جستجو در سایت نهج البلاغه

[custom_search_formss]
  • بخش :

خطبه سوم

فراز

متن عربی

متن فارسی

خطبه سوم

خطبه معروف به شقشقیّه مشتمل بر شکایت درباره خلافت و سپس ترجیح دادن شکیبایى در برابر آن و بیعت مردم با امام (علیه السلام)

    فراز

متن عربی

متن فارسی

1

أَمَا وَ اللهِ لَقَدْ تَقَمَّصَها فُلانٌ وَ إِنَّهُ لَیَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّی مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَا.یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْلُ وَ لا یَرْقَى إلَیَّ الطَّیْرُ؛ فَسَدَلْتُ دُونَها ثَوْباً.
وَ طَوَیْتُ عَنْها کَشْحاً. وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِی بَیْنَ أَنْ أَصُولَ بِیَدٍ جَذَّاءَ. أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْیَةٍ عَمْیاءَ. یَهْرَمُ فِیها الْکَبِیرُ. وَ یَشِیبُ فِیهَا الصَّغِیرُ. وَ یَکْدَحُ فِیها مُؤْمِنٌ حَتَّى یَلْقَى رَبَّهُ.فَرَأَیْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتا أحْجَى. فَصَبَرْتُ وَ فِی الْعَیْنِ قَذَىً. وَ فِی الْحَلْقِ شَجاً. أَرَى تُراثِی نَهْباً

خلیفه اوّل:

به خدا سوگند! او پیراهن خلافت را بر تن کرد در حالى که خوب مى دانست موقعیّت من در مسئله خلافت همچون محور سنگ آسیاب است (که بدون آن هرگز گردش نمى کند)،سیل خروشان (علم وفضیلت) از دامنه کوهسار وجودم پیوسته جارى است و مرغ (دورپرواز اندیشه) به قلّه (وجود) من نمى رسد (چون چنین دیدم)، در برابر آن پرده اى افکندمو پهلو از آن تهى کردم و پیوسته در این اندیشه بودم که آیا با دست بریده (و نداشتن یار و یاور، به مخالفان) حمله کنمیا بر این تاریکىِ کور، صبر نمایم؟همان ظلمت و فتنه اى که بزرگسالان را فرسودهو کودکان خردسال را پیر کردهو مردم باایمان را تا واپسین دم زندگى و لقاى پروردگار رنج مى دهد.
سرانجام دیدم بردبارى و شکیبایى در برابر این مشکل، به عقل و خرد نزدیک تر است،به همین دلیل شکیبایى پیشه کردم (نه شکیبایى آمیخته با آرامش خاطر، بلکه) در حالى که گویى در چشمم خاشاک بودو استخوان، راه گلویم را گرفته بود؛چرا که با چشم خود مى دیدم میراثم به غارت مى رود!

2

حَتَّى مَضَى الْاَوَّلُ لِسَبِیْلِهِ. فَأَدْلَى بِها إِلَى فُلانٍ بَعْدَهُ(ثُمَّ تَمَثَّلَ بِقَوْلِ الْاَعْشَى).
شَتّانَ مَا یَوْمِی عَلَى کُورِهَا *** وَ یَــوْمُ حَیَّــانَ أَخِـــی جَابِرِ
فَیَا عَجَباً!! بَیْنا هُوَ یَسْتَقِیلُها فی حَیاتِهِ. إِذْ عَقَدَهَا لِآخَرَ بَعْدَ وَفاتِهِ لَشَدَّ مَا تَشَطَّرَا ضَرْعَیْها! ـــ فَصَیَّرَها فِی حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ. یَغْلُظُ کَلْمُها. وَ یَخْشُنُ مَسُّها. وَ یَکْثُرُ الْعِثَارُ فِیها. وَ الْاِعْتِذَارُ مِنْهَا. فَصَاحِبُها کَرَاکِبِ الصَّعْبَةِ. إِنْ أَشْنَقَ لَها خَرَمَ. وَ إِنْ أَسْلَسَ لَهَا تَقَحَّمَ.فَمُنِیَ النَّاسُ لَعَمْرُ اللهِ بِخَبْطٍ وَ شِماسٍ. وَ تَلَوُّنٍ وَ اعْتِرَاضٍ؛ فَصَبَرْتُ عَلَى طُولِ الْمُدَّةِوَ شِدَّةِ الْمحْنَةِ.

خلیفه دوم:

این وضع همچنان ادامه داشت تا نفر اوّل به راه خود رفت (و سر به تیره تراب نهاد)و خلافت را بعد از خودش به آن شخص (یعنى عمر) پاداش داد.(سپس امام (علیه السلام) به گفته (شاعر معروف) اعشى تمثّل جست):«بسى فرق است تا دیروزم امروز کنون مغموم و دى شادان و پیروز»(در عصر رسول خدا چنان محترم بودم که از همه به آن حضرت نزدیک تر بودم ولى امروز چنان مرا منزوى ساخته اند که خلافت را یکى به دیگرى تحویل مى دهد و کارى به من ندارند)!راستى عجیب است! او (ابوبکر) که در حیات خود از مردم درخواست مى کرد عذرش را بپذیرندو از خلافت معذورش دارند خود به هنگام مرگ، عروس خلافت را براى دیگرى کابین بست،چه قاطعانه پستان هاى این ناقه را هر یک به سهم خود دوشیدند.سرانجام آن را در اختیار کسى قرار داد که انبوهى از خشونت و سختگیرى بود با اشتباه فراوان و پوزش طلبى.آن کس که با این حوزه خلافت سروکار داشت به کسى مى مانْد که بر شتر سرکشى سوارشده،که اگر مهار آن را محکم بکشد پرده هاى بینى شتر پاره مى شودو اگر آن را آزاد بگذارد به پرتگاه سقوط مى کند.
به خدا سوگند به سبب این شرایط، مردم، گرفتار عدم تعادل و سرکشىو عدم ثبات و حرکات نامنظم شدند. من که اوضاع را چنین دیدم صبر و شکیبایى پیشه کردم،با این که دورانش طولانى و رنج و محنتش شدید بود.

3

حَتَّى إِذَا مَضَى لِسَبِیْلِهِ جَعَلَهَا فِی جَمَاعَةٍ زَعَمَ أَنِّی أَحَدُهُمْ،فَیَاللهِ وَ لِلشُّورَى! مَتَى اعْتَرَضَ الرَّیْبُ فِیَّ مَعَ الْاَوَّلِ مِنْهُمْ. حَتَّى صِرْتُ أُقْرَنُ إِلَى هذِهِ النَّظَائِرِ!! لکِنِّی أَسْفَفْتُ إذْ أسَفُّوا. وَ طِرْتُ إذْ طَارُوا؛ فَصَغَى رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ. وَ مَالَ الْآخَرُ لِصِهْرِهِ. مَعَ هَنٍ وَهَنٍ، إِلَى أَنْ قامَ ثالِثُ الْقَوْمِ نافِجاً حِضْنَیْهِ. بَیْنَ نَثِیلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ. وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِیهِ. یَخْضَمُونَ مَالَ اللهِ خِضْمَة الْاِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِیعِ. إِلَى أَنِ انْتَکَثَ عَلَیْهِ فَتْلُهُ. وَ أَجْهَزَ عَلَیْهِ عَمَلُهُ.
وَ کَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ.

خلیفه سوم:

این وضع همچنان ادامه داشت تا او (خلیفه دوم) نیز به راه خود رفت و در این هنگام (در آستانه وفات) خلافت را در گروهى (به شورا) گذاشت که به پندارش من نیز یکى از آنان بودم،پناه بر خدا از این شورا! کدام زمان بود که در مقایسه من با نخستین آنان (ابوبکر، و برترى من) شکّ و تردید وجود داشته باشد؟تا چه رسد به این که مرا همسنگ امثال این ها (اعضاى شورا) قرار دهند؛
ولى من (به خاطر مصالح اسلام با آن ها هماهنگى کردم) هنگامى که پایین آمدند، پایین آمدمو هنگامى که پرواز کردند، پرواز کردم.
سرانجام یکى از آن ها (اعضاى شورا) به سبب کینه اش از من روى برتافتو دیگرى خویشاوندى را بر حقیقت مقدّم داشتو به دیگرى (عثمان) به دلیل این که دامادش بود تمایل پیدا کرد،و مسائل دیگرى که ذکر آن خوشایند نیست،این وضع ادامه یافت تا سومى به پاخاست در حالى که از خوردن زیاد، دو پهلویش برآمده بودو همّى جز جمع آورى و خوردن بیت المال نداشتو بستگان پدرى اش (بنى امیّه) به همکارى با او برخاستندو همچون شتر گرسنه اى که در بهار به علفزار بیفتدو با ولع عجیبى گیاهان را ببلعد به خوردن اموال خدا مشغول شدند. سرانجام رشته هاى او پنبه شد و کردارش، کارش را تباه کردو ثروت اندوزى و شکم خوارگى به نابودى اش منتهى شد!

4

فَمَـا رَاعَـنِی إِلَا وَ النـَّاسُ کَـعُـرْفِ الضَّبُعِ إِلَیَّ. یَنْـثالُونَ عَلَیَّ مِـنْ کُـلِّ جَـانِبٍ. حَتَّى لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنَانِ. وَ شُقَّ عِطْفایَ. مُجْتَمِعِینَ حَوْلی کَرَبِیضَةِ الْغَنَمِ،
فَلَمَّا نَهَضْتُ بِالْاَمْرِ. نَکَثَتْ طَائِفَةٌ. وَ مَرَقَتْ أُخْرَى. وَ قَسَطَ آخَرُونَ. کَأَنَّهُمْ لَمْ یَسْمَعُوا اللهَ سُبْحَانَهُ یَقُولُ: [تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوّاً فی الْاَرْضِ وَ لا فَسَاداً وَ الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ]بَلَى! وَ اللّهِ لَقَدْ سَمِعُوهَا وَ وَعَوْهَا. وَ لکِنَّهُمْ حَلِیَتِ الدُّنْیَا فِی أَعْیُنِهِمْ. وَرَاقَهُمْ زِبْرِجُها.

خلافت حضرت على (علیه السلام):

چیزى مرا نگران نساخت جز این که دیدم ناگهان مردم همچون یال هاى انبوه و پرپشت «کفتار» به سوى من روى آوردندو از هر سو گروه گروه به طرف من آمدندتا آن جا که نزدیک بود (دو یادگار پیامبر (صلی الله علیه و آله) ) حسن و حسین پایمال شوند،و ردایم از دو طرف پاره شد.و این ها همه در حالى بود که مردم همانند گوسفندانى (گرگ زده که دور چوپان جمع مى شوند) در اطراف من گرد آمدند؛ولى هنگامى که قیام به امر خلافت کردم، جمعى پیمان خود را شکستندو گروهى (به بهانه هاى واهى سر از اطاعتم پیچیدند و) از دین خدا بیرون پریدندو دسته دیگرى راه ظلم و طغیان را پیش گرفتند و از اطاعت حق سر برتافتند،گویى آن ها این سخن خدا را نشنیده بودند که مى فرماید: «(آرى،) این سراى آخرت را (تنها) براى کسانى قرار مى دهیم که اراده برترى جویى و فساد در زمین را ندارند؛ و عاقبت نیک براى پرهیزکاران است!».آرى، به خدا سوگند، آن را شنیده و خوب حفظ بودند
ولى زرق و برق دنیا چشمشان را خیره کردهو زینتش آن ها را فریفته بود.

5

أَمَا وَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ. وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ. لَوْ لا حُضُورُ الْحَاضِرِ. وَ قِیامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ. وَ مَا أَخَذَ اللهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلا یُقَارُّوا عَلَى کِظَّةِ ظَالِمٍ. وَ لا سَغَبِ مَظْلُومٍ. لَأَلْقَیْتُ حَبْلَها عَلَى غَارِبِها. وَ لَسَقَیْتُ آخِرَهَا بِکَأْسِ أَوَّلِها. وَ لَأَلْفَیْتُمْ دُنْیَاکُمْ هذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِی مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ.قالوا: و قام إلیه رجلٌ من أهل السوادِ عند بُلوغِه إلى هذا الموضع من خطبته. فناوله کتاباً (قیل: إنّ فیه مسائل کان یرید الإجابة عنها). فأقبل ینظُر فیه (فلمّا فرغ من قراءته). قال له ابن عباس: یا أمیرالمؤمنین. لو اطَّرَدَتْ خُطْبَتُکَ مِن حیثُ أفْضَیْتَ.فَقَالَ: هَیْهَاتَ یابْنَ عَبَّاسٍ! تِلْکَ شِقْشِقَةٌ هَدَرَتْ ثُمَّ قَرَّتْ.
قال ابن عبّاس: فَواللهِ ما أسِفتُ على کلامٍ قطّ کأسَفی على هذا الکلام ألَّا یکون أمیرالمؤمنین؟ (علیه السلام) بلغ منه حیث أراد.

دلایل پذیرش خلافت:

آگاه باشید! به خدایى که دانه را شکافتهو انسان را آفریدهسوگند! اگر به خاطر حضور حاضرانو توده هاى مشتاق بیعت کننده و اتمام حجّت بر من به سبب وجود یار و یاور نبود،و نیز به دلیل عهد و پیمانى که خداوند از دانشمندان و علما ( هر امّت) گرفته که «در برابر پرخورى ستمگرو گرسنگى ستمدیده و مظلوم سکوت نکنند!»،مهار شتر خلافت را بر پشتش مى افکندم (و رهایش مى ساختم)و آخرینش را با همان جام اوّلینش سیراب مى کردمو در آن هنگام درمى یافتید که ارزش این دنیاى شما (با همه زرق و برقش که براى آن سر و دست مى شکنید) در نظر من از آب بینى یک بز کمتر است.بعضى گفته اند: هنگامى که کلام امیرمؤمنان (علیه السلام) به این جا رسید مردى از اهل عراق برخاستو نامه اى به دست آن حضرت داد (گفته شده که در آن نامه سؤالاتى بود که تقاضاى جواب آن ها را داشت).على (علیه السلام) مشغول مطالعه آن نامه شد و هنگامى که از خواندن آن فراغت یافت
«ابن عباس» عرض کرد: اى امیرمؤمنان چه خوب بود خطبه را از آن جا که رها فرمودید ادامه مى دادید!.
امام (علیه السلام) در پاسخ او فرمود: هیهات اى ابن عباس! این سوز درونى بود که زبانه کشید و سپس آرام گرفت و فرو نشست (و دیگر مایل به ادامه آن نیستم).
ابن عباس مى گوید: به خدا سوگند من هیچ گاه بر سخنى همچون این سخن (خطبه ناتمام شقشقیّه) تأسف نخوردم که على (علیه السلام) آن را تا به آنجا که مى خواست برسد، ادامه نداد.

برای دیدن محصولات که دنبال آن هستید تایپ کنید.
[custom_search_form]
  • بخش :