جستجو در سایت نهج البلاغه

[custom_search_formss]
  • بخش :

خطبه سوم

فراز

متن عربی

متن فارسی

مترجم :​
نسخه :​
موضوع :​

مترجمین

خطبه سوم

خطبه اي که به شقشقيه معروف است.

فراز

متن عربی

متن فارسی

1

أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَا

هان اي مردم، سوگند به خدا، آن شخص جامه خلافت را به تن کرد و او خود قطعا مي دانست که موقعيت من نسبت به خلافت،
موقعيت مرکز آسياب به آسياب است که به دور آن مي گردد.

2

يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ وَ لَا يَرْقَى إِلَيَّ الطَّيْرُ فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً وَ طَوَيْتُ عَنْهَا کشْحاً وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِي بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْيَةٍ عَمْيَاءَ يَهْرَمُ فِيهَا الْکبِيرُ وَ يَشِيبُ فِيهَا الصَّغِيرُ وَ يَکدَحُ فِيهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى يَلْقَى رَبَّه ُ.

سيل انبوه فضيلتهاي انساني- الهي از قله هاي روح من به سوي انسانها سرازير مي شود. ارتفاعات سر به ملکوت کشيده امتيازات من بلندتر از آن است که پرندگان دور پرواز بتوانند هواي پريدن روي آن ارتفاعات را در سر بپرورانند. (در آن هنگام که خلافت در مسير ديگري افتاد)، پرده اي ميان خود و زمامداري آويختم و روي از آن گردانيدم، چون در انتخاب يکي از دو راه انديشيدم:
يا مي بايست با دستي خالي به مخالفانم حمله کنم و يا در برابر حادثه اي ظلماني و پر ابهام شکيبايي پيشه گيرم. (چه حادثه اي؟!) حادثه اي بس کوبنده که بزرگسال را فرتوت و کم سال را پير و انسان باايمان را تا به ديدار پروردگارش در رنج و مشقت فرو مي برد.

3

ترجيح الصبر

فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا أَرَى تُرَاثِي نَهْباً حَتَّى مَضَى الْأَوَّلُ لِسَبِيلِهِ فَأَدْلَى بِهَا إِلَى فُلَانٍ بَعْدَهُ ـ

ارجح داشتن صبر

به حکم عقل سليم بر آن شدم که صبر و تحمل را بر حمله با دست خالي ترجيح بدهم. من راه بردباري را پيش گرفتم، چونان بردباري چشمي که خس و خاشاک در آن فرو رود و گلويي که استخواني مجرايش را بگيرد. (چرا اضطراب سر تا پايم را نگيرد و اقيانوس درونم را نشوراند؟). مي ديدم حقي که به من رسيده و از آن من است، به يغما مي رود و از مجراي حقيقي اش منحرف مي گردد.
تا آنگاه که روزگار شخص يکم سپري گشت و او راهي سراي آخرت گرديد و خلافت را پس از خود به شخص ديگري سپرد

4

ثُمَّ تَمَثَّلَ بِقَوْلِ الْأَعْشَى ـ:
شَتَّانَ مَا يَوْمِي عَلَى کورِهَا * وَ يَوْمُ حَيَّانَ أَخِي جَابِرِ

اين رويداد تلخ شعر اعشي قيس را به ياد مي آورد که مي گويد:
روزي که با حيان برادر جابر در بهترين رفاه و آسايش غوطه ور در لذت بودم، کجا و امروز که با زاد و توشه اي ناچيز سوار بر شتر در پهنه بيابانها گرفتارم، کجا؟!

5

فَيَا عَجَباً بَيْنَا هُوَ يَسْتَقِيلُهَا فِي حَيَاتِهِ إِذْ عَقَدَهَا لِآخَرَ بَعْدَ وَفَاتِهِ لَشَدَّ مَا تَشَطَّرَا ضَرْعَيْهَا

شگفتا! با اينکه شخص يکم در دوران زندگيش انحلال خلافت و سلب آن را از خويشتن مي خواست، به شخص ديگري بست که پس از او زمام خلافت را به دست بگيرد. آن دو شخص پستانهاي خلافت را چه سخت و قاطعانه ميان خود تقسيم کردند! (گويي چنين حادثه اي سرنوشت ساز جوامع در طول قرون و اعصار، نه به تاملي احتياج داشت و نه به مشورتي!)

6

فَصَيَّرَهَا فِي حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ يَغْلُظُ کلْمُهَا وَ يَخْشُنُ مَسُّهَا وَ يَکثُرُ الْعِثَارُ فِيهَا وَ الِاعْتِذَارُ مِنْهَا فَصَاحِبُهَا کرَاکبِ الصَّعْبَةِ إِنْ أَشْنَقَ لَهَا خَرَمَ وَ إِنْ أَسْلَسَ لَهَا تَقَحَّمَ

شخص يکم رخت از اين دنيا بربست و امر زمامداري رادر طبعي خشن قرار داد که دلها را سخت مجروح مي کرد و تماس با آن، خشونتي ناگوار داشت. در چنان طبعي خشن که منصب زمامداري به آن تفويض شد، لغزشهاي فراوان به جريان مي افتد پوزشهاي مداوم به دنبالش. دمساز طبع درشتخو چونان سوار بر شتر چموش است که اگر افسارش را بکشد، بيني اش بريده شود و اگر رهايش کند، از اختيارش بدر مي رود.

7

فَمُنِيَ النَّاسُ لَعَمْرُ اللَّهِ بِخَبْطٍ وَ شِمَاسٍ وَ تَلَوُّنٍ وَ اعْتِرَاضٍ فَصَبَرْتُ عَلَى طُولِ الْمُدَّةِ وَ شِدَّةِ الْمِحْنَةِ حَتَّى إِذَا مَضَى لِسَبِيلِهِ جَعَلَهَا فِي جَمَاعَةٍ زَعَمَ أَنِّي أَحَدُهُمْ

سوگند به پروردگار، مردم در چنين خلافت ناهنجار به مرکبي ناآرام و راهي خارج از جاده و سرعت در رنگ پذيري و حرکت در پهناي راه به جاي سير در خط مستقيم مبتلا گشتند. من به درازاي مدت و سختي مشقت در چنين وضعي تحملها نمودم،
تا آنگاه که اين شخص دوم هم راه خود را پيش گرفت و رهسپار سراي ديگر گشت و کار انتخاب خليفه را در اختيار جمعي گذاشت که گمان مي کرد من هم يکي از آنان هستم

8

فَيَا لَلَّهِ وَ لِلشُّورَى مَتَى اعْتَرَضَ الرَّيْبُ فِيَّ مَعَ الْأَوَّلِ مِنْهُمْ حَتَّى صِرْتُ أُقْرَنُ إِلَى هَذِهِ النَّظَائِرِ لَکنِّي أَسْفَفْتُ إِذْ أَسَفُّوا وَ طِرْتُ إِذْ طَارُوا فَصَغَا رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ وَ مَالَ الْآخَرُ لِصِهْرِهِ مَعَ هَنٍ وَ هَنٍ

پناه بر خدا، از چنين شورايي! من کي در برابر شخص اولشان در استحقاق خلافت مورد ترديد بودم، که امروز با اعضاي اين شورا قرين شمرده شوم! (من بار ديگر راه شکيبايي را در پيش گرفتم و) خود را يکي از آن پرندگان قرار دادم که اگر پايين مي آمدند، من هم با آنان فرود مي آمدم و اگر مي پريدند، با جمع آنان به پرواز درمي آمدم. مردي در آن شوري از روي کينه توزي، اعراض از حق نمود و ديگري به برادر زنش تمايل کرد، با اغراض ديگري که در دل داشت.

9

إِلَى أَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَيْهِ بَيْنَ نَثِيلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِيهِ يَخْضَمُونَ مَالَ اللَّهِ خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِيعِ إِلَى أَنِ انْتَکثَ عَلَيْهِ فَتْلُهُ وَ أَجْهَزَ عَلَيْهِ عَمَلُهُ وَ کبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ.

شخص سومي از آن جمع در نتيجه شورا به خلافت برخاست. او در مسير انباشتن شکم و خالي کردن آن بود و با بالا کشيدن پهلوهاي خويش. به همراه او فرزندان پدرش برخاستند و چونان شتر که علفهاي باطراوت بهاري را با احساس خوشي مي خورد، مال خدا را با دهان پر مي خوردند. سالها بر اين گذشت و پايان زندگي سومي هم فرا رسيد و رشته هايش پنبه شد و کردار او به حياتش خاتمه داد و پرخوري به رويش انداخت.

10

مبايعة علي

فَمَا رَاعَنِي إِلَّا وَ النَّاسُ کعُرْفِ الضَّبُعِ إِلَيَّ يَنْثَالُونَ عَلَيَّ مِنْ کلِّ جَانِبٍ حَتَّى لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنَانِ وَ شُقَّ عِطْفَايَ مُجْتَمِعِينَ حَوْلِي کرَبِيضَةِ الْغَنَمِ

مبايعه علي (علیه السلام)

براي من روزي بس هيجان انگيز بود که انبوه مردم با ازدحامي سخت به رسم قحط زدگاني که به غذايي برسند، براي سپردن خلافت به دست من، از هر طرف هجوم آوردند. اشتياق و شور مردم چنان از حد گذشت که دو فرزندم حسن و حسين کوبيده شدند و لباس دو پهلويم از هم شکافت. تسليم عموم مردم در آن روز، اجتماع انبوه گله هاي گوسفند را به ياد مي آورد که يکدل و يک آهنگ پيرامونم را گرفته بودند.

11

فَلَمَّا نَهَضْتُ بِالْأَمْرِ نَکثَتْ طَائِفَةٌ وَ مَرَقَتْ أُخْرَى وَ قَسَطَ آخَرُونَ کأَنَّهُمْ لَمْ يَسْمَعُوا اللَّهَ سُبْحَانَهُ يَقُولُ تِلْک الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ

هنگامي که به امر زمامداري برخاستم، گروهي عهد خود را شکستند. جمعي ديگر از راه منحرف گشتند و گروه ديگري هم ستمکاري را پيشه خود کردند. گوئي آنان سخن خداوندي را نشنيده بودند که فرموده است:
ما آن سراي ابديت را براي کساني قرار خواهيم داد که در روي زمين برتري بر ديگران نجويند و فساد به راه نيندازند، و عاقبت کارها به سود مردمي است که تقوي مي ورزند.

12

بَلَى وَ اللَّهِ لَقَدْ سَمِعُوهَا وَ وَعَوْهَا وَ لَکنَّهُمْ حَلِيَتِ الدُّنْيَا فِي أَعْيُنِهِمْ وَ رَاقَهُمْ زِبْرِجُهَا

آري، به خدا سوگند، آنان کلام خدا را شنيده. گوش به آن فرا داده و درکش کرده بودند، ولي دنيا خود را در برابر ديدگان آنان بياراست، تا در جاذبه زينت و زيور دنيا خيره گشتند و خود را درباختند.

13

أَمَا وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا يُقَارُّوا عَلَى کظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَيْتُ آخِرَهَا بِکأْسِ أَوَّلِهَا وَ لَأَلْفَيْتُمْ دُنْيَاکمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِي مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ.

سوگند به خدايي که دانه را شکافت و روح را آفريد، اگر گروهي براي ياري من آماده نبود و حجت خداوندي با وجود ياوران بر من تمام نمي گشت و پيمان الهي با دانايان درباره عدم تحمل پرخوري ستمکار و گرسنگي ستمديده نبود، مهار اين زمامداري را به دوشش مي انداختم و انجام آن را مانند آغازش با پياله بي اعتنايي سيراب مي کردم. در آن هنگام مي فهميديد که اين دنياي شما در نزد من از اخلاط دماغ يک بز ناچيزتر است.

14

قَالُوا وَ قَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ السَّوَادِ عِنْدَ بُلُوغِهِ إِلَى هَذَا الْمَوْضِعِ مِنْ خُطْبَتِهِ فَنَاوَلَهُ کتَاباً قِيلَ إِنَّ فِيهِ مَسَائِلَ کانَ يُرِيدُ الْإِجَابَةَ عَنْهَا فَأَقْبَلَ يَنْظُرُ فِيهِ [فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ قِرَاءَتِهِ] قَالَ لَهُ ابْنُ عَبَّاسٍ : يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ لَوِ اطَّرَدَتْ خُطْبَتُک مِنْ حَيْثُ أَفْضَيْتَ.

مي گويند: موقعي که سخنان اميرالمومنين (علیه السلام) به اينجا رسيد، مردي از اهل عراق برخاست و نامه اي به او داد، آن حضرت که نامه را مطالعه کرد. ابن عباس گفت: يا اميرالمومنين، کاش سخنانت را از همان جا که قطع فرمودي، ادامه مي دادي

15

فَقَالَ : هَيْهَاتَ يَا ابْنَ عَبَّاسٍ تِلْک شِقْشِقَةٌ هَدَرَتْ ثُمَّ قَرَّتْ.
قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ : فَوَاللَّهِ مَا أَسَفْتُ عَلَى کلَامٍ قَطُّ کأَسَفِي عَلَى هَذَا الْکلَامِ أَلَّا يَکونَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (عليه السلام) بَلَغَ مِنْهُ حَيْثُ أَرَادَ.

حضرت فرمود: هيهات، اي فرزند عباس، سخناني که گفتم، شقشقه اي بود که با هيجان برآمد و خاموش شد. ابن عباس مي گويد:
سوگند به خدا، هرگز سخني مانند اين خطبه ناتمام اميرالمومنين تاسف نخورده بودم، که آن پيشواي الهي مقصود خويش را از اين خطبه به اتمام نرسانيد.

برای دیدن محصولات که دنبال آن هستید تایپ کنید.
[custom_search_form]
  • بخش :