج البلاغه، نامه 31.
[7]. نجم، 29-30.
[8]. جاثیه، 23.
[9]. طباطبایی، المیزان، ج18، ص279- 280.
[10]. حجر، 3.
[11]. محمد، 12.
[12]. آل عمران، 190-191.
[13]. رعد، 28.
[14]. احزاب، 41.
منابع
- قرآن کریم.
- شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، قم، دارالهجرة، ۱۴۱۴ق.
- طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، تهران، ترجمه سید محمد باقر موسوی همدانی، انتشارات بنیاد علمی و فكری علامه طباطبایی، 1363 ش.
منبع مقاله با اقتباس از:
مصباح یزدی، محمد تقی، بهترین ها و بدترین ها از دیدگاه نهج البلاغه، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، 1401 ش.