بر تو است كه (از راه مشورت) مرا راهنمائى كنى و من مصلحت و اندیشه خود را در آن مى نگرم پس هر گاه ترا (بسبب علم به نادرستى آنچه مصلحت میدانى) پیروى نكردم تو مرا پیروى كن (چون من بمصالح و مفاسد هر كارى از دیگران داناترم و اندیشه ام خطاء و اشتباه نمى كند. گفته اند: هنگامیكه حضرت در ظاهر بخلافت رسید ابن عبّاس مصلحت در آن دید كه امام علیه السّلام براى دل بدست آوردن حكومت شام را به معاویه و بصره را به طلحه و كوفه را به زبیر واگزارد و آن بزرگوار راضى نشد و فرمود: پناه مى برم بخدا كه دین را براى دنیاى دیگرى تباه سازم، پس از آن سخن بالا را گوشزد نمود).