جستجو در سایت نهج البلاغه

[custom_search_formss]
  • بخش :

خطبه دویست و شانزدهم

فراز

متن عربی

متن فارسی

خطبه دویست و شانزدهم

خطبه اي است از آن حضرت (علیه السلام): اين خطبه را در صفين فرموده است

    فراز

متن عربی

متن فارسی

1

أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ جَعَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِي عَلَيْکمْ حَقّاً بِوِلَايَةِ أَمْرِکمْ وَ لَکمْ عَلَيَّ مِنَ الْحَقِّ مِثْلُ الَّذِي لِي عَلَيْکمْ فَالْحَقُّ أَوْسَعُ الْأَشْيَاءِ فِي التَّوَاصُفِ وَ أَضْيَقُهَا فِي التَّنَاصُفِ لَا يَجْرِي لِأَحَدٍ إِلَّا جَرَى عَلَيْهِ وَ لَا يَجْرِي عَلَيْهِ إِلَّا جَرَى لَهُ

پس از حمد و ثناي خداوندي، خداوند سبحان حقي را براي من به عهده شما قرار داده است، اين حق زمامداري است که من بر شما دارم. و مانند حقي که من بر شما دارم، شما نيز بر عهده من حقي داريد. حق، گسترده ترين اشياء است در توصيف، و محدودترين و تنگ ترين اشياء است در موقع اجراي منصفانه. حق چيزي است که به نفع کسي به جريان نمي افتد، مگر اين که روزي ديگر به ضرر او سراغش را خواهد گرفت (و بالعکس) و به ضرر کسي جاري نمي شود مگر اين که روزي ديگر به سود او به جريان مي افتد.

2

وَ لَوْ کانَ لِأَحَدٍ أَنْ يَجْرِيَ لَهُ وَ لَا يَجْرِيَ عَلَيْهِ لَکانَ ذَلِک خَالِصاً لِلَّهِ سُبْحَانَهُ دُونَ خَلْقِهِ لِقُدْرَتِهِ عَلَى عِبَادِهِ وَ لِعَدْلِهِ فِي کلِّ مَا جَرَتْ عَلَيْهِ صُرُوفُ قَضَائِهِ وَ لَکنَّهُ سُبْحَانَهُ جَعَلَ حَقَّهُ عَلَى الْعِبَادِ أَنْ يُطِيعُوهُ وَ جَعَلَ جَزَاءَهُمْ عَلَيْهِ مُضَاعَفَةَ الثَّوَابِ تَفَضُّلًا مِنْهُ وَ تَوَسُّعاً بِمَا هُوَ مِنَ الْمَزِيدِ أَهْلُهُ.

و اگر بنا بود که حق همواره به سود کسي جاري گردد نه بر ضرر او، چنين وضعي درباره حق فقط به طور خالص براي خدا منحصر بود، زيرا او است پيروز مطلق بر بندگانش و به جهت دادگري مطلق او در همه مواردي که انواع قضاي (حکم) او در آنها به جريان مي افتد. ولکن خداوند سبحان براي بندگان خود چنين مقرر فرموده است که او را اطاعت کنند و پاداش آنان را از روي احسان افزايش ثواب قرار داده و گسترش پاداش به آنان به آن جهت است که خداوند شايسته افزودن و گستردن آن است.

3

حق الوالي و حق الرعية

ثُمَّ جَعَلَ سُبْحَانَهُ مِنْ حُقُوقِهِ حُقُوقاً افْتَرَضَهَا لِبَعْضِ النَّاسِ عَلَى بَعْضٍ فَجَعَلَهَا تَتَکافَأُ فِي وُجُوهِهَا وَ يُوجِبُ بَعْضُهَا بَعْضاً وَ لَا يُسْتَوْجَبُ بَعْضُهَا إِلَّا بِبَعْضٍ.

حق حاکم و حق مردم

سپس خداوند سبحان از حقوق مقرر خود، حقوقي را براي بعضي از مردم بر بعضي ديگر از مردم الزام فرموده است که در ابعاد خود با يکديگر تقابل (تاثير و تاثر) دارند. هر حقي در مقابل حقي است، که هر حقي تکليفي را ايجاب مي کند و هر تکليفي حقي را، و هيچ يک از اين امور بدون ديگري تحقق پيدا نمي کند.

4

وَ أَعْظَمُ مَا افْتَرَضَ سُبْحَانَهُ مِنْ تِلْک الْحُقُوقِ حَقُّ الْوَالِي عَلَى الرَّعِيَّةِ وَ حَقُّ الرَّعِيَّةِ عَلَى الْوَالِي فَرِيضَةٌ فَرَضَهَا اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِکلٍّ عَلَى کلٍّ فَجَعَلَهَا نِظَاماً لِأُلْفَتِهِمْ وَ عِزّاً لِدِينِهِمْ

و باعظمت ترين حقوق الهي، حق حاکم بر مردم و حق مردم بر حاکم است. اين حق الزامي است که خداوند سبحان از هر يک از آن دو بر ديگري مقرر فرمود و آن را نظام تشکل و پيوند آنان و موجب عزت دينشان قرار داد.

5

فَلَيْسَتْ تَصْلُحُ الرَّعِيَّةُ إِلَّا بِصَلَاحِ الْوُلَاةِ وَ لَا تَصْلُحُ الْوُلَاةُ إِلَّا بِاسْتِقَامَةِ الرَّعِيَّةِ فَإِذَا أَدَّتْ الرَّعِيَّةُ إِلَى الْوَالِي حَقَّهُ وَ أَدَّى الْوَالِي إِلَيْهَا حَقَّهَا عَزَّ الْحَقُّ بَيْنَهُمْ وَ قَامَتْ مَنَاهِجُ الدِّينِ وَ اعْتَدَلَتْ مَعَالِمُ الْعَدْلِ وَ جَرَتْ عَلَى أَذْلَالِهَا السُّنَنُ

هرگز امور مردم جامعه بدون صلاحيت حکام، اصلاح نشود و امور واليان جامعه بدون نظام صحيح مردم اصلاح نگردد. پس در آن هنگام که مردم جامعه حق حاکم را به حاکم ادا کردند و زمامدار نيز حق مردم را به آنان ادا کرد، حق در ميان آنان عزيز گردد و مسيرهاي روشن دين هموار، و نشانه هاي عدالت معتدل و برپا، و سنتها در مجراي خود به جريان مي افتند.

6

فَصَلَحَ بِذَلِک الزَّمَانُ وَ طُمِعَ فِي بَقَاءِ الدَّوْلَةِ وَ يَئِسَتْ مَطَامِعُ الْأَعْدَاءِ.

در نتيجه زمان اصلاح مي شود و بقاي حکومت مورد اميد، و طمع و آز دشمنان از تسلط بر جامعه مايوس و ساقط مي گردد.

7

وَ إِذَا غَلَبَتِ الرَّعِيَّةُ وَالِيَهَا أَوْ أَجْحَفَ الْوَالِي بِرَعِيَّتِهِ اخْتَلَفَتْ هُنَالِک الْکلِمَةُ وَ ظَهَرَتْ مَعَالِمُ الْجَوْرِ وَ کثُرَ الْإِدْغَالُ فِي الدِّينِ وَ تُرِکتْ مَحَاجُّ السُّنَنِ فَعُمِلَ بِالْهَوَى وَ عُطِّلَتِ الْأَحْکامُ وَ کثُرَتْ عِلَلُ النُّفُوسِ

و در آن هنگام که رعيت بر حاکم غالب شود، يا حاکم بر رعيت ظلم و تعدي روا دارد، کلمه جامع آن دو مختلف گردد و پراکندگي در جامعه نفوذ کند و علامتهاي ستم آشکار شود، فريبکاري در دين فراوان و طرق سنتها رها گردد. در اين موقع است که عمل بر طبق هوا و هوس صورت گيرد و احکام الهي متوقف شود و اختلالات و بيماريهاي نفساني رو به فراواني گذارد.

8

فَلَا يُسْتَوْحَشُ لِعَظِيمِ حَقٍّ عُطِّلَ وَ لَا لِعَظِيمِ بَاطِلٍ فُعِلَ فَهُنَالِک تَذِلُّ الْأَبْرَارُ وَ تَعِزُّ الْأَشْرَارُ وَ تَعْظُمُ تَبِعَاتُ اللَّهِ سُبْحَانَهُ عِنْدَ الْعِبَادِ

در نتيجه اگر حقي باعظمت به جاي آورده نشود، يا باطلي بزرگ به وجود بيايد، هيچ وحشتي (از اين دو تبهکاري) ديده نشود. در اين هنگام است که نيکوکاران خوار و پست، و اشرار، عزيز شمرده شوند و نتايج ناگواري که خداوند در اثر کردارهاي ناشايست نصيب بندگانش مي نمايد، بزرگ گردد.

9

فَعَلَيْکمْ بِالتَّنَاصُحِ فِي ذَلِک وَ حُسْنِ التَّعَاوُنِ عَلَيْهِ فَلَيْسَ أَحَدٌ وَ إِنِ اشْتَدَّ عَلَى رِضَا اللَّهِ حِرْصُهُ وَ طَالَ فِي الْعَمَلِ اجْتِهَادُهُ بِبَالِغٍ حَقِيقَةَ مَا اللَّهُ سُبْحَانَهُ أَهْلُهُ مِنَ الطَّاعَةِ لَهُ

پس اي مردم، بر شما باد خيرانديشي و خيرخواهي در اجراي حقوق درباره يکديگر و کمک و ياوري بر اداي آنها. و هيچ کس نمي تواند به حقيقت آن اطاعتي که شايسته خداوند سبحان است، نايل گردد، هر چند اشتياق او براي تحصيل خشنودي خداوندي شديد و تلاش و کوشش او در عمل طولاني باشد.

10

وَ لَکنْ مِنْ وَاجِبِ حُقُوقِ اللَّهِ عَلَى عِبَادِهِ النَّصِيحَةُ بِمَبْلَغِ جُهْدِهِمْ وَ التَّعَاوُنُ عَلَى إِقَامَةِ الْحَقِّ بَيْنَهُمْ وَ لَيْسَ امْرُؤٌ وَ إِنْ عَظُمَتْ فِي الْحَقِّ مَنْزِلَتُهُ وَ تَقَدَّمَتْ فِي الدِّينِ فَضِيلَتُهُ بِفَوْقِ أَنْ يُعَانَ عَلَى مَا حَمَّلَهُ اللَّهُ مِنْ حَقِّهِ

ولکن آنچه از حقوق خداوندي که بر بندگانش واجب است، خيرانديشي و خيرخواهي به قدر طاقت و همياري براي برپا داشتن حق در ميانشان مي باشد. هيچ انساني، هر اندازه هم داراي مقامي بزرگ در حق و فضيلت و پيشرو در دين باشد، بي نياز از کمک و ياري شدن در عمل به آن حقي که خداوند بر او مقرر فرموده است بی نیاز نیست

11

وَ لَا امْرُؤٌ وَ إِنْ صَغَّرَتْهُ النُّفُوسُ وَ اقْتَحَمَتْهُ الْعُيُونُ بِدُونِ أَنْ يُعِينَ عَلَى ذَلِک أَوْ يُعَانَ عَلَيْهِ.

هيچ انساني هر اندازه هم که مردم او را حقير و پست شمارند و چشمان آنان او را به خواري بنگرند، پست تر از آن نيست که انسان ها را در اداي حق ياري کند يا خود او شايسته ياري باشد.

12

فَأَجَابَهُ ( عليه السلام ) رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِهِ بِکلَامٍ طَوِيلٍ يُکثِرُ فِيهِ الثَّنَاءَ عَلَيْهِ وَ يَذْکرُ سَمْعَهُ وَ طَاعَتَهُ لَهُ ، فَقَالَ ( عليه السلام ):

در اين موقع مردي از ياران حضرت، با سخني طولاني، پاسخي به آن حضرت داد و در آن سخن درود و شکر فراواني به آن حضرت عرض نمود و متذکر شد که آن بزرگوار هر دستوري دهد خواهد شنيد و آن را اطاعت خواهد کرد. آن حضرت در پاسخ آن مرد چنين فرمود:

13

إِنَّ مِنْ حَقِّ مَنْ عَظُمَ جَلَالُ اللَّهِ سُبْحَانَهُ فِي نَفْسِهِ وَ جَلَّ مَوْضِعُهُ مِنْ قَلْبِهِ أَنْ يَصْغُرَ عِنْدَهُ لِعِظَمِ ذَلِک کلُّ مَا سِوَاهُ وَ إِنَّ أَحَقَّ مَنْ کانَ کذَلِک لَمَنْ عَظُمَتْ نِعْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ لَطُفَ إِحْسَانُهُ إِلَيْهِ

قطعي است، براي کسي که جلال خداوند سبحان در جان او و موقعيت آن مقام ربوبي در دلش بزرگ باشد، سزاوار است که هر چه جز خداوند بزرگ است، نزد وي در مقابل عظمت ربوبي کوچک باشد و سزاوارترين مردم براي چنين موضعي به طور حتم کسي است که نعمت خداوندي براي او بزرگ و احسان او براي آن کس لطيف است.

14

فَإِنَّهُ لَمْ تَعْظُمْ نِعْمَةُ اللَّهِ عَلَى أَحَدٍ إِلَّا ازْدَادَ حَقُّ اللَّهِ عَلَيْهِ عِظَماً وَ إِنَّ مِنْ أَسْخَفِ حَالَاتِ الْوُلَاةِ عِنْدَ صَالِحِ النَّاسِ أَنْ يُظَنَّ بِهِمْ حُبُّ الْفَخْرِ وَ يُوضَعَ أَمْرُهُمْ عَلَى الْکبْرِ وَ قَدْ کرِهْتُ أَنْ يَکونَ جَالَ فِي ظَنِّکمْ أَنِّي أُحِبُّ الْإِطْرَاءَ وَ اسْتِمَاعَ الثَّنَاءِ

زيرا نعمت خداوندي بر هيچ کس باعظمت نشده است، مگر اين که بر بزرگي حق او بر آن شخص افزوده است. و قطعي است که از زشت ترين حالات زمامداران در نزد مردمان صالح اين است که مردم درباره آنان گمان فخرفروشي و غرور ورزي داشته باشند و وضع شخصيتي آنان بر کبر مبتني گردد. من اکراه دارم از اين که در ذهن شما اين گمان خطور کند که من مدح و تمجيد و شنيدن درود را دوست مي دارم!

15

وَ لَسْتُ بِحَمْدِ اللَّهِ کذَلِک وَ لَوْ کنْتُ أُحِبُّ أَنْ يُقَالَ ذَلِک لَتَرَکتُهُ انْحِطَاطاً لِلَّهِ سُبْحَانَهُ عَنْ تَنَاوُلِ مَا هُوَ أَحَقُّ بِهِ مِنَ الْعَظَمَةِ وَ الْکبْرِيَاءِ

خدا را سپاس مي گويم که من چنين نيستم و اگر هم اينگونه تملق بازيها را دوست داشتم، آن را به جهت خضوع و حقارت در برابر خداوند سبحان به خود نمي گرفتم، زيرا عظمت و علو کبريايي تنها شايسته آن موجود اقدس است.

16

وَ رُبَّمَا اسْتَحْلَى النَّاسُ الثَّنَاءَ بَعْدَ الْبَلَاءِ فَلَا تُثْنُوا عَلَيَّ بِجَمِيلِ ثَنَاءٍ لِإِخْرَاجِي نَفْسِي إِلَى اللَّهِ سُبْحَانَهُ وَ إِلَيْکمْ مِنَ التَّقِيَّةِ فِي حُقُوقٍ لَمْ أَفْرُغْ مِنْ أَدَائِهَا وَ فَرَائِضَ لَا بُدَّ مِنْ إِمْضَائِهَا

بسا انسان ها که شيرين مي يابند درود و شکرگزاري را پس از ابتلاء و مجاهدت. مرا در مقابل وظيفه اي که انجام مي دهم، سپاس خوشايند ننماييد، زيرا آزاد ساختن شخصيت از چنگال تمايلات و روانه کردن آن به سوي خداوند و به سوي شما سپاسگزاري ندارد. من جز اين کاري نمي کنم که به مقتضاي تکليف انساني الهي ام، حقوق حيات فردي و اجتماعي را که از به جاي آوردنش فارغ نشده ام، ادا مي کنم و وظايف واجبي را که بايستي به آنها عمل کنم، انجام مي دهم.

17

فَلَا تُکلِّمُونِي بِمَا تُکلَّمُ بِهِ الْجَبَابِرَةُ وَ لَا تَتَحَفَّظُوا مِنِّي بِمَا يُتَحَفَّظُ بِهِ عِنْدَ أَهْلِ الْبَادِرَةِ وَ لَا تُخَالِطُونِي بِالْمُصَانَعَةِ وَ لَا تَظُنُّوا بِي اسْتِثْقَالًا فِي حَقٍّ قِيلَ لِي وَ لَا الْتِمَاسَ إِعْظَامٍ لِنَفْسِي

گفتگويتان با من مانند گفتگو با جباران روزگار و ساختگي (فريبنده) نباشد و در برابر من از تسليم و خويشتن داري که در برابر اقوياي پرخاشگر داريد بپرهيزيد. با قيافه ساختگي و ظاهرسازي با من آميزش نکنيد. گمان مبريد هنگامي که سخن حق به من گفته مي شود براي من سنگيني خواهد کرد و يا خودم را از آن حق بالاتر قرار خواهم داد.

18

فَإِنَّهُ مَنِ اسْتَثْقَلَ الْحَقَّ أَنْ يُقَالَ لَهُ أَوِ الْعَدْلَ أَنْ يُعْرَضَ عَلَيْهِ کانَ الْعَمَلُ بِهِمَا أَثْقَلَ عَلَيْهِ فَلَا تَکفُّوا عَنْ مَقَالَةٍ بِحَقٍّ أَوْ مَشُورَةٍ بِعَدْلٍ فَإِنِّي لَسْتُ فِي نَفْسِي بِفَوْقِ أَنْ أُخْطِئَ وَ لَا آمَنُ ذَلِک مِنْ فِعْلِي إِلَّا أَنْ يَکفِيَ اللَّهُ مِنْ نَفْسِي مَا هُوَ أَمْلَک بِهِ مِنِّي

زيرا آن کس که وقتي حق به او گفته شود يا عدالت به او عرضه شود، از شنيدن و پذيرفتن آنها سنگيني احساس کند، عمل به آن دو براي او سنگين تر خواهد بود. هرگز از ارائه گفتار حق به من يا مشورت با من براي اجراي حق خويشتن داري نکنيد، من بالاتر از آن نيستم که خطا کنم و در کاري که انجام مي دهم از ارتکاب خطا در امان نمي باشم، مگر آنکه خداوندي که مالک تر از من به من است، کفايتم کند.

19

فَإِنَّمَا أَنَا وَ أَنْتُمْ عَبِيدٌ مَمْلُوکونَ لِرَبٍّ لَا رَبَّ غَيْرُهُ يَمْلِک مِنَّا مَا لَا نَمْلِک مِنْ أَنْفُسِنَا وَ أَخْرَجَنَا مِمَّا کنَّا فِيهِ إِلَى مَا صَلَحْنَا عَلَيْهِ فَأَبْدَلَنَا بَعْدَ الضَّلَالَةِ بِالْهُدَى وَ أَعْطَانَا الْبَصِيرَةَ بَعْدَ الْعَمَى.

پس جز اين نيست که من و شما بندگان مملوک خداوندي هستيم که جز او پروردگاري نيست. مالکيتي مطلق که بر جان و نفس ما دارد، ما آن مالکيت را نداريم. خداوندي که ما را از موقعيتي که در آن بوديم، بيرون آورد به موضعي که صلاح را نصيب ما ساخت. پس خداوند سبحان گمراهي ما را به هدايت مبدل ساخت و پس از نابينايي بينش به ما عنايت فرمود.

برای دیدن محصولات که دنبال آن هستید تایپ کنید.
[custom_search_form]
  • بخش :