جستجو در سایت نهج البلاغه

[custom_search_formss]
  • بخش :

خطبه بیست و هفتم

فراز

متن عربی

متن فارسی

خطبه بیست و هفتم

خطبه اي است از آن حضرت (علیه السلام): اين خطبه را هنگامي که خبر هجوم لشکريان معاويه به انبار به او رسيد، و مردم از اين خبر تحريک نشده بودند، براي تحريک مردم فرموده است. در اين خطبه فضيلت جهاد را متذکر مي شود و مردم را تحريک و دانش جنگي خود را مطرح مي نمايد. و نتايج ناگوار سستي در جهاد را به گردن آن مردم مي اندازد.

    فراز

متن عربی

متن فارسی

1

فضل الجهاد

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِيَائِهِ وَ هُوَ لِبَاسُ التَّقْوَى وَ دِرْعُ اللَّهِ الْحَصِينَةُ وَ جُنَّتُهُ الْوَثِيقَةُ فَمَنْ تَرَکهُ رَغْبَةً عَنْهُ أَلْبَسَهُ اللَّهُ ثَوْبَ الذُّلِّ وَ شَمِلَهُ الْبَلَاءُ وَ دُيِّثَ بِالصَّغَارِ وَ الْقَمَاءَةِ وَ ضُرِبَ عَلَى قَلْبِهِ بِالْإِسْهَابِ وَ أُدِيلَ الْحَقُّ مِنْهُ بِتَضْيِيعِ الْجِهَادِ وَ سِيمَ الْخَسْفَ وَ مُنِعَ النَّصَفَ.

فضيلت جهاد

اما بعد ، جهاد (با دشمنان خدا) دري از درهاي بهشت است، که (خداوند اين در را) به روي خواص اولياء خود باز کرده است. جهاد لباس تقوا و زره محکم الهي، و سپر با اطمينان او است. کسي که از روي اعراض جهاد را ترک کند، خداوند لباس ذلت بر او بپوشاند، و بلا و مصيبت او را فرا گيرد. و با حقارت و پستي در ذلت غوطه ور شود، و دلش مشوش گردد و هذيانها سردهد و در برابر حق که آن را ترک کرده است، شکست مي خورد و حق بر او پيروز شود، و ذلت خود را بر وي تحميل نمايد و از انصاف و عدالت ممنوع گردد.

2

استنهاض الناس

أَلَا وَ إِنِّي قَدْ دَعَوْتُکمْ إِلَى قِتَالِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ لَيْلًا وَ نَهَاراً وَ سِرّاً وَ إِعْلَاناً وَ قُلْتُ لَکمُ اغْزُوهُمْ قَبْلَ أَنْ يَغْزُوکمْ فَوَاللَّهِ مَا غُزِيَ قَوْمٌ قَطُّ فِي عُقْرِ دَارِهِمْ إِلَّا ذَلُّوا فَتَوَاکلْتُمْ وَ تَخَاذَلْتُمْ حَتَّى شُنَّتْ عَلَيْکمُ الْغَارَاتُ وَ مُلِکتْ عَلَيْکمُ الْأَوْطَانُ

تحريک مردم بر جهاد

آگاه باشيد، من شما را شب و روز، مخفي و آشکار براي پيکار با اين قوم دعوت نمودم، و به شما گفتم:
پيش از آنکه هجوم بياورند، شما بر آنان پيشدستي کنيد و بر آنان هجوم ببريد. سوگند به خدا، هيچ قومي در خانه خود مورد حمله و هجوم قرار نگرفت، مگر اينکه ذليل شد. شما تکليف جهاد را به گردن يکديگر انداختيد، و از يکديگر گسيختيد و بي ياور گشتيد تا در نتيجه غارتگريها شما را متلاشي ساختند و بر وطنهاي شما مسلط شدند.

3

وَ هَذَا أَخُو غَامِدٍ [وَ] قَدْ وَرَدَتْ خَيْلُهُ الْأَنْبَارَ وَ قَدْ قَتَلَ حَسَّانَ بْنَ حَسَّانَ الْبَکرِيَّ وَ أَزَالَ خَيْلَکمْ عَنْ مَسَالِحِهَا وَ لَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ کانَ يَدْخُلُ عَلَى الْمَرْأَةِ الْمُسْلِمَةِ وَ الْأُخْرَى الْمُعَاهِدَةِ فَيَنْتَزِعُ حِجْلَهَا وَ قُلُبَهَا وَ قَلَائِدَهَا وَ رُعُثَهَا مَا تَمْتَنِعُ مِنْهُ إِلَّا بِالِاسْتِرْجَاعِ وَ الِاسْتِرْحَامِ

اين غامدي است که سوارانش به شهر انبار تاختند، و حسان بن حسان بکري را کشتند و سواران شما را از پادگانها بيرون راندند. به من خبر رسيده است که مرداني از آن سپاهيان بر زن مسلمان و نيز زن غيرمسلمان که معاهده زندگي در جوامع اسلامي او را تامين نموده است، هجوم برده، خلخال از پا و دستبند از دست آنان در آورده اند، گردن بندها و گوشواره هاي آنان را به يغما برده اند. اين بينوايان در برابر آن غارتگران جز گفتن:
(انا لله و انا اليه راجعون) و سوگند دادن به رحم يا طلب رحم و دلسوزي چاره اي نداشته اند.

4

ثُمَّ انْصَرَفُوا وَافِرِينَ مَا نَالَ رَجُلًا مِنْهُمْ کلْمٌ وَ لَا أُرِيقَ لَهُمْ دَمٌ فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِنْ بَعْدِ هَذَا أَسَفاً مَا کانَ بِهِ مَلُوماً بَلْ کانَ بِهِ عِنْدِي جَدِيراً

آنگاه سپاهيان خونخوار با دست پر و کامياب برگشته اند، نه زخمي بر يکي از آنان واردشده و نه خوني از آنان ريخته است. اگر پس از چنين حادثه (دلخراش) مردي مسلمان از شدت تاسف بميرد، مورد ملامت نخواهد بود، بلکه مرگ براي انسان مسلمان به جهت تاثر از اين حادثه در نظر من امري است شايسته و با مورد.

5

يَا عَجَباً عَجَباً وَ اللَّهِ يُمِيتُ الْقَلْبَ وَ يَجْلِبُ الْهَمَّ مِنَ اجْتِمَاعِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ عَلَى بَاطِلِهِمْ وَ تَفَرُّقِکمْ عَنْ حَقِّکمْ فَقُبْحاً لَکمْ وَ تَرَحاً حِينَ صِرْتُمْ غَرَضاً يُرْمَى يُغَارُ عَلَيْکمْ وَ لَا تُغِيرُونَ وَ تُغْزَوْنَ وَ لَا تَغْزُونَ وَ يُعْصَى اللَّهُ وَ تَرْضَوْنَ

شگفتا، سوگند به خدا، اجتماع اين قوم بر باطلشان و پراکندگي شما از حقتان، قلب را مي ميراند و اندوه را به درون آدمي مي کشاند. زشتي و اندوه بر شما باد! زيرا که نشانه تيرهاي دشمن گشته ايد، غارت مي شويد و هجوم نمي بريد. مورد حمله و کشتار قرار مي گيريد و حمله نمي کنيد. معصيت بر خدا مي شود، شما رضايت مي دهيد.

6

فَإِذَا أَمَرْتُکمْ بِالسَّيْرِ إِلَيْهِمْ فِي أَيَّامِ الْحَرِّ قُلْتُمْ هَذِهِ حَمَارَّةُ الْقَيْظِ أَمْهِلْنَا يُسَبَّخْ عَنَّا الْحَرُّ وَ إِذَا أَمَرْتُکمْ بِالسَّيْرِ إِلَيْهِمْ فِي الشِّتَاءِ قُلْتُمْ هَذِهِ صَبَارَّةُ الْقُرِّ أَمْهِلْنَا يَنْسَلِخْ عَنَّا الْبَرْدُ کلُّ هَذَا فِرَاراً مِنَ الْحَرِّ وَ الْقُرِّ فَإِذَا کنْتُمْ مِنَ الْحَرِّ وَ الْقُرِّ تَفِرُّونَ فَأَنْتُمْ وَ اللَّهِ مِنَ السَّيْفِ أَفَرُّ.

هنگامي که در روزهاي گرم دستور حرکت به سوي دشمن مي دهم، مي گوئيد:
اين روزها هوا گرم و سوزان است. به ما مهلت بده، تا گرما شکسته شود. و هنگامي که در روزهاي سرد دستور حرکت به سوي دشمن مي دهم، مي گويند:
اين موقع سرماي شديد است، به ما مهلت بده تا سرما از ما دور شود. همه اين بهانه جوئي ها براي فرار از گرما و سرما است. اگر شما از گرما و سرما گريزان باشيد، به خدا سوگند، از شمشير گريزانتر خواهيد بود.

7

البرم بالناس

يَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَالَ حُلُومُ الْأَطْفَالِ وَ عُقُولُ رَبَّاتِ الْحِجَالِ لَوَدِدْتُ أَنِّي لَمْ أَرَکمْ وَ لَمْ أَعْرِفْکمْ مَعْرِفَةً وَ اللَّهِ جَرَّتْ نَدَماً وَ أَعْقَبَتْ سَدَماً قَاتَلَکمُ اللَّهُ لَقَدْ مَلَأْتُمْ قَلْبِي قَيْحاً وَ شَحَنْتُمْ صَدْرِي غَيْظاً وَ جَرَّعْتُمُونِي نُغَبَ التَّهْمَامِ أَنْفَاساً وَ أَفْسَدْتُمْ عَلَيَّ رَأْيِي بِالْعِصْيَانِ وَ الْخِذْلَانِ

دلتنگي از سستي مردم

اي نامردان مردنما، روياهاي کودکان (در دلتان)، عقول زنهاي حجله نشين (در مغزتان)، اي کاش شما را نمي ديدم و نمي شناختم! سوگند به خدا، اين شناخت، پشيماني (بر من) آورد و اندوه ها به دنبال داشت. خدا نابودتان کناد! قلبم را با خونابه پر کرديد، و سينه ام را از خشم مالامال نموديد، و غمهاي متوالي را جرعه پس از جرعه به من خورانديد، و راي و نظرم را با نافرماني و تنها گذاشتن من مختل ساختيد.

8

حَتَّى لَقَدْ قَالَتْ قُرَيْشٌ إِنَّ ابْنَ أَبِي طَالِبٍ رَجُلٌ شُجَاعٌ وَ لَکنْ لَا عِلْمَ لَهُ بِالْحَرْبِ لِلَّهِ أَبُوهُمْ وَ هَلْ أَحَدٌ مِنْهُمْ أَشَدُّ لَهَا مِرَاساً وَ أَقْدَمُ فِيهَا مَقَاماً مِنِّي لَقَدْ نَهَضْتُ فِيهَا وَ مَا بَلَغْتُ الْعِشْرِينَ وَ هَا أَنَا ذَا قَدْ ذَرَّفْتُ عَلَى السِّتِّينَ وَ لَکنْ لَا رَأْيَ لِمَنْ لَا يُطَاعُ.

تا آنجا که قريش گفتند: فرزند ابي طالب مردي است دلاور، ولي فنون جنگ را نمي داند! خدا پدرشان را حفظ کناد، آيا در ميان آنان کسي در امور جنگي با مهارت تر، باسابقه تر از من وجود دارد؟! من هنوز به بيست سالگي نرسيده بودم، قيام به تکاپو در جنگ نمودم. هم اکنون ساليان عمرم از شصت تجاوز مي کند. (ولي چه کنم) کسي که اطاعت نمي شود، رايي ندارد.

برای دیدن محصولات که دنبال آن هستید تایپ کنید.
[custom_search_form]
  • بخش :