دست از من برداشته ديگرى را بطلبيد (و او را امير و خليفه گردانيد، چون بعد از رحلت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله خلفايى كه بنا حقّ روى كار آمدند سنّت و سيره او را تغيير داده بيت المال را از روى عدل و درستى ميان رعيّت قسمت نكردند، بلكه به دلخواه هر كارى خواستند انجام و عرب را بر عجم و قوىّ را بر ضعيف ترجيح دادند، و عثمان اقارب و خويشاوندش را از بنى اميّه بر سائر مردم برترى داد و سالهاى دراز بهمين منوال رفتار شد، و مردم سنّت و سيره رسول اكرم را از ياد بردند، اكنون كه آمده بودند با امام عليه السّلام بيعت نمايند منظورشان آن بود كه آن حضرت هم به رويّه سه خليفه پيش از خود رفتار كند، پس آن بزرگوار براى اتمام حجّت و اينكه بدانند او بر خلاف سنّت و سيره پيغمبر اكرم كارى انجام ندهد و آنها نقض بيعت خواهند نمود، اين سخنان را فرمود، بنا بر اين درست نيست كه گفته شود: اگر آن حضرت از جانب رسول خدا بخلافت نصب گرديد و در حقيقت امامت و امارت از آن او و قيام بآن برايش واجب بود، چگونه استعفاء مى نمود. چون امام عليه السّلام مى دانست كه بالأخره ايشان دست از عهد و پيمان برداشته و با او همراه نخواهند بود، از اينرو مى فرمايد:) ما بكارى اقدام مى نماييم كه آنرا روها و رنگهاى گوناگون است (به مشكلاتى بر خواهيم خورد «از قبيل جنگ با ناكثين يعنى طلحه و زبير و سائر اصحاب جمل كه پيمان خود را شكستند، و با قاسطين يعنى معاويه و لشگر شام كه به آن حضرت ياغى شدند، و با مارقين يعنى خوارج نهروان كه كافر شدند» بطورى) كه دلها بر آن استوار نيست (مردم در اين پيش آمدها شكيبائى ندارند) و عقلها زير بار آن نخواهند رفت (بلكه انكار خواهند نمود)