تجربه و عقل و رابطه آن ها با یکدیگر در بخش اول از این مقاله به طور اجمالی مورد بحث و بررسی قرار گرفت. در مقاله جایگاه عقل و تجربه در نهج البلاغه – بخش اول، دانستیم که عقل در نهج البلاغه در 60 موضع و تجربه نیز در بندبند مفاهیم آن پراکنده شده است. در این بخش، به ادامه بحث پیرامون رابطه عقل و تجربه در نهج البلاغه می پردازیم.
عقل در فرهنگ فلسفی
اگر به فرهنگ فلسفى مراجعه نموده و «ماده عقل» را مورد مطالعه و بررسی قرار دهیم، درمى یابیم که فرد را در رابطه با وجود معنا کرده و براى آن چهار مرتبه و مرحله وجودى قائل شده است.
- عقل متعارف: عقل معمولى و عادى بین الاذهان.
- خرد علمى: که از آن علم تجربى حاصل مى شود.
- خرد فنى: عقلى که فناورى و تکنولوژى جدید را بوجود آورده است.
- خرد فلسفى: عقلى که در مکاتب مختلف بین فیلسوفان مطرح مى شود.
هواداران روش علمى به وجود رابطه عقل با نظریه هاى علمى پافشارى مى کنند؛ یعنى براى عقل به معناى اول ارزش قائل هستند نه براى عقل به معناى دیگری. گونه دوم همان خرد علمى مى باشد که در آن رابطه بین عقل و تجربه مشخص مى شود و تجربه به معناى واقعى و دقیق در تمام صورت هایش با آن منطبق و هماهنگ است. به همین جهت فرهنگ فلسفى براى این عقل علمى دو ویژگى مهم قائل شده است که از ترکیب بین آن دو، صفت سومى حاصل مى شود و آنها عبارتند از:
- بستگى و ارتباط با ریاضیات و روش استدلالى
- بستگى و ارتباط با تجربه و روش استقرایى
- قانونى که از ازدواج ویژگى اول و دوم بوجود مى آید. یعنى استدلال و استقرا.
نویسندگان تاریخ معرفت علمى (علم تجربی) به این مطلب اشاره کرده اند که جهش به سوى عقل علمى وقتى بوجود مى آید، که خاصیت اولى با صفت دومى درهم ادغام مى شوند. به بیان دیگر، وقتى که عقل تجربى مطالعه ظواهر تجربى را آغاز مى کند، فرقى نمى کند که این ظاهر طبیعت باشد یا انسان، فردى باشد یا اجتماعى و در هر صورت از روش استقرا و استدلال استفاده مى کند.
با این بیان براى سه عقل باقى مانده «1 و 3 و 4» محلى از اعراب براى مطالعه تاثیر متقابل عقل و عالم خارج باقى نمى ماند. آنها صلاحیت گفتگو در این باره را ندارند؛ زیرا واجد شرایط تعریف شده نیستند و پایین ترین حد ممکن را براى برابرى با عقل علمى ندارند زیرا نتیجه علمى مورد نظر را بدست نمى آورند.
ویژگى اولى، چگونگى تحصیل تجربه را نشان مى دهد و ویژگى دومى، به مقدار یقین موجود در آن مى پردازد. این مطلب دردسر جدیدى را در محتواى رابطه موجود بین «ذات» و «هدف» در یک معرفت اجتماعى بوجود مى آورد و آن را در دو محور اساسى قرار مى دهد و انسان را به درک اجتماعى حال و گذشته و همچنین آینده اش موفق مى سازد. درک اجتماعى با این توصیف که رابطه بین «ذات» و «موضوع» را نشان مى دهد اهمیت پیدا مى کند.
درک اجتماعى در اینجا ماده خام و مایه کارى است که بوسیله آن یک «سیستم» فکرى تاسیس مى شود تا با استفاده از آن، فکر به عمل تبدیل شود.
عقل یا درک اجتماعى این عمل را با جمع کردن اجزا متعدد و پراکنده تجربه و چیدن و مرتب کردن آنها در کنار یکدیگر و وحدت کامل و انسجام بخشیدن به آنها انجام داده و در نهایت یک سیستم فکرى برپا مى کند. به بیان دیگر، عقل با ارجاع دادن یک حادثه یا واقعه تجربى که در ذهن دارد، با یک حادثه حاضر اجتماعى نکات مشترک موجود بین آن دو را توجیه نموده و از مقایسه بین آنها نتایجى را بدست مى آورد که به صورت خاصى با رفتار اخلاقى منطبق مى باشد.
در گفتارى از امام على (علیه السلام) آمده است: «در دگرگون شدن احوال اجتماعى (انقلاب هاى اجتماعی) گوهر مردان واقعى شناخته مى شود.»
در این عبارت امام على (علیه السلام) به اهمیت تجربه اجتماعى در متجلى کردن ارزشهایى که انسان به زبان مدعى اعتقاد داشتن به آنها است و مقدار توجه و پایبندى به آنها در هنگامى که زمانه بر علیه او مى شود و جایگاه اجتماعى آنها اشاره مى کند.
این حالتى که امام آن را براى ما ترسیم مى کند نوعى کنش اجتماعى را توضیح مى دهد که از پندارهاى انتزاعى و تجریدى فلسفى بسیار دور مى باشد. زیرا این پندارها اولاً بر بنیان هاى کاملاً فردى و خالص بنا شده اند و ثانیا احکام آن ها ناقص است و عقل حکم کلّى را بر آن اطلاق مى کند.
بنابراین، عقل از تجربه اى که شریک اوست در بوجود آوردن درک اجتماعى در برابر حوادثى که با آنها زندگى مى کند جدا نیست و ممکن است از مراحل ابتدائى آغاز کند و پس از رشد و نمو لازم به کمال خود برسد، تا به آنجایى که با فهمیدن شکل هاى بالاتر امور اجتماعى مهمى چون جامعه و دولت و سازمان ها و انواع مختلف حکومت و روش هاى مختلف سلطه بتواند ظواهر اجتماعى مثل زور و استبداد را خوب بفهمد و رابطه آنها را به یک سیستم ارزشى و اخلاقى برگرداند و همین طور به عقب برگردد تا آخر.
آن فضاى تجربى که عقل در آن به حرکت درمى آید و درک اجتماعى را بوجود مى آورد، در سه رابطه اساسى و مهم تجلى پیدا مى کند:
- ارتباط متقابل انسان با طبیعت.
- ارتباط متقابل انسانها با یکدیگر.
- برآیند فکرى و فرهنگى جامعه با تمام اشکال و اقسام آن.
این ارتباطات و هماهنگى ها به شکل منفک از هم بوجود نمى آیند، بلکه عقل آنها را در محیط ذهنى به صورت کلى متحد مى نماید. اگر چه، روش تجربه بر اساس جدایى دگرگونى هاى اجتماعى قوام پیدا مى کند و بر مبناى آن، فرضیه اجتماعى استقرار مى یابد.
اینجاست که تقابل بین عقل و تجربه به عنوان اساس حرکت قوانین تاریخى ـ خواه ذهنى و خواه عینى ـ آغاز مى شود. یک رابطه متقابل بطور مداوم بین تجربه و درک اجتماعى وجود دارد و بدین ترتیب تجربه هاى نو به صورت نهایى تعقل مى شوند.
کلام حضرت پیرامون بُعد معرفتى بین عقل و تجربه
گفتار امیرالمومنین (علیه السلام) از وجود بعد معرفتى بین عقل و تجربه پرده برمى دارد و مثل ها را به آنها برمى گرداند و از آنها استفاده مى نماید از جمله که ایشان در نامه ای در نهج البلاغه می فرمایند:
«وَ الْعَقْلُ حِفْظُ التَّجَارِبِ، وَ خَيْرُ مَا جَرَّبْتَ مَا وَعَظَكَ؛[1] عقل همان نگه دارى تجربه هاست. بهترین تجربه ها آن است که تو را موعظه نماید، تو از آنها پندگیری».
بلکه امیرالمومنین علی (علیه السلام) از این حد نیز عبور مى کند و از جهات مختلف در این تجربه تاریخى حرکت مى کند تا چهره هاى تابناک آن و میزان استفاده از آن را کاملا مشخص نماید تا آنجایى که انسان احساس کند که حقیقتا با آن تجربه تاریخى زندگى کرده است.
این فراز از وصیت او به امام حسن (علیه السلام) باید مورد توجه و تامل کامل قرار گیرد. آنجا که مى فرمایند: «أَيْ بُنَيَّ، إِنِّي وَ إِنْ لَمْ أَكُنْ عُمِّرْتُ عُمُرَ مَنْ كَانَ قَبْلِي فَقَدْ نَظَرْتُ فِي أَعْمَالِهِمْ وَ فَكَّرْتُ فِي أَخْبَارِهِمْ وَ سِرْتُ فِي آثَارِهِمْ حَتَّى عُدْتُ كَأَحَدِهِمْ، بَلْ كَأَنِّي بِمَا انْتَهَى إِلَيَّ مِنْ أُمُورِهِمْ قَدْ عُمِّرْتُ مَعَ أَوَّلِهِمْ إِلَى آخِرِهِمْ، فَعَرَفْتُ صَفْوَ ذَلِكَ مِنْ كَدَرِهِ وَ نَفْعَهُ مِنْ ضَرَرِهِ، فَاسْتَخْلَصْتُ لَكَ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ [جَلِيلَهُ] نَخِيلَهُ وَ تَوَخَّيْتُ لَكَ جَمِيلَهُ وَ صَرَفْتُ عَنْكَ مَجْهُولَهُ؛[2]
اى پسرم، اگر چه من در میان گذشتگان نبودم و با آنها زندگى نکردم ولى به تحقیق در رفتار و اعمال آنها نگریستم و در خبرهایى که از آنها رسیده فکر کردم و در آثار آنها سیر کردم تا آنجا که مانند یکى از آنها شدم، بلکه گویى آنچه از آنها به من رسیده من از آغاز تا انتها با آن وقایع بوده ام.
وضوح کار آنها را از مبهم و نفع آنها را از ضررش شناختم، آنها را براى خود تلخیص نموده و گل آن ها را به صورت زیبایى براى تو گذاشتم تا مجهول آنها را از تو بازگردانم و تو را به آنها آگاه کنم».
در این فراز به شکل واضح به خلاصه نمودن تجربه ها از راه تصویر ذهنى آنها اشاره شده است؛ زیرا بین آن حوادث و درک کننده آنها زمانى طولانى فاصله افتاده است. عقل مبناى اصلى و کلى براى این کار است زیرا توانایى آن را دارد تا صورت ذهنى وقایع تاریخى را ساخته و نتایج آنها را نیز تصور نماید. از اینجا است که باید نقش تجربه را در ساختن و منهدم کردن آنها بررسى کرد.
درک اجتماعی، مبتنی بر عقل و خرد
گام اول در درک اجتماعى، داشتن صفاى فکر و راى تمام و کامل است. همچنین براى روبرو شدن با تجربه اجتماعى، توجه به مفاهیم اساسى ضرورت دارد، و اینگونه است که تجربه ها ملکه ذهن مى شوند و انسان صاحب و مالک آن ها مى شود یا به عبارتی علم تولید مى شود. برعکس، اگر فکر نتواند بین صورت هاى لفظى که از الفاظ و تخیل حاصل مى شوند و وجودات خارجى و عینى آنها رابطه صحیح و دقیق ایجاد کند، دچار خطا و اشتباه مى شود و مانند کسى است که در تاریکى و ناامنى قدم برمى دارد در حالى که راهنمایى ندارد. همانطور که در جملات امیرالمومنین علی (علیه السلام) در فراز گذشته آمد.
بررسی تجربه
توجه به کامل و ناقص بودن تجربه در روش درک تجربه اجتماعى، گام دوم است؛ زیرا در حقیقت، تفکر یعنى گفتگو و مباحثه فرد با خودش از منظر بالا و ظرف زمانى برتر که با تمرینات وجودى تمام و کامل مى شود. منظور از این تجربه های وجودی، تجربه هاى وجودى است که متفکر هنوز آنها را ندارد بلکه با آنها روبرو شده و درگیر مى شود و آنها را در ظرف وجودى خویش جمع آورى مى نماید.
در لابلاى این زنجیره، مطالبى کشف مى شود که توسط آنها انسان با هستى وجودى انسان هاى دیگر ارتباط پیدا کرده و انسجام مى یابد.
امیرالمومنین علی (علیه السلام) به این نکته به خوبى توجه دارند و از این رو، تلاش مى کنند از آن دسته آلودگى هاى عقلى و فکرى که ممکن است باعث خطا و اشتباه در فکر و صفاى باطن شود جلوگیرى نموده و متفکر را بر حذر دارند؛ زیرا تجربه هاى ناقص به عمق حقیقت نمى رسند و براى اینکه بتوان حقیقت را از دل آنها فهمید، به عوامل دیگرى در قوام اجتماعى نیاز است.
امیرالمومنین علی (علیه السلام )در جاى دیگرى به این عامل اشاره فرموده اند: «انْظُرُوا إِلَى مَا فِي هَذِهِ الْأَفْعَالِ مِنْ قَمْعِ نَوَاجِمِ الْفَخْرِ وَ قَدْعِ طَوَالِعِ الْكِبْرِ. وَ لَقَدْ نَظَرْتُ فَمَا وَجَدْتُ أَحَداً مِنَ الْعَالَمِينَ يَتَعَصَّبُ لِشَيْءٍ مِنَ الْأَشْيَاءِ إِلَّا عَنْ عِلَّةٍ تَحْتَمِلُ تَمْوِيهَ الْجُهَلَاءِ أَوْ حُجَّةٍ تَلِيطُ بِعُقُولِ السُّفَهَاءِ غَيْرَكُمْ، فَإِنَّكُمْ تَتَعَصَّبُونَ لِأَمْرٍ مَا يُعْرَفُ لَهُ سَبَبٌ وَ لَا عِلَّةٌ؛[3]
به آثار عبادات بنگرید که چگونه شاخه هاى درخت تکبر را درهم مى شکند و از روئیدن کبر و خودپرستى جلوگیرى مى کند. من در اعمال و رفتار جهانیان نظر دوختم هیچ کس را نیافتم که بدون علّت درباره چیزى تعصب بورزد مگر اینکه با دلیلى ناآگاهان را بفریبد و یا برهانى بیاورد که با آن در عقل سفیهان نفوذ کند جز شما؛ زیرا درباره چیزى تعصب مى ورزید که نه علتى دارد و نه سببى».
اینگونه است که تعصب، حجاب و مانع رسیدن به حقیقت مى گردد و راه نفوذ به قلب را مى بندد. علت اصلى آن، نقص تجربه و کامل نبودن آن است که در نهایت باعث سقوط و هلاکت و تهافت است. تجربه کامل حاصل نمى شود مگر اینکه درک کننده آن در متن واقعه قرار گیرد و آن حادثه اى را که مى خواهد به عنوان یک نمونه مورد مطالعه قرار دهد، در فضاى اجتماعى خاصى شاخص نموده و در ذهن متمثل سازد.
صرف نظر از ایمان به عقل و اطمینان به ضرورت وجود آن براى اینکه یک تجربه اجتماعى بتواند به مرتبه کمال واقعى خود برسد، باید هرگونه نقص و قصورى که در روش ها و اسلوب ها وجود دارد شناسایى نموده و با تعقل، هر تفکر اسطوره اى را که ممکن است فضاى تاریخى، فرهنگى و ذهنى محقق را آلوده کند از خود دور گرداند.
امیرالمومنین علی (علیه السلام) در این باره مى فرماید: «فَإِنِّي لَسْتُ فِي نَفْسِي بِفَوْقِ أَنْ أُخْطِئَ وَ لَا آمَنُ ذَلِكَ مِنْ فِعْلِي إِلَّا أَنْ يَكْفِيَ اللَّهُ مِنْ نَفْسِي مَا هُوَ أَمْلَكُ بِهِ مِنِّي؛[4] من باشم و خودم، برتر از آن نیستم که خطا نکنم و افعال من از خطا و اشتباه در امان نیست مگر اینکه خداوند مرا از دست نفس ام در امان نگه دارد؛ زیرا که او از من به خودم نزدیک تر و مالک تر است».
بنابراین، محدوده فهمیدن و شناختن عقل همین مقدار است و انسان نباید تصور کند که مى تواند با عقلش همه چیز را بفهمد و داراى تجربه هاى کامل گردد؛ عقل هاى ناقص از تجربه هاى ناقص بهره مند شده و در طول زندگى از آنها بهره مى برند.
فلسفه مدنى فارابى، رفتار ارادى و ملکات اخلاقى را در ارتباط با اهداف اجتماعى آن تعلیم مى دهد؛ این چنین جامعه اى علو پیدا مى کند و در تعاملات تجربه اجتماعى سهیم مى شود. اما امیرالمومنین علی (علیه السلام) از این تنظیم روابط اجتماعى و مبادى عمومى و کلى احکام اسلامى عبور نموده، روابط بین افراد را در یک خط عمودى که به سوى آسمان کشیده مى شود ترسیم مى کند.
ما این مطلب را به خوبى در وصیت او به فرزندش امام حسن (علیه السلام) مى یابیم. آنجا که مى گویند: «یا بُنَيَّ اجْعَلْ نَفْسَكَ مِيزَاناً فِيمَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ غَيْرِكَ؛ فَأَحْبِبْ لِغَيْرِكَ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِك وَ اكْرَهْ لَهُ مَا تَكْرَهُ لَهَا، وَ لَا تَظْلِمْ كَمَا لَا تُحِبُّ أَنْ تُظْلَمَ، وَ أَحْسِنْ كَمَا تُحِبُّ أَنْ يُحْسَنَ إِلَيْكَ، وَ اسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِكَ مَا تَسْتَقْبِحُهُ مِنْ غَيْرِكَ، وَ ارْضَ مِنَ النَّاسِ بِمَا تَرْضَاهُ لَهُمْ مِنْ نَفْسِكَ، وَ لَا تَقُلْ مَا لَا تَعْلَمُ وَ إِنْ قَلَّ مَا تَعْلَمُ وَ لَا تَقُلْ مَا لَا تُحِبُّ أَنْ يُقَالَ لَكَ؛[5]
اى پسرم، بین خودت و دیگران نفس خود را ترازو قرار بده. آنچه براى خودت دوست دارى براى غیر از خودت نیز دوست بدار، و آنچه را که براى خودت بد مى دانى براى دیگران هم بد بدان، همانطور که دوست ندارى به تو ظلم و ستم شود، به دیگران ظلم و ستم روا مدار. به دیگران خوبى کن چنانچه دوست دارى به تو خوبى کنند.
آنچه را که انجام آن را براى دیگران زشت و قبیح مى دانى انجام آن را از سوى خود هم زشت بدان. به آن چیزى که اگر مردم انجام دهند تو به آن راضى مى شوى مردم را همان گونه راضى کن. آنچه را که نمى دانى مگو هر چند آنچه را که میدانى بسیار کم است. آنچه را که دوست ندارى به تو بگویند به دیگران مگو».
مطلب روشن و واضح است؛ نگاه امیرالمومنین علی (علیه السلام) به عقل، خرد و تجربه، یک نگاه معنوی و عرفانی است و ایشان، عقل و خرد را ابزار اعمال انسانی می دانند.
عقل و تجربه؛ ملاک برتری انسان
اولین چیزى که فلسفه ذهن آن را ثابت مى کند، برترى و تعالى انسان است. شعور انسان هر چه را حس مى کند، تعالى مى بخشد و هدف فلسفى، دائما انسان را به عبور از طبیعت و تجاوز از آن مى کشاند، ولى فلسفه تجربى درک متمایز و جداگانه اى است که انسان مى پندارد بوسیله آن مى تواند از طریق معنا دادن به جهان، آن را تغییر داده و به حرکت درآورد. اما معنایى که این فکر فلسفى به دنبال آن است، بقا و جاودانگى را نابود مى کند و ما را دعوت مى نماید تا با تلاش و کوشش خود نگذاریم این عالم به طور دلخواه و ابتکارى عوض شود و فکر اسیر وسواس نگردد.
دوم اینکه جذب انسان به سوى مطلق از یک طرف، و کشیده شدن او به سوى سایر امور مانند قدرت، ثروت و جهان مادی از جانب دیگر، انسان را در میانه این دو جاذبه قوى قرار داده است و از همین روى است که انسان عصر جدید، شخصیت پیچیده خود را در میان این دو تناقض احساس مى کند. او نمى تواند بین این دو واقعیت و مثال وجود متعالى، توافق ایجاد کند و مجبور شده است که یکى را انتخاب نموده و دیگرى را دور بیندازد.
شاید انسان به طور طبیعى این توانایى را داشته باشد که در خلال تجربه خود بین این دو حد، هماهنگى و توافق ایجاد کند؛ یعنى بین تجربه مادى و تجربه روحى تعادل بوجود آورد، زیرا حوادث اجتماعى بر روى محور، در میانه این دو حد ضرورى حرکت مى کنند:
1. ایجاد جامعه زمینى انسانى
2. کشیده شدن به سوى جامعه الهى آسمانى.
این دو به یک اندازه به تجربه اجتماعى نیازمندند؛ به بیان دیگر تجربه عقلى مى تواند در هر دوى آنها حضور داشته باشد و از همین حیث است که ماهیت دین و هماهنگى آن با فطرت، جهت زندگى انسان را تاحد زیادى از واقعیت به سوى مثال مى برد. اینجاست که ضرورت توجه به گام سوم در این راه روشن پیش مى آید و امیرالمومنین علی (علیه السلام) در تبیین علل پنهان بودن اسرار مرگ از آن اینگونه تعبیر مى کند:
«فَإِنَّكُمْ لَوْ قَدْ عَايَنْتُمْ مَا قَدْ عَايَنَ مَنْ مَاتَ مِنْكُمْ لَجَزِعْتُمْ وَ وَهِلْتُمْ وَ سَمِعْتُمْ وَ أَطَعْتُمْ، وَ لَكِنْ مَحْجُوبٌ عَنْكُمْ مَا قَدْ عَايَنُوا وَ قَرِيبٌ مَا يُطْرَحُ الْحِجَابُ، وَ لَقَدْ بُصِّرْتُمْ إِنْ أَبْصَرْتُمْ وَ أُسْمِعْتُمْ إِنْ سَمِعْتُمْ وَ هُدِيتُمْ إِنِ اهْتَدَيْتُمْ، وَ بِحَقٍّ أَقُولُ لَكُمْ لَقَدْ جَاهَرَتْكُمُ الْعِبَرُ وَ زُجِرْتُمْ بِمَا فِيهِ مُزْدَجَرٌ وَ مَا يُبَلِّغُ عَنِ اللَّهِ بَعْدَ رُسُلِ السَّمَاءِ إِلَّا الْبَشَرُ؛[6]
همانا اگر آنچه مردگان شما ديدند، مى ديديد، ناشكيبايى مى كرديد و مى ترسيديد، و مى شنيديد و فرمان مى برديد. امّا آنچه آنان به چشم خويش ديدند بر شما پوشيده است، و زودا كه پرده فرو افتد. حقيقت را به شما نيز نشان دادند و نخواستيد ببينيد، و شنواندند و نخواستيد بشنويد. راه را نمودند و نخواستيد بيابيد. سخن براستى مى گويم، آنچه از آن پند گيرند بر شما آشكار بود و عيان، و از آنچه نبايد، بازداشته شديد تا آنجا كه بتوان، و پس از فرشتگان، كس فرمان خدا را نرساند جز انسان».
اگر مخاطبین امیرالمومنین علی (علیه السلام) مرگ را تجربه کرده بودند، عالم برزخ برایشان از این عالم، دوست داشتنى تر بود، اما آنها واقعیت را فقط از طرف مادى آن تجربه کرده بودند و فراموش کرده بودند که دنیاى دیگرى منتظر آنهاست و تا زمانى که در این دنیا هستند، در توانایى آنها نیست که آن را تجربه کنند، و از آن چیزهایى که در آن است بچشند.
نتیجه گیری
بطور مداوم بین تجربه و درک اجتماعى، یک رابطه متقابل وجود دارد و بدین ترتیب تجربه هاى نو به صورت نهایى تعقل مى شوند و این بیانی از ارتباط بین این دو است. امیرالمومنین علی (علیه السلام) در خطابات خود، سعی می کنند که آلودگی های فکری و عقلی را ابتدا از ذهن ها پاک کنند تا انسان ها بتوانند به تعقل صحیح برسند. نگاه امیرالمومنین علی (علیه السلام) به عقل و تجربه، نگاهی معنوی و عرفانی است و حضرت، عقل و تجربه را ابزار اعمال انسانی می دانند. ابزاری که درصورت استفاده صحیح، می تواند ملاک برتری انسان ها در دنیا شوند.
پی نوشت ها
[1] همان، نامه 31.
[2] همان.
[3] صبحی صالح، نهج البلاغه، خطبه 234 (قاصعه).
[4] نهج البلاغه صبحی صالح، خطبه 216.
[5] همان.
[6] همان، خطبه 20.
منبع
با اقتباس از: وائلی، عبدالرحمن، حدادی، سید محمد، جایگاه عقل و تجربه در نهج البلاغه، مجله پژوهش های نهج البلاغه، بهار 1385، شماره 15 – 16.