جستجو در سایت نهج البلاغه

[custom_search_formss]
  • بخش :

نامه هشتم

و من كتاب له (عليه  السلام) إلى جرير بن عبد الله البجلي لما أرسله إلى معاوية:
از نامه های آنحضرت (عَلَیه السلام) به جَریر ابن عَبد الله بَجَلی هنگامی که او را بشام برای بیعت گرفتن نزد معاویه فرستاده بود (بجلّى منسوبست به بجيله نام قبيله اى در يمن كه به جدّشان بجيلة ابن ثمار ابن ارش ابن عمرو ابن الغوث نسبت داده مى شدند، علماى رجال جرير را نكوهش نموده به روايت و گفتار او اعتماد ندارند، و مى گويند: رسالت و پيغام بردن او از جانب امام عليه السَّلام براى معاويه اگر چه در اوّل امر به نيكوئى او گواهى مى دهد ولى جدائى او از آن حضرت و ملحق شدنش به معاويه در آخر كار بدى او را ثابت مى نمايد «مرحوم حاجّ شيخ عبد اللَّه مامقانىّ در كتاب تنقيح المقال بطور تفصيل بيان فرموده» خلاصه چون امام عليه السَّلام جرير را براى بيعت گرفتن از معاويه بشام فرستاد معاويه به بهانه اى جواب او را نداده امروز و فردا مى نمود تا از مردم شام براى خود بيعت گرفت، و اصحاب آن حضرت كه دانستند معاويه فرمان آن بزرگوار را اطاعت نخواهد نمود پيش از مراجعت جرير از شام و پاسخ آوردن گفتند: مصلحت در آنست كه آماده جنگ با مردم شام شويم، و امام عليه السَّلام پيش از جواب آوردن جرير پيشدستى بجنگ با مردم شام را صلاح نمى دانست، و سبب آنرا «چنانكه در سخن چهل و سوم گذشت» بيان فرمود، بنا بر اين براى يكسره شدن كار اين نامه را براى بيعت گرفتن از معاويه بجرير نوشت):

نامه هفدهم

و من كتاب له (عليه  السلام) إلى معاوية جوابا عن كتاب منه إليه:
از نامه های آنحضرت (عَلَیه السَّلام) بمعاویه در پاسخ نامه اش (دو يا سه روز پيش از وقعه ليلة الهرير كه در شرح خطبه سى و ششم بيان شد، در اين نامه مقام و منزلت خود را بيان فرموده و نادرستى سخنانى را كه بآن بزرگوار نوشته شرح داده و او را توبيخ و سرزنش نموده. شارح معتزلىّ عبد الحميد ابن هبة اللَّه مداينىّ مشهور بابن ابى الحديد و عالم ربّانىّ كمال الدّين ميثم ابن علىّ ابن ميثم بحرانىّ «رحمه اللَّه» هر يك در شرح نهج البلاغه خود در اينجا با مختصر تفاوت در عبارت نقل مى فرمايند: معاويه انديشه داشت كه نامه اى به امير المؤمنين عليه السّلام نوشته از آن حضرت درخواست ايالت شام نمايد، انديشه اش را با عمرو ابن عاص به ميان نهاد، عمرو خنده كنان گفت: اى معاويه كجايى تو «چه ساده اى» كه مى پندارى مكر و حيله تو در علىّ «عليه السّلام» كار فرما است، معاويه گفت: مگر ما از فرزندان عبد مناف نيستيم «بين من و علىّ فرقى نيست كه مكر و حيله من در او كارگر نباشد» عمرو گفت: درست است و لكن «سخن در نسب و نژاد نبود، بلكه در حسب و مقام و منزلتست» ايشان را مقام نبوّت و پيغمبرى است، و ترا از اين مقام نصيب و بهره اى نيست، و اگر مى خواهى چنين نامه اى بنويسى بنويس «تا بدرستى گفتارم آگاه شوى» پس معاويه عبد اللَّه ابن عقبه را كه از سكاسك «نام قبيله اى در يمن» بوده خواست و نامه اى بتوسّط او براى امير المؤمنين عليه السّلام فرستاد و در آن نوشت: «اگر ما مى دانستيم كه جنگ و خونريزى تا اين حدّ بلاء و آسيب بما وارد مى سازد هيچيك بآن اقدام نمى نموديم، اينك ما بر خردهامان غلبه يافتيم و راهى كه براى ما باقى است آنست كه از گذشته پشيمان و در آينده بفكر اصلاحيم، پيش از اين ايالت شام را از تو خواستم بى آنكه طاعت و فرمانت را به گردن من نهى نپذيرفتى، امروز هم از تو همان را درخواست مي كنم، و پوشيده نيست كه تو از زندگى نمى خواهى مگر آنچه را كه من بآن اميدوارم، و از نيستى نمى ترسى مگر آنچه را كه من ترسناكم، سوگند بخدا كه سپاهيان تباه گشته و جنگجويان از بين رفتند، و ما فرزندان عبد مناف هستيم و يكى از ما را بر ديگرى برترى نيست كه بآن وسيله ارجمند خوار و آزاد بنده شود، و السّلام» عبد اللَّه ابن عقبه كه نامه را رساند امام عليه السّلام آنرا خوانده فرمود: شگفتا از معاويه و نامه او، پس عبيد اللَّه ابن ابى رافع كاتب و نويسنده و از خواصّ شيعيان خود را خواست و فرمود پاسخش را بنويس: پس از ستايش خدا و درود بر پيغمبر اكرم نامه ات رسيد، نوشته اى اگر مى دانستيم جنگ تا اين حدّ آسيب بما وارد مى سازد هيچيك بآن اقدام نمى نموديم، دانسته باش، جنگ، من و ترا نهايتى است كه هنوز بآن نرسيده ايم، و من اگر در راه خدا و جنگ با دشمنان او هفتاد بار كشته و زنده شوم از كوشش دست برندارم، و امّا اينكه گفتى خردى كه براى ما باقى است آنست كه از گذشته پشيمانيم، من بر خلاف عقل كار نكرده و از كرده پشيمان نيستم.):
برای دیدن محصولات که دنبال آن هستید تایپ کنید.
[custom_search_form]
  • بخش :