جستجو در سایت نهج البلاغه

[custom_search_formss]
  • بخش :

خطبه صد و هشتم

فراز

متن عربی

متن فارسی

خطبه صد و هشتم

و آن از خطبه هايى است كه از حادثه هاى بزرگ خبر مى دهد:

    فراز

متن عربی

متن فارسی

1

الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّي لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ وَ الظَّاهِرِ لِقُلُوبِهِمْ بِحُجَّتِهِ خَلَقَ الْخَلْقَ مِنْ غَيْرِ رَوِيَّةٍ إِذْ كَانَتِ الرَّوِيَّاتُ لَا تَلِيقُ إِلَّا بِذَوِي الضَّمَائِرِ وَ لَيْسَ بِذِي ضَمِيرٍ فِي نَفْسِهِ خَرَقَ عِلْمُهُ بَاطِنَ غَيْبِ السُّتُرَاتِ وَ أَحَاطَ بِغُمُوضِ عَقَائِدِ السَّرِيرَاتِ .

سپاس خداى را، كه به آفرينش مخلوقاتش بر آفريدگان خود نمودار است، و هستى وى  با دليل روشن  بر دلهاى آنان پديدار. بى آن كه بينديشد آفريدگان را آفريد، كه انديشيدن او را نمى سزيد. چه، انديشه را دلى درون سينه بايد، و او را درونى نيست تا انديشه اى از آن برآيد. علم او درون پرده هاى غيب را شكافت، و بر عقيدتهاى نهفته و رازهاى پنهان احاطت يافت.

2

وَ مِنْهَا فِي ذِكْرِ النَّبِيِّ ( صلى الله عليه وآله )

اخْتَارَهُ مِنْ شَجَرَةِ الْأَنْبِيَاءِ وَ مِشْكَاةِ الضِّيَاءِ وَ ذُؤَابَةِ الْعَلْيَاءِ وَ سُرَّةِ الْبَطْحَاءِ وَ مَصَابِيحِ الظُّلْمَةِ وَ يَنَابِيعِ الْحِكْمَةِ .

از اين خطبه است در ذكر پيامبر (صلی الله علیه وآله):

او را برگزيد از درختى كه رستنگاه پيامبران است، و چراغ دانى پر نور براى روشنى جهان، از خاندانى بلندمرتبه و ديدارى، و از سرزمين بطحاء  سرزمين فخر و بزرگوارى .  خاندانى كه  چراغهاى ظلمتند و چشمه هاى حكمت.

3

و منها :

طَبِيبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ قَدْ أَحْكَمَ مَرَاهِمَهُ وَ أَحْمَى مَوَاسِمَهُ يَضَعُ ذَلِكَ حَيْثُ الْحَاجَةُ إِلَيْهِ مِنْ قُلُوبٍ عُمْيٍ وَ آذَانٍ صُمٍّ وَ أَلْسِنَةٍ بُكْمٍ مُتَتَبِّعٌ بِدَوَائِهِ مَوَاضِعَ الْغَفْلَةِ وَ مَوَاطِنَ الْحَيْرَةِ لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِأَضْوَاءِ الْحِكْمَةِ وَ لَمْ يَقْدَحُوا بِزِنَادِ الْعُلُومِ الثَّاقِبَةِ فَهُمْ فِي ذَلِكَ كَالْأَنْعَامِ السَّائِمَةِ وَ الصُّخُورِ الْقَاسِيَةِ

از اين خطبه است:

طبيبى كه بر سر بيماران گردان است، و مرهم او بيمارى را بهترين درمان، و آنجا كه دارو سودى ندهد . داغ او سوزان. آن را به هنگام حاجت بر دلهايى نهد كه از ديدن حقيقت نابيناست، و گوشهايى كه ناشنواست و زبانهايى كه ناگوياست. با داروى خود دلهايى را جويد كه در غفلت است، يا از هجوم شبهت در حيرت: كسانى كه از چراغ دانش بهره اى نيندوختند، و آتشزنه علم را براى روشنى جان نيفروختند. پس آنان چون اشتر و گوسفندند كه سرگرم چرا ماند، يا خرسنگهاى سخت كه گياهى نروياند.

4

قَدِ انْجَابَتِ السَّرَائِرُ لِأَهْلِ الْبَصَائِرِ وَ وَضَحَتْ مَحَجَّةُ الْحَقِّ لِخَابِطِهَا وَ أَسْفَرَتِ السَّاعَةُ عَنْ وَجْهِهَا وَ ظَهَرَتِ الْعَلَامَةُ لِمُتَوَسِّمِهَا مَا لِي أَرَاكُمْ أَشْبَاحاً بِلَا أَرْوَاحٍ وَ أَرْوَاحاً بِلَا أَشْبَاحٍ وَ نُسَّاكاً بِلَا صَلَاحٍ وَ تُجَّاراً بِلَا أَرْبَاحٍ وَ أَيْقَاظاً نُوَّماً وَ شُهُوداً غُيَّباً وَ نَاظِرَةً عَمْيَاءَ وَ سَامِعَةً صَمَّاءَ وَ نَاطِقَةً بَكْمَاءَ

رازهاى درون، براى خداوندان بصيرت آشكار شد، و راه حق براى پوينده بيراهه پديدار. قيامت نقاب از چهره برانداخت، و نشانه آن خود را براى نشانه جو ظاهر ساخت. چيست كه شما را چون كالبدهايى مى بينم بيجان، و جانهايى بى كالبد و در كار ناتوان ، عبادت كنانى راه صلاح ناسپرده، بازرگانانى از تجارت سود نبرده، بيدارانى خوابيده، حاضرانى نهان از ديده. نگرندگانى نابينا، شنوندگانى ناشنوا، گويندگانى ناگويا.

5

رَايَةُ ضَلَالٍ قَدْ قَامَتْ عَلَى قُطْبِهَا وَ تَفَرَّقَتْ بِشُعَبِهَا تَكِيلُكُمْ بِصَاعِهَا وَ تَخْبِطُكُمْ بِبَاعِهَا قَائِدُهَا خَارِجٌ مِنَ الْمِلَّةِ قَائِمٌ عَلَى الضِّلَّةِ فَلَا يَبْقَى يَوْمَئِذٍ مِنْكُمْ إِلَّا ثُفَالَةٌ كَثُفَالَةِ الْقِدْرِ أَوْ نُفَاضَةٌ كَنُفَاضَةِ الْعِكْمِ تَعْرُكُكُمْ عَرْكَ الْأَدِيمِ وَ تَدُوسُكُمْ دَوْسَ الْحَصِيدِ وَ تَسْتَخْلِصُ الْمُؤْمِنَ مِنْ بَيْنِكُمُ اسْتِخْلَاصَ الطَّيْرِ الْحَبَّةَ الْبَطِينَةَ مِنْ بَيْنِ هَزِيلِ الْحَبِّ أَيْنَ تَذْهَبُ بِكُمُ الْمَذَاهِبُ وَ تَتِيهُ بِكُمُ الْغَيَاهِبُ وَ تَخْدَعُكُمُ الْكَوَاذِبُ وَ مِنْ أَيْنَ تُؤْتَوْنَ وَ أَنَّى تُؤْفَكُونَ

درفش گمراهى را مى بينم چون درختى تناور بر پاى مانده و شاخه ها به هر سو دوانده. به پيمانه خود به شما مى پيمايد، و هر ستم كه تواند به شما مى نمايد. امير آن از ملت اسلام برون افتاده است و در حيرت گمراهى ايستاده. پس، آن روز از شما باقى نماند، جز اندكى بى مقدار، همچون دردى كه در ته ديگ ماند يا خرده هايى كه بر زمين ريزد از تنگ بار. چون پوست، شما را مى پيرايد و چون كشت درو شده، خرد مى نمايد. مومن را از جمع شما مى گزيند، چنان كه مرغ دانه درشت را از دانه لاغر بر مى چيند. اين مذهبهاى گونه گون شما را به كجا مى كشاند؟ و اين تاريكيها تا به كى در گمراهى تان مى نشاند؟ و تا چند دروغها به راه فريبتان مى خواند؟ از كجاتان آورده اند و به كجاتان باز مى گردانند؟

6

فَلِكُلِّ أَجَلٍ كِتابٌ وَ لِكُلِّ غَيْبَةٍ إِيَابٌ فَاسْتَمِعُوا مِنْ رَبَّانِيِّكُمْ وَ أَحْضِرُوهُ قُلُوبَكُمْ وَ اسْتَيْقِظُوا إِنْ هَتَفَ بِكُمْ وَ لْيَصْدُقْ رَائِدٌ أَهْلَهُ وَ لْيَجْمَعْ شَمْلَهُ وَ لْيُحْضِرْ ذِهْنَهُ فَلَقَدْ فَلَقَ لَكُمُ الْأَمْرَ فَلْقَ الْخَرَزَةِ وَ قَرَفَهُ قَرْفَ الصَّمْغَةِ فَعِنْدَ ذَلِكَ أَخَذَ الْبَاطِلُ مَآخِذَهُ وَ رَكِبَ الْجَهْلُ مَرَاكِبَهُ وَ عَظُمَتِ الطَّاغِيَةُ وَ قَلَّتِ الدَّاعِيَةُ وَ صَالَ الدَّهْرُ صِيَالَ السَّبُعِ الْعَقُورِ وَ هَدَرَ فَنِيقُ الْبَاطِلِ بَعْدَ كُظُومٍ وَ تَوَاخَى النَّاسُ عَلَى الْفُجُورِ وَ تَهَاجَرُوا عَلَى الدِّينِ وَ تَحَابُّوا عَلَى الْكَذِبِ وَ تَبَاغَضُوا عَلَى الصِّدْقِ فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ كَانَ الْوَلَدُ غَيْظاً وَ الْمَطَرُ قَيْظاً وَ تَفِيضُ اللِّئَامُ فَيْضاً وَ تَغِيضُ الْكِرَامُ غَيْضاً وَ كَانَ أَهْلُ ذَلِكَ الزَّمَانِ ذِئَاباً وَ سَلَاطِينُهُ سِبَاعاً وَ أَوْسَاطُهُ أُكَّالًا وَ فُقَرَاؤُهُ أَمْوَاتاً وَ غَارَ الصِّدْقُ وَ فَاضَ الْكَذِبُ وَ اسْتُعْمِلَتِ الْمَوَدَّةُ بِاللِّسَانِ وَ تَشَاجَرَ النَّاسُ بِالْقُلُوبِ وَ صَارَ الْفُسُوقُ نَسَباً وَ الْعَفَافُ عَجَباً وَ لُبِسَ الْإِسْلَامُ لُبْسَ الْفَرْوِ مَقْلُوباً .

هر عمر را به پايان رسيدنى است و هر رفته را باز آمدنى. پس حق را از عالم خداشناس خود بشنويد، و دلهاتان را آماده كنيد، اگر شما را خواند بيدار شويد. پيشواى قوم بايد با مردم خود به راستى سخن راند، و پراكندگى را به جمعيت كشاند، و ذهن خود را آماده پذيرفتن گرداند. درون كار را براى شما شكافت چنانكه مهره را شكافند، و يا درخت سلم را براى صمغ كافند. در اين هنگام است كه باطل بر جاى استوار شود، و نادانى بر طبيعت ها سوار، و كار ستمكار بزرگ گردد، و دعوت به حق اندك و كم خريدار، و روزگار چون درنده ديوانه حمله آرد، و باطل آرميده برخيزد، و چون شتر نر بانگ بردارد. مردم در گناه برادر و يار شوند، و در كار دين جدايى پذيرند، در دروغ با هم دوست باشند و در راست يكديگر را دشمن گيرند. و چون چنين شود، فرزند با پدر كينه توزد و باران كشت را سوزد، فرومايگان درم افشانند، و جوانمردان تهيدست مانند. مردم اين زمان گرگانند، و پادشاهانشان درندگان، و فرودستان طعمه آنان، و مستمندان چون مردگان. سرچشمه راستى خشك شود، و از آن دروغ جوشان. دوستى را به زبان به كار برند، و به دل با هم دشمنان. گناه و نافرمانى وسيلت پيوند گردد و پارسايى عجب و موجب ريشخند و اسلام پوستين باژگونه پوشد و كس سخن حق ننيوشد .

برای دیدن محصولات که دنبال آن هستید تایپ کنید.
[custom_search_form]
  • بخش :