جستجو در سایت نهج البلاغه

[custom_search_formss]
  • بخش :

نامه بیست و هشتم

فراز

متن عربی

متن فارسی

نامه بیست و هشتم

از نامه های آنحضرت(عَلَیه السَّلام) در پاسخ نامه معاویه (كه در آن دعاوى نادرست و سخنان بيهوده او را گوشزد نموده، و پيروان خود را به حقائقى كه در مقام احتجاج اهميّتى بسزا دارد متوجّه ساخته،

    فراز

متن عربی

متن فارسی

1

أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ أَتَانِي كِتَابُكَ تَذْكُرُ فِيهِ اصْطِفَاءَ اللَّهِ مُحَمَّداً (صلى الله عليه وآله)لِدِينِهِ وَ تَأْيِيدَهُ إِيَّاهُ لِمَنْ أَيَّدَهُ مِنْ أَصْحَابِهِ فَلَقَدْ خَبَأَ لَنَا الدَّهْرُ مِنْكَ عَجَباً إِذْ طَفِقْتَ تُخْبِرُنَا بِبَلَاءِ اللَّهِ تَعَالَى عِنْدَنَا وَ نِعْمَتِهِ عَلَيْنَا فِي نَبِيِّنَا فَكُنْتَ فِي ذَلِكَ كَنَاقِلِ التَّمْرِ إِلَى هَجَرَ أَوْ دَاعِي مُسَدِّدِهِ إِلَى النِّضَالِ  (و هو من محاسن الكتب)

پس از ستايش خداى يكتا و درود بر حضرت مصطفى، نامه ات بمن رسيد كه در آن برگزيدن خدا محمّد صلّى اللّه عليه و آله را براى دين خود، و توانا ساختن آن بزرگوار را بيارى اصحاب و همراهانش كه بآنها توانائى داده بود يادآورى مى نمايى، پس روزگار بر ما از تو امر شگفتى را پنهان داشته بود چون كه تو آغاز كرده اى كه ما را بخير و نيكوئى خداى تعالى كه در نزد ما است و بنعمت و بخششى كه بما در باره پيغمبرمان داده آگاه سازى، در اين كار تو مانند كسى هستى كه خرما بسوى هجر بار كرد، يا مانند كسي كه آموزنده خود را به مسابقه در تير اندازى مى خواند (ابن ميثم «رحمه اللّه» در اينجا فرموده: هجر نام شهرى است در بحرين كه در آنجا نخلستان بسيار و خرما فراوان است و اصل مثل كناقل التّمر إلى هجر يعنى مانند كسيكه خرما بشهر هجر بار كرده آنست كه مردى از هجر مالى بشهر بصره برد كه فروخته از آنچه بجاى آن مى خرد سود بدست آورد، در بصره چيزى كسادتر از خرما نيافت، خرما خريد و بشهر هجر بار كرد و آنها را در خانه نگاه داشته منتظر شد كه نرخ آن بالا رود، ولى پى در پى نرخ پائين آمد تا همه خرماها تباه گشته از بين رفت، پس اين مثل زده شد براى كسيكه چيزى را بسوى معدن و كان آن ببرد، و جمله كداعي مسدّده إلى النّضال يعنى مانند كسى هستى كه آموزنده خود را به مسابقه در تير اندازى بخواند، مثلى است براى كسيكه شخصى را بچيزى آگهى مى دهد كه آن شخص بآن چيز از او داناتر است) (از اينرو سيّد رضىّ «عليه الرّحمة» فرموده:) و آن از نيكو نامه ها است (با اينكه هر نامه و هر سخنى از آن بزرگوار در جاى خود در منتهى درجه نيكوئى است).)

2

وَ زَعَمْتَ أَنَّ أَفْضَلَ النَّاسِ فِي الْإِسْلَامِ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ فَذَكَرْتَ أَمْراً إِنْ تَمَّ اعْتَزَلَكَ كُلُّهُ وَ إِنْ نَقَصَ لَمْ يَلْحَقْكَ ثَلْمُهُ وَ مَا أَنْتَ وَ الْفَاضِلَ وَ الْمَفْضُولَ وَ السَّائِسَ وَ الْمَسُوسَ وَ مَا لِلطُّلَقَاءِ وَ أَبْنَاءِ الطُّلَقَاءِ وَ التَّمْيِيزَ بَيْنَ الْمُهَاجِرِينَ الْأَوَّلِينَ وَ تَرْتِيبَ دَرَجَاتِهِمْ وَ تَعْرِيفَ طَبَقَاتِهِمْ هَيْهَاتَ لَقَدْ حَنَّ قِدْحٌ لَيْسَ مِنْهَا وَ طَفِقَ يَحْكُمُ فِيهَا مَنْ عَلَيْهِ الْحُكْمُ لَهَا

و گمان كردى كه بهترين مردم در اسلام فلان و فلان (ابو بكر و عمر) است، پس چيزى (آنان) را يادآورى نمودى (ستايش كردى) كه اگر درست باشد ترا از آن بهره اى نيست، و اگر نادرست باشد زيان و ننگى بتو ندارد، و چه كار است ترا با برتر و كهتر و باز بر دست و زيردست، و چه كار است آزاد شدگان (ابو سفيان) و پسرانشان (معاويه) را با تشخيص بين كسانيكه در آغاز از مكّه به مدينه هجرت نمودند، و تعيين مرتبه ها و شناساندن طبقاتشان (تو كه آزاد شده هستى و هنوز هم به حقيقت دين و ايمان نرسيده اى چه دانى فاضل و زبردست كيست و مفضول و زير دست كدام است) چه دور است (اين سخنان از تو) آواز داد تيرى كه از تيرهاى قمار نبود، و آغاز كرد حكم كردن در باره خلافت و امامت را كسيكه روا نيست مگر پيروى از آنكه شايسته خلافت است (جمله لقد حنّ قدح ليس منها يعنى آواز داد تيرى كه از تيرهاى قمار نبود از آنجا مثل شد كه عرب تيرهاى قمار را زير بساطى مى نهاد و بر هم مى زد تا آواز دهد، و گاه بود كه از آواز دانسته مى شد كه تيرى در بين آنها بيگانه است)

3

أَ لَا تَرْبَعُ أَيُّهَا الْإِنْسَانُ عَلَى ظَلْعِكَ وَ تَعْرِفُ قُصُورَ ذَرْعِكَ وَ تَتَأَخَّرُ حَيْثُ أَخَّرَكَ الْقَدَرُ فَمَا عَلَيْكَ غَلَبَةُ الْمَغْلُوبِ وَ لَا لَكَ ظَفَرُ الظَّافِرِ وَ إِنَّكَ لَذَهَّابٌ فِي التِّيهِ رَوَّاغٌ عَنِ الْقَصْدِ

اى انسان آيا بالنگى خود نمى ايستى، و كوتاهى دستت را نمى شناسى، و عقب نمى روى در جائيكه ترا قضاء و قدر عقب خواسته؟ (چرا پا از گليم خويش بيرون نهاده با عار و ننگ سر به زير نمى افكنى) پس زيان شكست يافتن شكست خورده و سود فيروزى فيروزمند بر تو نيست، و تو بسيار در بيابان گمراهى رونده و از راه راست پا بيرون نهاده اى،

4

أَ لَا تَرَى غَيْرَ مُخْبِرٍ لَكَ وَ لَكِنْ بِنِعْمَةِ اللَّهِ أُحَدِّثُ أَنَّ قَوْماً اسْتُشْهِدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ وَ لِكُلٍّ فَضْلٌ حَتَّى إِذَا اسْتُشْهِدَ شَهِيدُنَا قِيلَ سَيِّدُ الشُّهَدَاءِ وَ خَصَّهُ رَسُولُ اللَّهِ (صلى الله عليه وآله)بِسَبْعِينَ تَكْبِيرَةً عِنْدَ صَلَاتِهِ عَلَيْهِ أَ وَ لَا تَرَى أَنَّ قَوْماً قُطِّعَتْ أَيْدِيهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لِكُلٍّ فَضْلٌ حَتَّى إِذَا فُعِلَ بِوَاحِدِنَا مَا فُعِلَ بِوَاحِدِهِمْ قِيلَ الطَّيَّارُ فِي الْجَنَّةِ وَ ذُو الْجَنَاحَيْنِ

نه بجهت آگهى دادن بتو (و خودستايى) بلكه براى نعمت خدا (كه بمن عطاء فرموده) مى گويم: آيا نمى بينى (نمى دانى) گروهى از مهاجرين و انصار در راه خدا كشته شدند، و همه را شرافت و بزرگوارى است تا اينكه شهيد ما (حمزة ابن عبد المطّلب در جنگ احد) كشته گرديد، گفته شد (در باره او حضرت پيغمبر فرمود): سيّد الشّهداء يعنى آقا و مهتر كشتگان در راه خدا، و رسول خدا  صلّى اللّه عليه و آله  هنگام نماز خواندن بر او، او را به گفتن هفتاد اللّه أكبر تخصيص داد (زيرا بعد از اتمام نماز گروه ديگرى از فرشتگان حاضر مى شدند پيغمبر اكرم هم دوباره با ايشان بر او نماز مى خواند، و اين از خصائص حضرت حمزه-  رضى اللّه عنه-  است) و آيا نمى بينى (آگاه نيستى) كه گروهى (از ياران پيغمبر اكرم) دستهاشان در راه خدا جدا شده و همه را فضل و بزرگوارى است تا اينكه يكى از ما (جعفر ابن ابى طالب) را پيش آمد آنچه يكى از ايشان را پيش آمده بود (در جنگ مؤته دستهايش جدا گرديد، و) گفته شد (پيغمبر ناميد او را به) الطّيار فى الجنّة و ذو الجناحين يعنى او است پرواز كننده در بهشت كه داراى دو بال مى باشد؟

5

وَ لَوْ لَا مَا نَهَى اللَّهُ عَنْهُ مِنْ تَزْكِيَةِ الْمَرْءِ نَفْسَهُ لَذَكَرَ ذَاكِرٌ فَضَائِلَ جَمَّةً تَعْرِفُهَا قُلُوبُ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَا تَمُجُّهَا آذَانُ السَّامِعِينَ فَدَعْ عَنْكَ مَنْ مَالَتْ بِهِ الرَّمِيَّةُ فَإِنَّا صَنَائِعُ رَبِّنَا وَ النَّاسُ بَعْدُ صَنَائِعُ لَنَا

و اگر خدا مرد را از ستودن خود نهى نفرموده بود گوينده (امام عليه السّلام) فضائل و بزرگواريهاى بيشمارى را يادآورى ميكرد كه دلهاى مؤمنين با آنها آشنا بوده گوشهاى شنوندگان ردّ نكند، پس دور كن از خود كسي را كه شكار او را از راه برگردانيده است (جمله فدع عنك من مّالت به الرّميّة مثلى است در باره كسيكه از راه راست بيرون رفته به بيراهه مى رود، خلاصه از كسانيكه بطمع صيد دنيا از راه حقّ پا بيرون نهاده اند «مانند عمرو ابن عاص» پيروى مكن و به سخنانش گوش مده) كه ما تربيت يافته پروردگارمان هستيم و مردم پس از آن تربيت يافته ما هستند (خداوند ما را برگزيده و مردم را به پيروى و دوستى ما امر فرموده، و اين نعمت بزرگ را بما عطاء نموده كه بين ما و او واسطه اى نيست، و بين مردم و خداوند ما واسطه هستيم)

6

لَمْ يَمْنَعْنَا قَدِيمُ عِزِّنَا وَ لَا عَادِيُّ طَوْلِنَا عَلَى قَوْمِكَ أَنْ خَلَطْنَاكُمْ بِأَنْفُسِنَا فَنَكَحْنَا وَ أَنْكَحْنَا فِعْلَ الْأَكْفَاءِ وَ لَسْتُمْ هُنَاكَ وَ أَنَّى يَكُونُ ذَلِكَ كَذَلِكَ وَ مِنَّا النَّبِيُّ وَ مِنْكُمُ الْمُكَذِّبُ ؟وَ مِنَّا أَسَدُ اللَّهِ وَ مِنْكُمْ أَسَدُ الْأَحْلَافِ وَ مِنَّا سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ مِنْكُمْ صِبْيَةُ النَّارِ وَ مِنَّا خَيْرُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ وَ مِنْكُمْ حَمَّالَةُ الْحَطَبِ؟ فِي كَثِيرٍ مِمَّا لَنَا وَ عَلَيْكُمْ

شرف كهن و بزرگى ديرين ما را با خويشاوندان تو منع نكرد از اينكه شما را با خود خلط نموده بياميختيم، و (از شما) زن گرفتيم، و (بشما) زن داديم چنانكه اقران و مانند آن انجام مى دهند، در حالتى كه شما در آن پايه نبوديد و از كجا چنين شايستگى داريد در حالتى كه پيغمبر از ما است و تكذيب كننده (ابو جهل) از شما است (كه از همه مردم با رسول خدا  صلّى اللّه عليه و آله  بيشتر دشمنى كرد و در جنگ بدر كافر كشته شد) و از ما است اسد اللّه (شير خدا، مقصود خود آن حضرت يا عموى بزرگوارش حمزه سيّد الشّهداء است) و از شما است اسد الأحلاف (شير سوگندها، كه منظور اسد ابن عبد العزّى است كه با بنى عبد مناف و بنى زهره و بنى اسد و تيم و بنى حارث ابن فهر بر جنگ بنى قصىّ هم سوگند شدند تا آنچه از رياست كعبه معظّمه در دست بنى عبد الدّار است باز گيرند، و پيش از زد و خورد عهد شكسته و پراكنده شدند، و گفته اند: اسد الأحلاف عتبة ابن ربيعه جدّ مادرى معاويه است، و گفته اند اسد الأحلاف ابو سفيان است كه در غزوه خندق احزاب را گرد آورد و آنان را بر كشتن پيغمبر  صلّى اللّه عليه و آله  سوگند داد) و از ما است دو سرور جوانان اهل بهشت (رسول خدا  صلّى اللّه عليه و آله  فرمود: هما سيّدا شباب أهل الجنّة يعنى حسن و حسين دو سرور اهل بهشت هستند) و از شما است كودكان اهل آتش (مراد فرزندان عقبة ابن ابى معيط هستند كه رسول خدا  صلّى اللّه عليه و آله  در پاسخ من للصّبيّة او يعنى كيست براى كودكان فرمود: لك و لهم النّار يعنى براى تو و ايشان آتش است، يا مراد فرزندان مروان ابن حكم هستند كه بر اثر كفرشان اهل آتش شدند) و از ما است بهترين زنان جهانها (فاطمه سلام اللّه عليها) و از شما است هيزم كش (امّ جميل خواهر ابو سفيان كه بر اثر بسيارى دشمنى با پيغمبر اكرم شب خار و خاشاك به دوش گرفته در رهگذر آن حضرت مى ريخت، و خداوند در باره او و شوهرش ابى لهب در قرآن كريم س 111 ى 3-  فرموده: سَيَصْلى  ناراً ذاتَ لَهَبٍ ى (4) وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ يعنى زود باشد كه ابو لهب در آتشى شعله ور در افتد و زن او كه هيزم كش است، خلاصه اينها اندكى است) در بسيارى از نيكوئيها كه به سود ما است، و بديها كه به زيان شما است.

7

فَإِسْلَامُنَا قَدْ مَا سُمِعَ وَ جَاهِلِيَّتُنَا لَا تُدْفَعُ وَ كِتَابُ اللَّهِ يَجْمَعُ لَنَا مَا شَذَّ عَنَّا وَ هُوَ قَوْلُهُ سُبْحَانَهُ (وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى  بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ) وَ قَوْلُهُ تَعَالَى(إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ) فَنَحْنُ مَرَّةً أَوْلَى بِالْقَرَابَةِ وَ تَارَةً أَوْلَى بِالطَّاعَةِ

پس اسلام ما آنست كه شنيده شد (پيش افتادن و خدمات ما در اسلام بر هر كس هويدا است) و جاهليّت، (شرف و بزرگوارى، قبل از اسلام هم) انكار نمى شود، و كتاب خدا (قرآن كريم) براى ما گرد آورد آنچه را كه از ما پراكنده گشت (سزاوارى ما را بخلافت و امامت گويا است) و آن گفتار خداوند سبحان است: (در قرآن كريم س 8 ى 75 وَ اُولوا الاَرحامِ بَعضُهُم اَولی بِیَعضٍ فی کِتابِ اللهِ يَعْنى) در كتاب خدا (حكم و فرمان او) بعضى از خويشان ببعض ديگر سزاوارترند (و چون ترديدى نيست كه أولو الأرحام پيغمبر و من و فرزندانم هستم و كسيكه به اولوا الأرحام بودن تخصيص داده شده البتّه بقيام مقام او سزاوارتر است) و گفتار خداوند تعالى است: (در قرآن كريم س 3 ى 68 إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا، وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ يعنى) سزاوارترين مردم به ابراهيم كسانى هستند كه از او پيروى نمودند و اين پيغمبر (صلّى اللّه عليه و آله) و كسانيكه ايمان آوردند، و خدا يار مؤمنين و گروندگان است، پس ما يك بار بسبب خويشى و نزديكى (با پيغمبر اكرم به امامت و خلافت از ديگران) سزاوارتريم، و بار ديگر بسبب طاعت و پيروى نمودن (از آن حضرت، و اينكه امام عليه السّلام به آيه أُولُوا الْأَرْحامِ اكتفاء ننمود براى آنست كه بسا خويشاوندان نزديك در دين بيگانه و در آئين از هم دور هستند، چنانكه در قرآن كريم، در باره پسر حضرت نوح عليه السّلام س 11 ى 46 مى فرمايد: إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ يعنى فرزندت از اهل تو نيست، زيرا او كردار ناشايسته است. و جائيكه قرب صورىّ و معنوىّ يعنى خويشاوندى و طاعت و پيروى با هم گرد آيد ترديدى در اولويّت باقى نمى ماند، و هويدا است كه امام عليه السّلام و اهل بيت او از جهت قرابت و از جهت طاعت بمقام خلافت و امامت سزاوارند و كسي را حقّ پيش افتادن از ايشان نيست)

8

وَ لَمَّا احْتَجَّ الْمُهَاجِرُونَ عَلَى الْأَنْصَارِ يَوْمَ السَّقِيفَةِ بِرَسُولِ اللَّهِ (صلى الله عليه وآله)فَلَجُوا عَلَيْهِمْ فَإِنْ يَكُنِ الْفَلَجُ بِهِ فَالْحَقُّ لَنَا دُونَكُمْ وَ إِنْ يَكُنْ بِغَيْرِهِ فَالْأَنْصَارُ عَلَى دَعْوَاهُمْ

و چون مهاجرين بر انصار در روز سقيفه (بنى ساعده كه در شرح سخن شصت و ششم گذشت) خويشى با رسول خدا  صلّى اللّه عليه و آله  را (براى خلافت خود) حجّت و دليل آوردند، بر ايشان فيروزى يافتند، پس اگر فيروزى يافتن (بدست آوردن خلافت) به قرابت و خويشى با رسول خدا متحقّق گردد (و امامت از اين راه ثابت شود) حقّ (خلافت) ما را است نه شما را (زيرا ما بآن بزرگوار نزديكتريم) و اگر فيروزى بغير از قرابت و خويشى متحقّق شود (خويشاوندى حجّت و دليل نباشد) انصار بر دعوى خويش باقى اند (حجّت مهاجرين بر ايشان تمام نبوده و اجماع متحقّق نگشته است در صورتيكه حجّت و دليلشان بر آنان تمام بوده ولى با قيد متابعت و پيروى، پس همان حجّت اولويّت امام عليه السّلام را اثبات كند).

9

وَ زَعَمْتَ أَنِّي لِكُلِّ الْخُلَفَاءِ حَسَدْتُ وَ عَلَى كُلِّهِمْ بَغَيْتُ فَإِنْ يَكُنْ ذَلِكَ كَذَلِكَ فَلَيْسَ الْجِنَايَةُ عَلَيْكَ فَيَكُونَ الْعُذْرُ إِلَيْكَ وَ تِلْكَ شَكَاةٌ ظَاهِرٌ عَنْكَ عَارُهَا

و گمان كردى كه من بر همه خلفاء (ابو بكر و عمر و عثمان) رشك بر دم، و بر همه آنها ستم نمودم پس اگر همان گمان تو درست باشد بازخواست آن بر تو نيست تا پيش تو عذر خواهى شود (چون ربطى بتو ندارد، چنانكه أبى ذويب شاعر گفته: و عيَّر الواشون إنّى أحبّها) و تلك شكاة ظاهر عنك عارها يعنى (بد گويان معشوقه ام را سرزنش ميكنند كه من دوستش مى دارم) و آن گناهى است كه ننگ آن (اى معشوقه) از تو دور است.

10

وَ قُلْتَ إِنِّي كُنْتُ أُقَادُ كَمَا يُقَادُ الْجَمَلُ الْمَخْشُوشُ حَتَّى أُبَايِعَ وَ لَعَمْرُ اللَّهِ لَقَدْ أَرَدْتَ أَنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ وَ أَنْ تَفْضَحَ فَافْتَضَحْتَ وَ مَا عَلَى الْمُسْلِمِ مِنْ غَضَاضَةٍ فِي أَنْ يَكُونَ مَظْلُوماً مَا لَمْ يَكُنْ شَاكّاً فِي دِينِهِ وَ لَا مُرْتَاباً بِيَقِينِهِ وَ هَذِهِ حُجَّتِي إِلَى غَيْرِكَ قَصْدُهَا وَ لَكِنِّي أَطْلَقْتُ لَكَ مِنْهَا بِقَدْرِ مَا سَنَحَ مِنْ ذِكْرِهَا

و گفتى: مرا مانند شترى كه چوب در بينيش كرده مى كشند (براى بيعت با خلفاء) كشيدند تا بيعت نمايم، بخدا سوگند خواسته اى نكوهش نمائى ستايش نموده اى، و خواسته اى رسوا سازى رسوا شدى (زيرا از اين گفتار مظلوميّت مرا هويدا ساختى، چون اقرار كردى كه من بظلم و ستم و اكراه و اجبار بيعت نمودم و اجماعى كه از روى ظلم و ستم متحقّق شود درست نبوده منكر آن را حقّ خواهد بود، پس خلفاء را سرزنش نموده با خودت رسوا ساختى) و بر مسلمان تا در دينش شكّ و در يقين و باورش ترديد نباشد نقص و عيبى نيست كه مظلوم و ستمكش واقع شود، و قصد از بيان اين حجّت و دليل من (كه براى اثبات خلافتم اشاره كردم) بغير تو (خلفايى كه ادّعاى تحقّق اجماع نمودند) مى باشد، ولى از آن حجّت و دليل بمقدار آنچه بيان آن پيش آمد اظهار داشتم (تا تو به گمراهى خويش پى ببرى).

11

ثُمَّ ذَكَرْتَ مَا كَانَ مِنْ أَمْرِي وَ أَمْرِ عُثْمَانَ فَلَكَ أَنْ تُجَابَ عَنْ هَذِهِ لِرَحِمِكَ مِنْهُ فَأَيُّنَا كَانَ أَعْدَى لَهُ وَ أَهْدَى إِلَى مَقَاتِلِهِ أَ مَنْ بَذَلَ لَهُ نُصْرَتَهُ فَاسْتَقْعَدَهُ وَ اسْتَكَفَّهُ أَمْ مَنِ اسْتَنْصَرَهُ فَتَرَاخَى عَنْهُ وَ بَثَّ الْمَنُونَ إِلَيْهِ حَتَّى أَتَى قَدَرُهُ عَلَيْهِ كَلَّا وَ اللَّهِ (لَ قَدْ عَلِمَ اللَّهُ الْمُعَوِّقِينَ مِنْكُمْ وَ الْقائِلِينَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنا وَ لا يَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِيلًا)

پس ياد آوردى آنچه بين من و عثمان روى داده (مرا ستمگر خواندى كه او را يارى نكردم) پس با خويشى (نزديك) كه باو دارى (چون جدّ دوّم معاويه و عثمان اميّة ابن عبد شمس بوده باين ترتيب معاوية ابن ابى سفيان ابن حرب ابن اميّه، و عثمان ابن عفّان ابن ابى العاص ابن اميّه) ترا بايد از اين گفتار پاسخ دادن، پس (بگو:) من و تو كدام يك بيشتر با او دشمنى كرديم، و به كشته شدن او راهنما گرديديم آيا كسيكه خواست او را يارى كند نگذاشت و خواهش خوددارى نمودن كرد يا كسيكه از او يارى خواست و او از ياريش دريغ نمود و (اسباب) مرگ (كشته شدن) را بسوى او كشاند تا اينكه قضاء و قدرش (حكم الهىّ) باو رو آورد (كشته شد) (گفته اند: حضرت خواست بين عثمان و مردم آشتى داده فتنه و آشوب را بخواباند، عثمان از اعتمادى كه بيارى معاويه داشت راضى نشد و درخواست كناره گيرى حضرت را نمود، و كس نزد معاويه فرستاده با شتاب او را بيارى خواست، معاويه درنگ بسيارى نمود، و چون از شام بيرون آمد بسيار آهسته راه را طىّ ميكرد تا از كشته شدن عثمان آگهى يافته بشام بازگشت و از استقلال و حكومت دم زد، لذا امام عليه السّلام در باره دلسوزى بر خلاف واقع او براى عثمان مى فرمايد:) سوگند بخدا چنين نيست (تو منافق و دوروئى، زيرا باو ستم نمودى و اكنون خود را دلسوز مى نمايانى، و خداوند در قرآن كريم س 33 ى 18 در باره مانندان تو فرموده: قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِينَ مِنْكُمْ وَ الْقائِلِينَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنا وَ لا يَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِيلًا يعنى) خدا بحال آن مردم (منافق و دو روى) شما كه (مسلمانها را از جنگ) باز مى دارند، و به برادران (پيروان) خود مى گويند بجانب ما بياييد آگاه است، و آنان جز زمانى اندك (آن هم بنفاق و خودنمايى) بجنگ حاضر نمى شوند

12

وَ مَا كُنْتُ لِأَعْتَذِرَ مِنْ أَنِّي كُنْتُ أَنْقِمُ عَلَيْهِ أَحْدَاثاً فَإِنْ كَانَ الذَّنْبُ إِلَيْهِ إِرْشَادِي وَ هِدَايَتِي لَهُ فَرُبَّ مَلُومٍ لَا ذَنْبَ لَهُ وَ قَدْ يَسْتَفِيدُ الظِّنَّةَ الْمُتَنَصِّحُ (وَ مَا أَرَدْتُ إِلَّا الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ ما تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ

و (اين گفتار من دليل بر آن) نيست كه عذر خواسته باشم از اينكه بعثمان بر اثر بدعتهائى كه از او آشكار مى شد عيب جوئى مى نمودم، و اگر ارشاد و راهنمائى من نسبت باو (مى پندارى كه) گناه بود، پس ربّ ملوم لا ذنب له يعنى بسا سرزنش شده است كه گناهى ندارد، و قد يستفيد الظّنّة المتضّح (كه مصراع اوّل آن اينست: و كم سقت فى اثاركم من نصيحة) يعنى (چه بسيار نصيحت و اندرز كه بشما گوشزد نمودم) و گاه باشد كه كسيكه بسيار پند دهد (به ازاء پند و اندرز) تهمت و بدگمانى بدست آرد (و اين مصراع مثلى است براى كسيكه كوشش در اندرز دادن مى نمايد بحدّيكه متّهم ميشود باينكه شايد منظور بد دارد) و (در قرآن كريم س 11 ى 88 در باره گفتار حضرت شعيب بقوم خود مى فرمايد: قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ رَزَقَنِي مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً يعنى) نمى خواهم مگر اصلاح آنچه توانائى دارم، و نيست موفّق شدنم (در اصلاح امور) مگر بكمك و يارى خدا، باو توكّل و اعتماد مى نمايم و باز گشتم بسوى او است.

13

وَ ذَكَرْتَ أَنَّهُ لَيْسَ لِي وَ لِأَصْحَابِي عِنْدَكَ إِلَّا السَّيْفُ فَلَقَدْ أَضْحَكْتَ بَعْدَ اسْتِعْبَارٍ مَتَى أَلْفَيْتَ بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ عَنِ الْأَعْدَاءِ نَاكِلِينَ وَ بِالسُّيُوفِ مُخَوَّفِينَ لَبِّثْ قَلِيلًا يَلْحَقُ الْهَيْجَا حَمَلْ فَسَيَطْلُبُكَ مَنْ تَطْلُبُ وَ يَقْرُبُ مِنْكَ مَا تَسْتَبْعِدُ

و (مرا از جنگ ترساندى، و) گفتى براى من و ياران و هوادارانم نيست نزد تو مگر شمشير پس خندانيدى بعد از گريه كردن (كسيكه اين سخن از تو بشنود پس از گريان بودن براى تصرّف تو در دين اسلام مى خندد، خلاصه اين سخن ژاژ تو مرا به شگفت آورده خندانيد، زيرا) كجا يافتى فرزندان عبد المطّلب از دشمنان باز ايستاده از شمشيرها بترسند لبّث قليلا يلحق الهيجا حمل (لا بأس بالموت إذا الموت نزل) يعنى اندكى درنگ كن تا حمل (ابن بدر «مردى از قبيله قشير ابن كعب ابن ربيعة») برسد (باكى نيست به مرگ هنگامي كه مرگ رو آورد. گفته اند: در جاهليّت شترهاى حمل را بيغما بردند، او رفته و آنها را بازگرداند، و اين شعر را سرود، و آن مثل شد براى هنگام تهديد بجنگ) پس زود باشد ترا بطلبد كسيكه او را مى طلبى (و با او لاف زده سخن گزاف گفتى) و بتو نزديك گردد آنچه دور مى پندارى،

14

وَ أَنَا مُرْقِلٌ نَحْوَكَ فِي جَحْفَلٍ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ وَ التَّابِعِينَ لَهُمْ بِإِحْسَانٍ شَدِيدٍ زِحَامُهُمْ سَاطِعٍ قَتَامُهُمْ مُتَسَرْبِلِينَ سِرْبَالَ الْمَوْتِ أَحَبُّ اللِّقَاءِ إِلَيْهِمْ لِقَاءُ رَبِّهِمْ قَدْ صَحِبَتْهُمْ ذُرِّيَّةٌ بَدْرِيَّةٌ وَ سُيُوفٌ هَاشِمِيَّةٌ قَدْ عَرَفْتَ مَوَاقِعَ نِصَالِهَا فِي أَخِيكَ وَ خَالِكَ وَ جَدِّكَ وَ أَهْلِكَ ( وَ ما هِيَ مِنَ الظَّالِمِينَ بِبَعِيدٍ).

و من شتابنده ام بسوى تو در بين لشگر بسيار از مهاجرين و انصار و پيروانى كه به نيكوئى پيرونده اند كه بسيار است جمعيّت ايشان، پراكنده است گرد و غبارشان، در بر كرده اند پيراهن مرگ را، بهترين ديدارهاى ايشان ديدار پروردگارشان است، و آنان را فرزندان كسانيكه در جنگ بدر حاضر بودند و شمشيرهاى بنى هاشم همراه است كه تو خود مى شناسى تيزيهاى آن شمشيرها را كه بكار رفت در برادرت (حنظلة ابن ابى سفيان) و دائيت (وليد ابن عتبه) وجدّت (عتبة ابن ربيعة پدر هند مادر معاويه كه هر سه در جنگ بدر كشته شدند) و خويشانت (در قرآن كريم س 11 ى 83 در باره قوم لوط مى فرمايد: وَ ما هِيَ مِنَ الظَّالِمِينَ بِبَعِيدٍ يعنى) و آن عذاب و سختى از ستمكاران دور نخواهد بود (شايسته است ستمكاران به چنين سختي ها گرفتار باشند).

برای دیدن محصولات که دنبال آن هستید تایپ کنید.
[custom_search_form]
  • بخش :