جستجو در سایت نهج البلاغه

[custom_search_formss]
  • بخش :

خطبه صد و شصت و پنجم

فراز

متن عربی

متن فارسی

خطبه صد و شصت و پنجم

شگفتى هاى آفرینش طاووس

    فراز

متن عربی

متن فارسی

1

خِلْقَةُ الطُّیورِ

ابْتَدَعَهُمْ خَلْقاً عَجِیباً مِنْ حَیَوَانٍ وَ مَوَاتٍ، وَ سَاکِنٍ وَ ذِی حَرَکَاتٍ. وَ أَقَامَ مِنْ شَوَاهِدِ الْبَیِّناتِ عَلَى لَطِیفِ صَنْعَتِهِ، وَ عَظِیمِ قُدْرَتِهِ، مَا انْقَادَتْ لَهُ الْعُقُولُ مُعْتَرِفَةً بِهِ، وَ مُسَلِّمَةً لَهُ. وَ نَعَقَتْ فِی أَسْمَاعِنَا دَلَائِلُهُ عَلَى وَحْدَانِیَّتِهِ، وَ مَا ذَرَأَ مِنْ مُخْتَلِفِ صُوَرِ الْاَطْیَارِ الَّتی أَسْکَنَهَا أَخَادِیدَ الْاَرْضِ، وَ خُرُوقَ فِجَاجِهَا وَ رَوَاسِی أَعْلامِهَا. مِنْ ذَاتِ أَجْنِحَةٍ مُخْتَلِفَةٍ، وَ هَیْئَاتٍ مُتَبَایِنَةٍ، مُصَرَّفَةٍ فِی زِمَامِ التَّسْخِیرِ، وَ مُرَفْرِفَةٍ بِأَجْنِحَتِهَا فِی مَخَارِقِ الْجَوِّ الْمُنْفَسِحِ، وَ الْفَضَاءِ الْمُنْفَرِجِ. کَوَّنَهَا بَعْدَ إِذْ لَمْ تَکُنْ فِی عَجَائِبِ صُوَرٍ ظَاهِرَةٍ، وَ رَکَّبَهَا فِی حِقَاقِ مَفَاصِلَ مُحْتَجِبَةٍ، وَ مَنَعَ بَعْضَهَا بِعَبَالَةِ خَلْقِهِ أَنْ یَسْمُوَ فِی الْهَوَاءِ خُفُوفاً، وَ جَعَلَهُ یَدِفُّ دَفِیفاً.
وَ نَسَقَهَا عَلَى اخْتِلافِهِا فِی الْاَصَابِیغِ بِلَطِیفِ قُدْرَتِهِ وَ دَقِیقِ صَنْعَتِهِ. فَمِنْهَا مَغْمُوسٌ فِی قَالَبِ لَوْنٍ لا یَشُوبُهُ غَیْرُ لَوْنِ مَا غُمِسَ فِیهِ. وَ مِنْهَا مَغْمُوسٌ فِی لَوْنِ صِبْغٍ قَدْ طُوِّقَ بِخِلافِ مَا صُبِغَ بِهِ.

شگفتى هاى آفرینش پرندگان

خداوند، آفریدگانى شگفت انگیز از حیوان و جماد، و ساکن و متحرّک، ابداع کرد و نمونه هایى از شواهد آشکار بر صنعت دقیق
و قدرت عظیمش اقامه کرد؛ آن گونه که عقل ها مطیع و معترف و تسلیم او شدند و دلایل یگانگى او در گوش هاى ما طنین انداز شد
و اشکال گوناگونى از پرندگان را آفرید؛ پرندگانى که آن ها را در شکاف هاى زمین و بریدگى درّه ها و قلّه کوه ها مسکن داد؛
پرندگانى که داراى بال هاى مختلف و شکل هاى گوناگون اند؛ آن ها که زمامشان در دست پروردگار است و در مسیرى که تعیین فرموده در حرکت اند و به وسیله بال هاى خویش در دل فراخناى هواى گسترده و در فضاى پهناور به پرواز درمى آیند.
خداوند آن ها را با اشکال شگفت آورى از نظر صورت ظاهر، پدید آورد و پیکرشان را با استخوان هاى به هم پیوسته که پوشیده (از گوشت) شده ترکیب کرد؛ بعضى را به سبب سنگینى جسمشان، از این که به آسانى در هوا پرواز کنند بازداشت و چنان قرار داد که بتوانند (در نزدیکى زمین) بال و پر بزنند (ولى به سبک وزن ها اجازه داد در اوج آسمان به پرواز درآیند) با قدرت دقیق و آفرینش لطیف خویش، پرندگان را به رنگ هاى گوناگونى رنگ آمیزى کرد. بعضى تنها یک رنگ دارند بى آن که رنگ دیگرى با آن مخلوط باشد و بعضى از آن ها تمام بدنشان یک رنگ دارد، جز طوقى که به رنگ دیگر به دور گردنشان است.

2

الطاووسُ

وَ مِنْ أَعْجَبِهَا خَلْقاً الطَّاوُوسُ الَّذِی أَقَامَهُ فِی أَحْکَمِ تَعْدِیلٍ، وَ نَضَّدَ أَلْوَانَهُ فِی أَحْسَنِ تَنْضِیدٍ، بِجَنَاحٍ أَشْرَجَ قَصَبَهُ، وَ ذَنَبٍ أَطَالَ مَسْحَبَهُ. إِذَا دَرَجَ إِلَى الْاُنْثَى نَشَرَهُ مِنْ طَیِّهِ، وَ سَمَا بِهِ مُطِلًّا عَلَى رَأْسِهِ، کَأَنَّهُ قِلْعُ دَارِیًّ عَنَجَهُ نُوتِیُّهُ. یَخْتَالُ بِأَلْوَانِهِ، وَ یَمِیسُ بِزَیَفَانِهِ. یُفْضِی کَإِفْضَاءِ الدِّیَکَةِ، وَ یَؤُرُّ بِمَلَاقِحِةِ أَرَّ الْفُحُولِ الْمُغْتَلِمَةِ لِلضِّرَابِ. أُحِیلُکَ مِنْ ذَلِکَ عَلَى مُعَایَنَةٍ، لا کَمَنْ یُحِیلُ عَلَى ضَعِیفٍ إِسْنَادُهُ. وَ لَوْ کَانَ کَزَعْمِ مَنْ یَزْعُمُ أَنَّهُ یُلْقِحُ بِدَمْعَةٍ تَسْفَحُهَا مَدَامِعُهُ، فَتَقِفُ فِی ضَفَّتَیْ جُفُونِهِ، وَ أَنَّ أُنْثَاهُ تَطْعَمُ ذَلِکَ، ثُمَّ تَبِیضُ لا مِنْ لِقَاحِ فَحْلٍ سِوَى الدَّمْعِ الْمُنْبَجِسِ، لَمَا کَانَ ذَلِکَ بِأَعْجَبَ مِنْ مُطَاعَمَةِ الْغُرَابِ! تَخَالُ قَصَبَهُ مَدَارِیَ مِنْ فِضَّةٍ، وَ مَا أُنْبِتَ عَلَیْهَا مِنْ عَجِیبِ دَارَاتِهِ وَ شُمُوسِهِ خَالِصَ الْعِقْیَانِ،وَ فِلَذَ الزَّبَرْجَدِ. فَإِنْ شَبَّهْتَهُ بِمَا أَنْبَتَتِ الْاَرْضُ،
قُلْتَ: جَنیً جُنِیَ مِنْ زَهْرَةِ کُلِّ رَبِیعٍ. وَ إِنْ ضَاهَیْتَهُ بِالْمَلابِسِ فَهُوَ کَمَوْشِیِّ الْحُلَلِ، أَوْ کَمُونِقِ عَصْبِ الْیَمَنِ، وَ إِنْ شَاکَلْتَهُ بِالْحُلِیّ فَهُوَ کَفُصُوص ذَاتِ أَلْوَانٍ، قَدْ نُطِّقَتْ بِاللُّجَیْنِ الْمُکَلَّلِ. یَمْشِی مَشْیَ الْمَرِحِ الْمُخْتَالِ، وَ یَتَصَفَّحُ ذَنَبَهُ وَ جَنَاحَیْهِ، فَیُقَهْقِهُ ضَاحِکاً لِجَمَالِ سِرْبَالِهِ، وَ أَصَابِیغِ وِشَاحِهِ؛ فَإِذَا رَمَى بِبَصَرِهِ إِلَى قَوَائِمِهِ، زَقَا مُعْوِلاً بِصَوْتٍ یَکادُ یُبِینُ عَنِ اسْتِغَاثَتِهِ،
وَ یَشْهَدُ بِصَادِقِ تَوَجُّعِهِ، لِاَنَّ قَوَائِمَهُ حُمْشٌ کَقَوَائِمِ الدِّیَکَةِ الْخِلاسِیَّةِ. وَ قَدْ نَجَمَتْ مِنْ ظُنْبُوبِ سَاقِهِ صِیْصِیَةٌ خَفِیَّةٌ،
وَ لَهُ فِی مَوْضِعِ الْعُرْفِ قُنْزُعَةٌ خَضْرَاءُ مُوَشَّاةٌ. وَ مَخْرَجُ عُنُقِهِ کَالْاِبْرِیقِ. وَ مَغْرِزُهَا إِلَى حَیْثُ بَطْنُهُ کَصِبْغِ الْوَسِمَةِ الْیَمَانِیَّةِ،
أَوْ کَحَرِیرَةٍ مُلْبَسَةٍ مِرْآةً ذَاتَ صِقَالٍ، وَ کَأَنَّهُ مُتَلَفِّعٌ بِمِعْجَرٍ أَسْحَمَ. إِلَّا أَنَّهُ یُخَیَّلُ لِکَثْرَةِ مَائِهِ، وَ شِدَّةِ بَرِیقِهِ، أَنَّ الْخُضْرَةَ النَّاضِرَةَ مُمْتَزِجَةٌ بِهِ. وَ مَعَ فَتْقِ سَمْعِهِ خَط کَمُسْتَدَقِّ الْقَلَمِ فِی لَوْنِ الْاُقْحُوانِ، أَبْیَضُ یَقَقٌ. فَهُوَ بِبَیَاضِهِ فِی سَوَادِ مَا هُنَالِکَ یَأْتَلِقُ.
وَ قَلَّ صِبْغٌ إِلَّا وَقَدْ أَخَذَ مِنْهُ بِقِسْطٍ، وَ عَلاهُ بِکَثْرَةِ صِقَالِهِ وَ بَرِیقِهِ، وَ بَصِیصِ دِیبَاجِهِ وَ رَوْنَقِهِ، فَهُوَ کالْاَزَاهِیرِ الْمَبْثُوثَةِ،
لَمْ تُرَبِّها أَمْطَارُ رَبِیعٍ وَ لا شُمُوسُ قَیْظٍ. وَ قَدْ یَنْحَسِرُ مِنْ رِیشِهِ، وَ یَعْرَى مِنْ لِبَاسِهِ، فَیَسْقُطُ تَتْرَى، وَ یَنْبُتُ تِبَاعاً،
فَیَنْحَتُّ مِنْ قَصَبِهِ انْحِتَاتَ أَوْرَاقِ الْاَغْصَانِ، ثُمَّ یَتَلاَحَقُ نامِیاً حَتَّى یَعُودَ کَهَیْئَتِهِ قَبْلَ سُقُوطِهِ. لاَیُخَالِفُ سَالِفَ أَلْوَانِهِ، وَ لا یَقَعُ لَوْنٌ فِی غَیْرِ مَکَانِهِ. وَ إِذَا تَصَفَّحْتَ شَعْرَةً مِنْ شَعَرَاتِ قَصَبِهِ أَرَتْکَ حُمْرَةً وَرْدِیَّةً، وَ تَارَةً خُضْرَةً زَبَرْجَدِیَّةً، وَ أَحْیَاناً صُفْرَةً عَسْجَدِیَّةً. فَکَیْفَ تَصِلُ إِلَى صِفَةِ هذَا عَمَائِقُ الْفِطَنِ،أَوْ تَبْلُغُهُ قَرَائِحُ الْعُقُولِ، أَوْ تَسْتَنْظِمُ وَصْفَهُ أَقْوَالُ الْوَاصِفِینَ.

شگفتى هاى آفرینش طاووس

یکى از عجیب ترین آن ها (پرندگان) از نظر آفرینش، طاووس است که خداوند آن را در موزون ترین شکل آفرید و با رنگ هاى مختلف به بهترین صورت رنگ آمیزى کرد؛ با بال و پرهایى که شهپرهاى آن بر روى یکدیگر قرار گرفته و به هم آمیخته و دُمى که دامنه آن را گسترده و بر زمین مى کشد. هنگامى که طاووس به سوى جفت خود حرکت مى کند، دم خود را مى گشاید و همچون چترى (بسیار زیبا) بر سر خود سایبان مى سازد؛ گویى بادبان کشتى است که از سرزمین «دارین» مشک با خود آورده و ناخدا آن را برافراشته است. (در این حال) او با این همه رنگ هاى زیبا غرق در غرور مى شود و با حرکات متکبّرانه به خود مى نازد؛
همچون خروس با جفت خود مى آمیزد و همانند حیوانات نر که از طغیان شهوت به هیجان آمده اند با او درآمیخته باردارش مى کند. (من این موضوع را با چشم خود دیده ام و) براى اثبات آن به مشاهده حسّى حواله مى کنم؛ نه همچون کسى که به دلیلى که ذهنى و ضعیف است حواله مى کند، نظیر آن کس که مى پندارد طاووس به وسیله اشکى که از چشم خود فرو مى ریزد جنس ماده را باردار مى کند به این صورت که قطره اشک در دو طرف پلک هاى جنس نر حلقه مى زند و ماده او آن را مى نوشد سپس بى آن که با نر آمیزش کرده باشد، تنها با همان قطره اشکى که از چشمش بیرون پریده است تخم مى گذارد، این (افسانه بى اساسى است و) عجیب تر از افسانه تولید مثل کلاغ نیست. (هرگاه به بال و پر طاووس بنگرى) گمان مى کنى که نى هاى وسط پرهاى او همچون شانه هایى است که از نقره ساخته شده و آنچه بر آن از حلقه ها و هاله هاى عجیب خورشید مانند روییده، طلاى ناب و قطعات زبرجد است! هر گاه بخواهى آن را به آنچه زمین (به هنگام بهار) مى رویاند تشبیه کنى، مى گویى: دسته گلى است که از شکوفه هاى گل هاى بهارى چیده شده است (و با نظم خاصى در کنار هم قرار گرفته است). و اگر بخواهى آن را به لباس ها (و پرده هاى رنگارنگ) تشبیه کنى، همچون حلّه هاى زیباى پرنقش و نگار یا پرده هاى زیبا و رنگارنگ یمنى است و اگر آن را با زیورها مقایسه کنى، همچون نگین هاى رنگارنگى است که در نوارى از نقره که با جواهرات، زینت یافته در تاجى قرار گرفته است. او همچون کسى که به خود مى بالد، با عشوه و ناز گام برمى دارد؛ گاه سر را برمى گرداند و به دم (زیبا) و دو بالش مى نگرد؛ ناگهان از زیبایى فوق العاده اى که پر و بالش به او بخشیده و رنگ هایى که همچون لؤلؤ و جواهر به هم درآمیخته قهقهه سرمى دهد؛ امّا همین که (خم مى شود و) به پاهاى (زشت) خود نظر مى افکند (آن چنان ناراحت مى شود که) صداى گریه او بلند مى شود؛ فریادى که استغاثه جانکاهش از آن آشکار است و گواه صادق دردى است که در درون دارد! چرا که پاهایش همچون پاهاى خروس خلاسى، باریک (و تیره رنگ وزشت) است و در گوشه اى از ساق پایش ناخنى مخفى روییده است. او در محلّ یال خود، کاکلى دارد سبزرنگ و پرنقش و نگار و انتهاى گردنش همچون ابریق است و از گلوگاه تا روى شکمش به رنگ وسمه یمانى (سبز پررنگ مایل به سیاهى) و گاه همچون حریرى است که به تن کرده و مانند آینه صیقلى شده مى درخشد، گویى بر اطراف گردنش معجرى است سیاه رنگ که به خود پیچیده؛ ولى از کثرت شادابى و درخشندگى به نظر مى رسد که رنگ سبز پرطراوتى با آن آمیخته شده و در کنار گوشش خط باریک بسیار سفیدى همچون نیش قلم به رنگ گل بابونه کشیده شده که بر اثر سفیدى درخشنده اش در میان آن سیاهى تلألؤ خاصّى دارد.
کمتر رنگى (در جهان) یافت مى شود که طاووس از آن بهره اى نگرفته باشد؛ با این فرق که شفافیّت و درخشندگى و تلألؤ حریر
مانندِ رنگ پرهاى او بر تمام رنگ ها برترى دارد و(در واقع) همانند شکوفه هاى زیباى پراکنده گل هاست؛ با این تفاوت که نه باران بهارى آن را پرورش داده و نه حرارت و تابش آفتاب تابستان! گاه او (طاووس) از پرهایش بیرون مى آید و لباسش را از تن خارج مى کند. (آرى!) پرهاى او پى درپى مى ریزند و به دنبال آن پشت سر هم مى رویند. پویش پرها، از نى آن ها، همچون ریزش برگ هااز شاخه ها (در فصل پاییز) فرو مى ریزند، سپس رشد و نمو مى کنند، تا بار دیگر به شکل نخست درآیند (با این حال) با رنگ هاى سابق هیچ تفاوتى پیدا نمى کنند و رنگى به جاى رنگ دیگر نمى نشیند. اگر تارى از تارهاى پر او را بررسى کنى گاه سرخ گلرنگ را به تو نشان مى دهد و گاه رنگ سبز زبرجدى و زمانى زرد طلایى (و هر یک جلوه خاص خود را دارد). راستى چگونه فکرهاى عمیق و عقل هاى خداداد مى توانند به (اسرار) این ویژگى ها راه یابند یا گفتار وصف کنندگان، صفت آن را بیان کند و به نظم آورد؟

3

وَ أَقَلُّ أَجْزَائِهِ قَدْ أَعْجَزَ الْاَوْهَامَ أَنْ تُدْرِکَهُ، وَ الْاَلْسِنَةَ أَنْ تَصِفَهُ! فَسُبْحَانَ الَّذِی بَهَرَ الْعُقُولَ عَنْ وَصْفِ خَلْقٍ جَلَّاهُ لِلْعُیُونِ، فَأَدْرَکَتْهُ مَحدُوداً مُکَوَّناً، وَ مُؤَلَّفاً مُلَوَّناً. وَ أَعْجَزَ الْاَلْسُنَ عَنْ تَلْخِیصِ صِفَتِهِ، وَ قَعَدَ بِهَا عَنْ تَأْدِیَةِ نَعْتِهِ!

درک کنه ذات و صفات خدا:

حال آن که، کوچک ترین اجزاى آن، افکار ژرف اندیش را از درک خود ناتوان ساخته و زبان ها را از وصف کردن بازداشته است. منزّه است آن کس که عقل ها را در وصف مخلوقى که در چشم ها آشکارش ساخته، ناتوان کرده است؛
به همین دلیل آن را (تنها به صورت) موجودى محدود و ترکیبى پرنقش و نگار درک مى کنند؛ و زبان ها را از شرح وصف آن عاجز ساخته و از اَداى حق وصفش ناتوان کرده است (با این حال چگونه مى توان انتظار داشت که عقل و خرد به کنه ذات و صفات آفریدگار این مخلوق برسد؟).

4

صِغَارُ المَخْلُوقَاتِ

سُبْحَانَ مَنْ أَدْمَجَ قَوَائِمَ الذَّرَّةِ وَ الْهَمَجَةِ إِلَى مَا فَوْقَهُمَا مِنْ خَلْقِ الْحِیتَانِ وَ الْفِیَلَةِ! وَ وَأَى عَلَى نَفْسِهِ أَلَّا یَضْطَرِبَ شَبَحٌ مِمَّا أَوْلَجَ فِیهِ الرُّوحَ، إِلَّا وَ جَعَلَ الْحِمَامَ مَوْعِدَهُ، وَ الْفَنَاءَ غَایَتَهُ.

شگفتى آفرینش جانداران ریز (و بزرگ)

پاک و منزّه است آن کس که (حتّى) براى مورچگان ریز و پشه هاى خرد، دست و پا قرار داد و بالاتر از آن ها ماهیان بزرگ (و نهنگ ها) و فیل را آفرید و مقرّر داشته هر موجودى را که روح در آن دمیده سرانجام رهسپار دیار فنا کند (و تنها ذات پاک او باقى و برقرار خواهد بود).

5

مِنْهَا فی صِفَةِ الجَنَّةِ

فَلَوْ رَمَیْتَ بِبَصَرِ قَلْبِکَ نَحْوَ مَا یُوْصَفُ لَکَ مِنْهَا، لَعَزَفَتْ نَفْسُکَ عَنْ بَدَائِعِ مَا أُخْرِجَ إِلَى الدُّنْیَا مِنْ شَهَوَاتِهَا وَ لَذَّاتِهَا، وَ زَخَارِفِ مَنَاظِرِهَا، وَ لَذَهِلَتْ بِالْفِکْرِ فِی اصْطِفَاقِ أَشْجَارٍ غُیِّبَتْ عُرُوقُهَا فِی کُثْبَانِ الْمِسْکِ عَلَى سَوَاحِلِ أَنْهَارِهَا، وَ فِی تَعْلِیقِ کَبَائِسِ اللُؤْلُؤِ الرَّطْبِ فِی عَسَالِیجِهَا وَ أَفْنَانِهَا، وَ طُلُوعِ تِلْکَ الِّثمَارِ مُخْتَلِفَةً فِی غُلُفِ أَکْمَامِهَا، تُجْنَى مِنْ غَیْرِ تَکَلُّفٍ فَتَأْتِی عَلَى مُنْیَةِ مُجْتَنِیهَا، وَ یُطَافُ عَلَى نُزَّالِهَا فِی أَفْنِیَةِ قُصُورِهَا بِالْاَعْسَالِ الْمُصَفَّقَةِ، وَ الْخُمُورِ الْمُرَوَّقَةِ. قَوْمٌ لَمْ تَزَلِ الْکَرَامَةُ تَتَمَادَى بِهِمْ حَتَّى حَلُّوا دَارَ الْقَرارِ، وَ أَمِنُوا نُقْلَةَ الْاَسْفَارِ. فَلَوْ شَغَلْتَ قَلْبَکَ أَیُّهَا الْمُسْتَمِعُ بِالْوُصُولِ إِلَى مَا یَهجُمُ عَلَیْکَ مِنْ تِلْکَ الْمَنَاظِرِ الْمُونِقَةِ، لَزَهِقَتْ نَفْسُکَ شَوْقاً إِلَیْهَا، وَ لَتَحَمَّلْتَ مِنْ مَجْلِسِی هذَا إِلَى مُجَاوَرَةِ أَهْلِ الْقُبُورِ اسْتِعْجَالاً بِها. جَعَلَنَا اللّهُ وَ إِیَّاکُمْ مِمَّنْ یَسْعَى بِقَلْبِهِ إِلَى مَنَازِلِ الْاَبْرَارِ بِرَحْمَتِهِ.

اوصاف بهشت

هرگاه با چشم دل به آنچه از بهشت براى تو وصف مى شود بنگرى، روحت از مواهبى که در این دنیا پدیدار گشته، از شهوات و لذات و زینت ها و زیورهاى خیره کننده اش صرف نظر خواهد کرد و در میان درخت هایى که پیوسته شاخه هایش (با جنبش نسیم) به هم مى خورد و ریشه هایش در دل تپه هایى از مشک بر ساحل نهرهاى بهشتى فرو رفته، از فکرکردن باز مى ماند، (همچنین) هر گاه به خوشه هایى از لؤلؤِ تر، که به شاخه هاى کوچک و بزرگ محکمش آویخته، و پیدایش میوه هاى گوناگون که از درون غلاف هاى خود سر برون کرده اند، همان میوه هایى که به آسانى و مطابق دلخواه هر کس چیده مى شود، نگاه کنى، واله و حیران خواهى شد (اضافه بر این) میزبانان بهشتى از آن میهمانان در جلوى قصرهاى بهشتى با عسل هاى مصفّا و شراب هاى صاف که مستى نمى آورد پذیرایى مى کنند. گروهى هستند که تقوا و کرامت انسانى خود را تا پایان عمر و هنگام ورود به دارالقرار (سراى جاویدان) حفظ کرده و از ناراحتى هاى نقل و انتقال سفرها (ى مرگ و برزخ) ایمن بوده اند. اى شنونده! اگر قلب خویش را براى رسیدن به آن مناظر زیبا که در آن جاست مشغول کنى، روحت با اشتیاق به سوى آن پر مى کشد و از حضور من به همسایگى اهل قبور خواهى شتافت تا هر چه زودتر به آن نعمت ها دست یابى. خداوند ما و شما را به لطف و رحمتش از کسانى قرار دهد که با دل و جان براى رسیدن به منزلگاه هاى نیکان کوشش مى کنند.

6

تَفسیرُ بَعْض ما فی هذِه الخُطبةِ مِن الغریب

قَالَ السَّیِّدُ الشَّرِیفُ (رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیْهِ): قَوْلُهُ علیه السلام: «یَؤُرُّ بِمَلَاقِحِهِ»، الأَرُّ: کِنَایَةٌ عَنِ النِّکاحِ، یُقَالُ: أَرَّ الرَّجُلُ المَرْأةَ، یَؤُرُّها، إذا نَکَحَهَا. وَ قَوْلُهُ (علیه السلام) : «کأنَّهُ قِلْعُ داریٍّ عَنَجَهُ نُوتِیّهُ» القَلْعُ: شِرَاعُ السَّفِینَةِ، ودَارِیًّ: مَنْسُوبٌ إلى دَارِیْنَ، وَهِیَ بَلْدَةٌ عَلَى البَحْرِ یُجْلَبُ مِنْها الطَّیْبُ. وَعَنَجَهُ: أَیْ عَطَفَهُ. یُقالُ: عَنَجْتُ النَّاقَةَ کَنَصَرْتُ أعْنُجُهَا عَنْجاً إذَا عَطَفْتُهَا. وَالنُّوتیُّ: المَلّاحُ. وَقَوْلُهُ (علیه السلام) : «وَفِلَذَ الزَّبَرْجَدِ» الفَلِذُ: جَمْعُ فِلَذَةٍ، وَهِیَ القِطْعَةُ. وَقَوْلُهُ (علیه السلام) : «کَبائِسِ اللُّؤْلُؤ الرَّطْبِ» الکِباسَةُ: العِذْقُ. وَالعَسَالِیجُ: الغُصُونُ، وَاحِدُها عُسْلوجٌ.

تفسیر بعضى از لغات پیچیده این خطبه

سیّد شریف رضى (رحمه الله) در پایان این خطبه چنین مى گوید: جمله «یؤرّ بملاقحه» در کلام امام (علیه السلام) کنایه از لقاح و آمیزش جنسى است. گفته مى شود: «أرّ الرجل المرأة یؤرّها» هنگامى که با همسرش آمیزش کند، و در جمله «کأنّه قلع دارىّ عنجه نؤتیه» قلع به معناى بادبان کشتى است، و «دارىّ» منسوب به «دارین» شهرى است در کنار دریا (در اطراف بحرین) که از آن جا عطریات مى آورند (و بادبان هاى کشتى هایش معروف است)، و «عنجه» به معناى کشیدن به سوى خویش است؛ گفته مى شود: «عنجت الناقة أعنجها» یعنى شتر را به سوى خود کشیدم، و «نوتى» به معناى کشتیبان است، و تعبیر «ضفّتى جفونه» به معناى دو طرف پلک هاى چشم اوست، و «ضفتان» به معناى دو طرف است، و این که مى فرماید: «و فلذ الزبرجد» «فلذ» جمع «فلذة» به معناى قطعه چیزى است و در این جا منظور، قطعه هاى زبرجد است، و این که فرموده: «کبائس اللؤلؤ الرطب» (کبائس جمع کباسه و) «اکباسه» به معناى خوشه است و «عسالیج» جمع «عسلوج» به معناى شاخه است.

برای دیدن محصولات که دنبال آن هستید تایپ کنید.
[custom_search_form]
  • بخش :