جستجو در سایت نهج البلاغه

[custom_search_formss]
  • بخش :

خطبه صد و شصت و دوم

فراز

متن عربی

متن فارسی

مترجم :​
نسخه :​
موضوع :​

مترجمین

خطبه صد و شصت و دوم

از خطبه ‏هاى آن حضرت عليه السّلام است (در ذكر بعضى از صفات خداوند جلّ شأنه):

فراز

متن عربی

متن فارسی

1

الْحَمْدُ لِلَّهِ خَالِقِ الْعِبَادِ وَ سَاطِحِ الْمِهَادِ وَ مُسِيلِ الْوِهَادِ وَ مُخْصِبِ النِّجَادِ

سپاس خداوندى را سزا است كه آفريننده بندگان و گستراننده زمين و روان كننده آب فراوان در زمينهاى پست و روياننده گياهها در زمينهاى بلند است،

2

لَيْسَ لِأَوَّلِيَّتِهِ ابْتِدَاءٌ وَ لَا لِأَزَلِيَّتِهِ انْقِضَاءٌ هُوَ الْأَوَّلُ لَمْ يَزَلْ وَ الْبَاقِي بِلَا أَجَلٍ خَرَّتْ لَهُ الْجِبَاهُ وَ وَحَّدَتْهُ الشِّفَاهُ

اوّل بودن او را ابتداء و هميشگيش را انتهاء و بسر رسيدن نيست (زيرا ابتداء و انتهاء شايسته ممكن است، نه واجب الوجود كه عدم و نيستى بر او محال است، چون آنچه مسبوق بعدم و نيستى باشد محدث و پيدا شده است، و محدث واجب الوجود نيست، لذا مى ‏فرمايد:) او است اوّل كه هميشه بوده و پاينده كه انتهاء ندارد (بجهت عظمت و بزرگوارى سزاوار پرستش بوده) پيشانيها براى او بخاك رسيده و سجده كرده و لبها بتوحيد و يگانگيش هم‏آواز است،

3

حَدَّ الْأَشْيَاءَ عِنْدَ خَلْقِهِ لَهَا إِبَانَةً لَهُ مِنْ شَبَهِهَا لَا تُقَدِّرُهُ الْأَوْهَامُ بِالْحُدُودِ وَ الْحَرَكَاتِ وَ لَا بِالْجَوَارِحِ وَ الْأَدَوَاتِ

حدود اشياء را هنگام آفريدن هر يك تعيين فرمود تا خود از شبيه و مانند بودن بآنها امتياز داشته باشد (پس محدود بودن اشياء دليل بر اين است كه او را مانندى نيست) انديشه‏ها او را با حدود و حركات و اعضاء و ابزارها (قواى ظاهرىّ و باطنيّه) نمى ‏تواند تعيين نمايد (زيرا او را حدّ و حركت و عضو و ابزار كه از لوازم ممكن است نمى ‏باشد)

4

لَا يُقَالُ: لَهُ مَتَى؟ وَ لَا يُضْرَبُ لَهُ أَمَدٌ بِحَتَّى الظَّاهِرُ لَا يُقَالُ‏ مِمَّا وَ الْبَاطِنُ لَا يُقَالُ فِيمَا لَا شَبَحٌ فَيَتَقَضَّى وَ لَا مَحْجُوبٌ فَيُحْوَى لَمْ يَقْرُبْ مِنَ الْأَشْيَاءِ بِالْتِصَاقٍ وَ لَمْ يَبْعُدْ عَنْهَا بِافْتِرَاقٍ

براى او گفته  نمى ‏شود: در چه زمانى بوده و تعيين نمى ‏گردد تا چه زمانى خواهد بود (زيرا او ازلى و آفريننده زمان است، پس زمان بر او احاطه ندارد، و ابدى است كه او را انتهائى نيست، و گر نه محدود بحدّ مى ‏شد و واجب نبود، و در برابر عقل) هويدا است كه نمى ‏توان گفت از چه آشكار شده، و (از ديده ‏ها) مخفى است كه گفته  نمى ‏شود: در چه چيز پنهان گرديده (زيرا او علّت همه علّتها و از مكان و محلّ مبرّى مى ‏باشد) جسمى نيست كه از دور جلوه‏گرى كرده بعد از بين برود، و زير پرده نيست تا چيزى بر او احاطه داشته باشد، نزديك بودن او به اشياء به چسبيدن نيست و دورى او از آنها به جدائى نمى ‏باشد (زيرا قرب و بعد از لوازم امكان است و او ممكن نيست، پس معنى قرب و نزديك بودن او اينست كه به همه اشياء احاطه دارد و همه چيز باو قائم است، و معنى بعد و درويش اينست كه بكنه ذات او پى برده نمى ‏شود)

5

لَا يَخْفَى عَلَيْهِ مِنْ عِبَادِهِ شُخُوصُ لَحْظَةٍ وَ لَا كُرُورُ لَفْظَةٍ وَ لَا ازْدِلَافُ رَبْوَةٍ وَ لَا انْبِسَاطُ خَطْوَةٍ فِي لَيْلٍ دَاجٍ وَ لَا غَسَقٍ سَاجٍ يَتَفَيَّأُ عَلَيْهِ الْقَمَرُ الْمُنِيرُ وَ تَعْقُبُهُ الشَّمْسُ ذَاتُ النُّورِ فِي الْأُفُولِ وَ الْكُرُورِ وَ تَقَلُّبِ الْأَزْمِنَةِ وَ الدُّهُورِ مِنْ إِقْبَالِ لَيْلٍ مُقْبِلٍ وَ إِدْبَارِ نَهَارٍ مُدْبِرٍ

و باو پنهان نيست از بندگانش نگاه كردن زير چشمى و نه تكرار و چند بار گفتن سخنى و نه نزديك شدن به تپّه خاكى و نه برداشتن گامى در شب تيره و نه در شب تاريك آرمنده كه ماه روشنى دهنده بر آن سايه مى ‏اندازد (تاريكى آنرا برطرف‏ مى ‏نمايد) و خورشيد داراى روشنائى در پى آن مى ‏آيد، در غروب و طلوع (چون ماه پنهان شود خورشيد طلوع كند، و چون خورشيد غروب كند ماه هويدا گردد) و در گردش ايّام روزگارها از آمدن شب و رفتن روز (خلاصه شب و روز و آشكار و نهان و تغيير و تبديل روزگار نسبت بعلم و دانائى او به جزئىّ و كلّى اشياء مساوى است و چيزى از او پوشيده نمى ‏باشد)

6

قَبْلَ كُلِّ غَايَةٍ وَ مُدَّةِ وَ كُلِّ إِحْصَاءٍ وَ عِدَّةٍ تَعَالَى عَمَّا يَنْحَلُهُ الْمُحَدِّدُونَ مِنْ صِفَاتِ الْأَقْدَارِ وَ نِهَايَاتِ الْأَقْطَارِ وَ تَأَثُّلِ الْمَسَاكِنِ وَ تَمَكُّنِ الْأَمَاكِنِ فَالْحَدُّ لِخَلْقِهِ مَضْرُوبٌ وَ إِلَى غَيْرِهِ مَنْسُوبٌ

پيش از هر انتهاء و مدّت و هر شمردن و شمارى بوده است (زيرا او كه آفريننده همه اشياء است بايستى پيش از آفريده شده باشد) بلند و منزّه است از اينكه تعيين كنندگان حدود اندازه ‏ها و نهايت اطراف و جوانب و تهيئه جاها و قرار گرفتن در مكانها را باو نسبت دهند (زيرا اندازه و نهايت داشتن و كسب مكان و قرار گرفتن در آن از لوازم جسم و امكان است، لذا مى ‏فرمايد:) حدّ و نهايت مخلوق و آفريده شده او را شايسته است و بغير او (ممكنات) نسبت داده ميشود،

7

لَمْ يَخْلُقِ الْأَشْيَاءَ مِنْ أُصُولٍ أَزَلِيَّةٍ وَ لَا مِنْ أَوَائِلَ أَبَدِيَّةٍ بَلْ خَلَقَ مَا خَلَقَ فَأَقَامَ حَدَّهُ وَ صَوَّرَ فَأَحْسَنَ صُورَتَهُ لَيْسَ لِشَيْ‏ءٍ مِنْهُ امْتِنَاعٌ وَ لَا لَهُ بِطَاعَةِ شَيْ‏ءٍ انْتِفَاعٌ

اشياء را از روى اصول و مبادى و نمونه ازلى و ابدى نيافريد (چون آفرينش او مبداى نداشته) بلكه (بى ‏نمونه و مبدا بمحض اراده) آفريد آنچه آفريده و حدّش را تعيين نمود، و بآنچه كه ايجاد و فرمود صورت و شكل داد و صورت آنرا نيكو و مناسب گردانيد، هيچ چيزى را در برابر او امتناع و سركشى نيست (همه مطيع و فرمانبردارند) و از اطاعت و پيروى چيزى سود و بهره نصيب او نمى ‏گردد (زيرا او نيازمند بغير نمى ‏باشد، چون نيازمندى مستلزم نقص كمال است و آن از لوازم امكان مى ‏باشد)

8

عِلْمُهُ بِالْأَمْوَاتِ الْمَاضِينَ كَعِلْمِهِ بِالْأَحْيَاءِ الْبَاقِينَ وَ عِلْمُهُ بِمَا فِي السَّمَاوَاتِ الْعُلَى كَعِلْمِهِ بِمَا فِي الْأَرَضِينَ السُّفْلَى

دانائى او به مردگان از پيش گذشته مانند دانائى او است به زنده‏هاى باقى مانده، و علم او بآنچه در آسمانهاى زبرين است مانند علم او است به زمينهاى زيرين (علم او به مرده و زنده و گذشته و آينده و پست و بلند يكنواخت است، چون ذات او نسبت به همه اجزاء زمان و زمانيّات يكسان است، علم او هم كه عين ذات او است چنين مى ‏باشد).

9

(:منها)

أَيُّهَا الْمَخْلُوقُ السَّوِيُّ وَ الْمُنْشَأُ الْمَرْعِيُّ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْحَامِ وَ مُضَاعَفَاتِ الْأَسْتَارِ بُدِئْتَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ‏ وَ وُضِعْتَ فِي قَرارٍ مَكِينٍ إِلى‏ قَدَرٍ مَعْلُومٍ‏وَ أَجَلٍ مَقْسُومٍ تَمُورُ فِي بَطْنِ أُمِّكَ جَنِيناً لَا تُحِيرُ دُعَاءً وَ لَا تَسْمَعُ نِدَاءً

قسمتی از اين خطبه است (در شگفتى آفرينش انسان و عظمت و بزرگى آفريننده):

اى انسان آفريده شده مستوى الخلقه (بى نقص و كم بود) و اى پديد آورده شده محفوظ در رحمهاى تاريك و پرده ‏هاى بسيار (تاريكى شكم و رحم و مشيمه يعنى پرده‏اى كه انسان هنگام ولادت با آن از شكم مادر خارج ميشود) كه شروع شده‏اى از گل خالص (و از بدن انسان كه تركيب شده از عناصر ارضى است) و در آرامگاه استوار و محكم (رحم مادر) نهاده شدى تا قدر معلوم (هويدا شدن طول و عرض و نازكى و كلفتى) و مدّت قسمت شده (زمان حمل هفت يا نه ماه يا كمتر و زيادتر) در شكم مادرت جنبش داشتى در حاليكه جنين بودى، سخنى را پاسخ نمى ‏دادى، و آوازى نمى ‏شنيدى،

10

ثُمَّ أُخْرِجْتَ مِنْ مَقَرِّكَ إِلَى دَارٍ لَمْ تَشْهَدْهَا وَ لَمْ تَعْرِفْ سُبُلَ مَنَافِعِهَا فَمَنْ هَدَاكَ لِاجْتِرَارِ الْغِذَاءِ مِنْ ثَدْيِ أُمِّكَ وَ عَرَّفَكَ عِنْدَ الْحَاجَةِ مَوَاضِعَ طَلَبِكَ وَ إِرَادَتِكَ؟

پس از قرارگاه خود (رحم مادر) به سراى نديده و راه هاى سودش را نشناخته بيرون آورده شدى، كى ترا به كشيدن شير از پستان مادرت راه نمود؟ و كى ترا هنگام نياز بآنچه درخواست و اراده نمودى آشنا كرد؟ (آيا همه اينها دليل بر وجود و هستى صانع نيست كه مى ‏خواهى پى بكنه و حقيقت ذات او ببرى)

11

هَيْهَاتَ إِنَّ مَنْ يَعْجِزُ عَنْ صِفَاتِ ذِي الْهَيْئَةِ وَ الْأَدَوَاتِ فَهُوَ عَنْ صِفَاتِ خَالِقِهِ أَعْجَزُ وَ مِنْ تَنَاوُلِهِ بِحُدُودِ الْمَخْلُوقِينَ أَبْعَدُ .

چه دور است (پى بردن بكنه ذات او، زيرا) كسيكه از (شناسايى) صفات دارنده شكل و صورت و اندام ناتوان است، از صفات آفريننده او ناتوانتر و از دريافتش بوسيله‏ حدود و صفات آفريده ‏ها دورتر است (كسيكه به شگفتى آفريده شده راه نبرد چگونه به آفريننده راه پيدا خواهد كرد، و حال آنكه او را شبيه و مانندى نيست تا كنه ذات و صفاتش شناخته شود).

برای دیدن محصولات که دنبال آن هستید تایپ کنید.
[custom_search_form]
  • بخش :