جستجو در سایت نهج البلاغه

[custom_search_formss]
  • بخش :

خطبه دویست و بیست و چهارم

فراز

متن عربی

متن فارسی

خطبه دویست و بیست و چهارم

    فراز

متن عربی

متن فارسی

1

یَتَبَرَّأُ مِنَ الظُّلْمِ

وَ اللّهِ لَأَنْ أَبِیتَ عَلَى حَسَکِ السَّعْدَانِ مُسَهَّداً، أَوْ أُجَرَّ فِی الْاَغْلاَلِ مُصَفَّداً، أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أَلْقَى اللّهَ وَ رَسُولَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ ظَالِماً لِبَعْضِ الْعِبَادِ، وَ غَاصِباً لِشَىْءٍ مِنَ الْحُطَامِ، وَ کَیْفَ أَظْلِمُ أَحَداً لِنَفْسٍ یُسْرِعُ إِلَى الْبِلَى قُفُولُهَا،
وَ یَطُولُ فِی الثَّرَى حُلُولُهَا؟!

پرهیز (و تبرّى) از ظلم و ستم

به خدا سوگند! اگر شب را روى خارهاى (جانگداز) سعدان، بیدار به سر برم ویا (روزها) در غل وزنجیرها دست و پا بسته کشیده شوم، براى من محبوب تر از آن است که خدا و رسولش را روز قیامت در حالى ملاقات کنم که به بعضى از بندگان ستم کرده و چیزى از اموال دنیا را غصب نموده باشم. چگونه بر کسى ستم روا دارم، آن هم براى جسمى که پیوندهاى اعضایش به سرعت به سوى کهنگى باز مى گردد (و به زودى از هم متلاشى مى شود) و توقفش در میان خاک بسیار طولانى خواهد بود؟

2

وَ اللّهِ لَقَدْ رَأَیْتُ عَقِیلاً وَ قَدْ أَمْلَقَ حَتَّى اسْتَماحَنِی مِنْ بُرِّکُمْ صَاعاً، وَ رَأَیْتُ صِبْیَانَهُ شُعْثَ الشُّعُورِ، غُبْرَ الْاَلْوَانِ مِنْ فَقْرِهِمْ، کَأَنَّما سُوِّدَتْ وُجُوهُهُمْ بِالْعِظْلِمِ، وَ عَاوَدَنِی مُؤَکِّداً، وَ کَرَّرَ عَلَیَّ الْقَوْلَ مُرَدِّداً، فَأَصْغَیْتُ إِلَیْهِ سَمْعِی، فَظَنَّ أَنِّی أَبِیعُهُ دِینِی، وَأَتَّبِعُ قِیَادَهُ مُفَارِقاً طَرِیقَتِی، فَأَحْمَیْتُ لَهُ حَدِیدَةً، ثُمَّ أَدْنَیْتُهَا مِنْ جِسْمِهِ لِیَعْتَبِرَ بِهَا، فَضَجَّ ضَجِیجَ ذِی دَنَفٍ مِنْ أَلَمِهَا، وَ کادَ أَنْ یَحْتَرِقَ مِنْ مِیْسَمِهَا، فَقُلْتُ لَهُ: ثَکِلَتْکَ الثَّوَاکِلُ، یَا عَقِیلُ! أَتَئِنُّ مِنْ حَدِیدَةٍ أَحْمَاهَا إِنْسَانُهَا لِلَعِبِهِ،
وَ تَجُرُّنِی إِلَى نَارٍ سَجَرَهَا جَبَّارُهَا لِغَضَبِهِ! أتَئِنُّ مِنَ الْاَذَى وَ لا أَئِنُّ مِنْ لَظىً؟!

مساوات در بیت المال:

به خدا سوگند (برادرم) عقیل را دیدم که فقیر شده بود و از من درخواست کرد یک صاع (حدود سه کیلو) از گندم بیت المال شما را به او ببخشم (و این را بر سهمیه او بیفزایم). کودکانش را دیدم که بر اثر فقر، موهایشان پریشان و رنگ صورتشان دگرگون شده بود. گویى صورتشان را با نیل به رنگ تیره درآورده بودند.عقیل مکرر به من مراجعه و سخنش را چند بار تکرار کرد، من خاموش بودم و به سخنانش گوش فرامى دادم. گمان کرد من دینم را به او مى فروشم و به دلخواه او گام برمى دارم و از راه و رسم خویش جدا مى شوم. در این هنگام قطعه آهنى را براى او در آتش داغ کردم، سپس آن را به بدنش نزدیک ساختم تا با آن آهن سوزان عبرت گیرد (و از آتش آخرت که با آن قابل مقایسه نیست بپرهیزد. همین که حرارت آهن داغ به دستش نزدیک شد) ناگهان ناله اى همچون بیمارى که از شدت درد به خود مى پیچد و مى نالد سرداد و نزدیک بود از حرارت آن بسوزد. به او گفتم: اى عقیل! عزاداران همچون مادران فرزندمرده، به عزاى تو بنشینند و گریه کنند، آیا از قطعه آهنى که انسانى آن را به صورت بازیچه داغ کرده ناله مى کنى، امّا مرا به سوى آتشى مى کشانى که خداوند جبّار آن را با شعله خشم و غضبش برافروخته است؟ تو از این رنج مختصر مى نالى، من از آن شعله هاى سوزان ننالم؟!

3

وَ أَعْجَبُ مِنْ ذَلِکَ طَارِقٌ طَرَقَنَا بِمَلْفُوفَةٍ فِی وِعَائِهَا، وَ مَعْجُونَةٍ شَنِئْتُهَا، کَأَنَّما عُجِنَتْ بِرِیقِ حَیَّةٍ أَوْقَیْئِها، فَقُلْتُ: أَصِلَةٌ، أَمْ زَکَاةٌ، أَمْ صَدَقَةٌ؟ فَذَلِکَ مُحَرَّمٌ عَلَیْنَا أَهْلَ الْبَیْتِ، فَقَالَ: لا ذَا وَ لا ذَاکَ، وَ لکِنَّهَا هَدِیَّةٌ. فَقُلْتُ: هَبِلَتْکَ الْهَبُولُ! أَعَنْ دِینِ اللّهِ أَتَیْتَنِی لِتَخْدَعَنِی؟ أَمُخْتَبِطٌ أَنْتَ، أَمْ ذُوجِنَّةٍ، أَمْ تَهْجُرُ؟ وَ اللّهِ لَوْ أُعْطِیتُ الْاَقَالِیمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلاَکِهَا،
عَلَى أَنْ أَعْصِیَ اللّهَ فِی نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِیرَةٍ مَا فَعَلْتُهُ، وَ إِنَّ دُنْیَاکُمْ عِنْدِی لَأَهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ فِی فَمِ جَرَادَةٍ تَقْضَمُهَا.
مَا لِعَلِیٍّ وَ لِنَعِیمٍ یَفْنَى، وَ لَذَّةٍ لا تَبْقَى! نَعُوذُ بِاللّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْلِ، وَ قُبْحِ الزَّلَلِ. وَ بِه نَسْتَعِینُ.

رشوه خوارى و تجاوز به حقوق دیگران:

از این شگفت انگیزتر داستان کسى است (اشعث بن قیس منافق) که نیمه شب در خانه را زد و ظرف سرپوشیده اى (پر از حلواى خوش طعم و شیرین) براى من هدیه آورد. معجونى بود که من از آن متنفر شدم، گویى با آب دهان مار یا استفراغ او خمیر شده بود. به او گفتم: آیا این هدیه است، یا زکات یا صدقه؟ که این دو بر ما اهل بیت حرام است. او گفت: نه این است و نه آن، ولى هدیه است! گفتم: زنان بچه مرده بر تو گریه کنند، آیا از طریق آیین خدا به سراغ من آمده اى تا مرا بفریبى؟ آیا تعادل فکرى خود را از دست داده اى یا جن زده اى یا بر اثر شدت بیمارى هذیان مى گویى؟ به خدا سوگند! اگر اقلیم هاى هفتگانه (ى روى زمین) با آنچه در زیر آسمان هایش قرار دارد به من داده شود که خدا را با گرفتن پوست جویى از دهان مورچه اى نافرمانى کنم هرگز نخواهم کرد. به یقین دنیاى شما نزد من از برگ درختى در دهان ملخى که در حال جویدن آن باشد پست تر و بى ارزش تر است. على را با نعمت هاى فانى دنیا ولذت هاى ناپایدار آن چه کار؟! به خدا پناه مى بریم از خواب رفتن عقل و لغزش هاى قبیح و زشت، و در این راه از او یارى مى طلبیم.

برای دیدن محصولات که دنبال آن هستید تایپ کنید.
[custom_search_form]
  • بخش :