جستجو در سایت نهج البلاغه

[custom_search_formss]
  • بخش :

خطبه یکم

فراز

متن عربی

متن فارسی

خطبه یکم

از خطبه‏ هاى آن حضرت عليه السّلام است كه ياد ميكند در آن آغاز آفريدن آسمان و زمين و خلق آدم را

    فراز

متن عربی

متن فارسی

1

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَا يَبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقَائِلُونَ،وَ لَا يُحْصِي نَعْمَاءَهُ الْعَادُّونَ، وَ لَا يُؤَدِّي حَقَّهُ الْمُجْتَهِدُونَ،

حمد و سپاس خداوندى را سزاست كه همه گويندگان از مدح و ثناى او عاجزند (توانائى مدح و ثنائى كه لايق ذات او باشد ندارند، و از اينرو است كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فرمود: لا أحصى ثناء عليك، أنت كما أثنيت على نفسك يعنى مرا توانائى مدح و ثناى تو نيست، تو خود بايد ثنا گوى ذات اقدس خود باشى) و شمارندگان و حسابگران از شمارش نعمتها و بخششهاى او درمانده (زيرا نعمتها و عطاهاى حقّ تعالى غير متناهى و آخرى براى آنها متصوّر نيست، چنانكه در قرآن كريم س 14 ى 34 میفرمايد: وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها يعنى اگر بخواهيد نعمتهاى خدا را بشماريد توانائى نداريد، پس كسيكه نتواند نعمتهاى پروردگار را بشمارد چگونه میتواند حقّ او را ادا كند و شكرش را بجا آورد، لذا میفرمايد:) و كوشش كنندگان نمیتوانند حقّ نعمت او را ادا كنند (پس منتهى درجه سپاسگزارى آنست كه بنده بعجز از اداى حقّ نعمت او اعتراف كند)

2

الَّذِي لَا يُدْرِكُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ، وَ لَا يَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ ،

خداوندى كه حقيقت او را صاحبان همّت بلند درك نمیكنند، و زيركيها و هوشهاى غوّاص (كه فرو میروند در درياى افكار) باو دست نيابند (چگونه ممكن میتواند حقيقت ذات او را در يابد)

3

الَّذِي لَيْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ وَ لَا نَعْتٌ مَوْجُودٌ، وَ لَا وَقْتٌ مَعْدُودٌ، وَ لَا أَجَلٌ مَمْدُودٌ

خداوندى كه صفتش را نهايتى نيست (زيرا او را هيچ صفتى زائد بر ذات نباشد تا محدود و معيّن گردد) و نه خود او را صفتى است موجود و ثابت (كه در آن مقيّد و منحصر شود و احاطه بجميع صفات او نمايد، زيرا قيد و حصر از لوازم امكان است و واجب «جلّ شأنه» از آن منزّه باشد) و او را وقت و زمانى نيست كه معيّن شده باشد (و گفته شود بسيار وقت است كه بوده يا تازه موجود شده، زيرا او خالق زمان و بى نياز است از اينكه در زمان باشد تا زمان باو احاطه نمايد) و نه او را مدّت درازى است (كه بآن منتهى شود يعنى مدّت ندارد، پس او است ازلى و ابدى و زمان ندارد تا أجل و مدّت داشته باشد، زيرا زمان مقدار حركت است و حركت از عوارض جسم و او از جسميّت مبرّى است، پس محال است و نمیشود كه در زمان باشد)

4

فَطَرَ الْخَلَائِقَ بِقُدْرَتِهِ ،وَ نَشَرَ الرِّيَاحَ بِرَحْمَتِهِ ،وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَيَدَانَ أَرْضِهِ

خلائق را به قدرت و توانائى خود بيافريد (چنانكه در قرآن كريم س 17 ى 51 میفرمايد: فَسَيَقُولُونَ مَنْ یُّعِیدُنا قُلِ ألَّذِی فَطَرَکُم أَوَلَ مَرَّةٍ يعنى میگويند كيست ما را پس از مرگ باز آرد و زنده كند، اى رسول اكرم در پاسخ ايشان بگو شما را زنده كند آن كسيكه در اوّل بار بيافريد) و بادها را بسبب رحمت و مهربانيش پراكنده كرد (چنانكه در قرآن كريم س 7 ى 57 می فرمايد: وَ هُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ يعنى او است آن كسيكه بادها را میفرستد مژده دهنده پيش از آمدن رحمت خود يعنى پيش از آمدن باران بزمين) و حركت و جنبش زمين را به سنگهاى بزرگ و كوهها ميخكوب و استوار گردانيد (تا متحرّك و مضطرب نگردد و شما به آسودگى زندگى كنيد، چنانكه در قرآن كريم س 16 ى 15 میفرمايد: وَ أَلْقی فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ يعنى خداوند متعال كوههاى بزرگ را استوار نمود تا مبادا زمين حركت كند و شما را از سويى بسوى ديگر بيندازد).

5

أَوَّلُ الدِّينِ مَعْرِفَتُهُ، وَ كَمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِيقُ بِهِ ،وَ كَمَالُ التَّصْدِيقِ بِهِ تَوْحِيدُهُ، وَ كَمَالُ تَوْحِيدِهِ الْإِخْلَاصُ لَهُ، وَ كَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ، لِشَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَيْرُ الْمَوْصُوفِ ،وَ شَهَادَةِ كُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَيْرُ الصِّفَةِ ،

اساس دين (چيزيكه بسبب آن خداوند متعال پرستش ميشود) شناختن او است (دانسته شود كه اوست آفريننده موجودات) و شناختن كامل تصديق و گرويدن باو است و تصديق تمام توحيد و يگانه دانستن او است و كمال توحيد خالص نمودن عملست براى او (زيرا توحيد تكميل نمیگردد مگر به اخلاص يعنى خدا شناس هر چه گويد و هر چه كند بايد خاصّ براى او باشد و به هيچ غرضى از اغراض دنيويّه نيالايد) و كمال اخلاص آنست كه صفات زائده بر ذات براى او تصوّر نكند (گفته نشود علم حقّ تعالى مثلا صفت زائده خارجى است كه بر ذات او عارض شده كه اين عقيده منافى با توحيد و يكتا دانستن او است) زيرا هر صفتى گواهى میدهد كه آن غير از موصوف است و هر موصوفى گواهى میدهد كه آن غير از صفت است

6

فمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ، فَقَدْ ثَنَّاهُ وَ مَنْ ثَنَّاهُ ،فَقَدْ جَزَّأَهُ وَ مَنْ جَزَّأَهُ ،فَقَدْ جَهِلَهُ وَ مَنْ‏ جَهِلَهُ فَقَدْ أَشَارَ إِلَيْهِ وَ مَنْ أَشَارَ إِلَيْهِ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ

(بنا بر اين) كسيكه وصف كند خداوند را (او را موصوف كرده به صفت زائده بر ذات) قرينى براى او دانسته و او را (با موجود ديگر در واجب الوجود بودن) همسر قرار داده، و كسيكه براى او همسرى قرار داد پس او را دو تا دانسته، و كسيكه دو تا دانستش پس او را تجزئه و تقسيم كرده (و هر چيزيكه قابل تجزئه و تقسيم باشد مركّب است و هر مركّبى داراى اجزاء) و هر كه او را تقسيم كند باو نادان است، و كسيكه بوى نادان شود پس به سويش اشاره مینمايد، و كسيكه به سويش اشاره كند او را محدود و معيّن ميكند (حدّ و نهايت براى او (قرار میدهد) و كسيكه محدودش دانست، پس او را شمرده (در خارج او را واحد عددى گردانيده)

7

وَ مَنْ قَالَ فِيمَ ؟ فَقَدْ ضَمَّنَهُ ، وَ مَنْ قَالَ عَلَا مَ؟ فَقَدْ أَخْلَى مِنْهُ

و كسيكه بگويد در چيست ؟او را در ضمن چيزى قرار داده (مقرّ و محلّى برايش انتخاب كرده) و كسيكه بگويد بر چيست؟بعضى از امكنه را از او تهى دانسته (اگر بگويد در كجا نيست و بر كجا هست او را جسم و مركّب قرار داده، و لازمه آن حدوث و نو پيدا شدن او است).

8

ائِنٌ لَا عَنْ حَدَثٍ مَوْجُودٌ لَا عَنْ عَدَمٍ مَعَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ لَا بِمُقَارَنَةٍ وَ غَيْرُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ لَا بِمُزَايَلَةٍ فَاعِلٌ لَا بِمَعْنَى الْحَرَكَاتِ وَ الْآلَةِ بَصِيرٌ إِذْ لَا مَنْظُورَ إِلَيْهِ مِنْ خَلْقِهِ مُتَوَحِّدٌ إِذْ لَا سَكَنَ يَسْتَأْنِسُ بِهِ وَ لَا يَسْتَوْحِشُ لِفَقْدِهِ

خداوند متعال هميشه بوده است نه آنكه حادث و نو پيدا شده باشد (در اين كلمه حضرت از حقّ تعالى و حدوث زمانى را نفى ميكند) موجود و هستى است كه مسبوق بعدم و نيستى نيست (يعنى نه آنكه هستى او ذاتاً حادث باشد كه در اين كلمه حدوث ذاتى را نفى ميكند) با هر چيزى است نه بطوريكه همسر آن باشد (پس با هر چيزى است يعنى هر چيزى باو قائم و بر پا است) و غير از هر چيزى است نه بطوريكه از آن كناره گيرد (زيرا اگر از چيزى كناره گيرد آن چيز چيزى نخواهد بود، براى آنكه اوست نگاه‏دارنده هر چيزى) فاعل است و فعل از او صادر ميشود نه بمعنى حركات و انتقالات از حالى به حالى (زيرا حركت از لوازم جسم است و او از جسميّت مبرّى است) و نه بمعنى آلت (زيرا اگر صدور فعل از او به معاونت آلت باشد پس او بغير خود احتياج دارد و احتياج نقص و نقص بر واجب الوجود محالست، بنا بر اين بى آنكه او را چشمى باشد بالذّات) بصير است و بينا بوده هنگاميكه هيچ چيزى از آنچه را كه آفريده نبوده، و منفرد است و تنها بوده هنگامى كه سكنى (چيزى كه بآن اطمينان به هم رسد) نبوده تا بآن مأنوس شود (و از انس با آن آرام گيرد) و وحشت نكند از نبودنش (پس چون شناختى او را، اكنون بطور اجمال بدان كه او است خداوندى كه به قدرت كامله)

9

أَنْشَأَ الْخَلْقَ إِنْشَاءً ، وَ ابْتَدَأَهُ ابْتِدَاءً ، بِلَا رَوِيَّةٍ أَجَالَهَا ،وَ لَا تَجْرِبَةٍ اسْتَفَادَهَا ،وَ لَا حَرَكَةٍ أَحْدَثَهَا ،وَ لَا هَمَامَةِ نَفْسٍ اضْطَرَبَ فِيهَا،

مخلوقات را بيافريد بدون بكار بردن فكر و انديشه (زيرا فكر در هر چيزى براى حصول امرى است كه نبوده و همه اشياء براى خداوند متعال در مرتبه ذات اوّلا و ابدا ثابت است) و بى تجربه و آزمايشى كه از آن استفاده كند (زيرا تجربه در باره كسى است كه بخواهد به آزمايش علم پيدا كند، نه در باره خداى تعالى كه علم او عين ذات اوست) و بى آنكه جنبشى در خود پديد آورد (آفريدن او از روى حركت نيست، زيرا حركت نفس تغيّر است و تغيّر از خواصّ امكان باشد) و بى اهتمام نفسى كه در آن اضطراب و نگرانى داشته باشد (كه آيا اين كار كه كرده صلاح بوده يا نه، زيرا اضطراب و نگرانى مستلزم جهل بعواقب امور است، و جهل‏ و نادانى بر ذاتى كه عين علم است روا نيست)

10

أَحَالَ الْأَشْيَاءَ لِأَوْقَاتِهَا ، وَ لَاءَمَ بَيْنَ مُخْتَلِفَاتِهَا،وَ غَرَّزَ غَرَائِزَهَا ،وَ أَلْزَمَهَا أَشْبَاحَهَا ،

اشياء را از عدم و نيستى در وقت خود بوجود و هستى انتقال داد (لباس هستى بآنها پوشانيد هر وقت كه مصلحت بود) و ميان گوناگون بودن آنها را موافقت و سازگارى داد، و طبائع آن اشياء را ثابت و جاگير كرد (هر غريزه و طبيعتى را در موضع مستعدّ خود قرار داد) و آن طبائع را لازمه آن اشياء گردانيد (بطوريكه ممكن نيست جدائى ما بين آنها، مانند شجاعت كه لازمه مرد شجاع و دلير باشد و سخاوت كه غريزه مرد جواد و كريم است، خلاصه مخلوقات را بيافريد)

11

عَالِماً بِهَا قَبْلَ ابْتِدَائِهَا ،مُحِيطاً بِحُدُودِهَا وَ انْتِهَائِهَا ،عَارِفاً بِقَرَائِنِهَا وَ أَحْنَائِهَا

در حالتى كه دانا بود بآنها پيش از آفريدنشان و احاطه داشت بحدود و اطراف و انتهاء آنها، و آشنا بود به چيزهائى كه پيوسته‏اند بآن اشياء و به نواحى و گوشه‏هاى آنها (به كليّات و جزئيّات همه مخلوقات دانا بود).

12

ثُمَّ أَنْشَأَ سُبْحَانَهُ فَتْقَ الْأَجْوَاءِ، وَ شَقَّ الْأَرْجَاءِ ،وَ سَكَائِكَ الْهَوَاءِ ، فَأَجْرَى فِيهَا مَاءً مُتَلَاطِماً تَيَّارُهُ ، مُتَرَاكِماً زَخَّارُهُ ،

پس (از آنكه خداوند متعال را شناختى و بطور اجمال به كيفيّت ايجاد و عوالم برخوردى، اكنون در تعقيب آنچه گذشت ببيان ديگر بنحو تفصيل بدان كه حقّ تعالى به قدرت و توانائى خود) شكافت جوّهاى لا يتناهى را، و اطراف و گوشه‏هاى آنرا باز نموده بالاى فضا هوا و جاى خالى را بيافريد، پس در آن، آب كه موجهايش متلاطم و پى در پى بود و از بسيارى روى هم میغلطيد جارى كرد،

13

حَمَلَهُ عَلَى مَتْنِ الرِّيحِ الْعَاصِفَةِ ، وَ الزَّعْزَعِ الْقَاصِفَةِ ، فَأَمَرَهَا بِرَدِّهِ ، وَ سَلَّطَهَا عَلَى شَدِّهِ، وَ قَرَنَهَا إِلَى حَدِّهِ، الْهَوَاءُ مِنْ تَحْتِهَا فَتِيقٌ ، وَ الْمَاءُ مِنْ فَوْقِهَا دَفِيقٌ ،

آن آب را بر پشت باد تندى كه قوىّ و با صداى بلند بود بر نشاند پس به باد فرمان داد تا آن آب را (از هر سو) باز گرداند و محكم نگاهش دارد (تا از هم پاشيده نشود) و باد را تا سر حدّ آب نگاه داشت و در جايگاه آن آب قرار داد، هوا در زير آن باد باز و گشاده و از بالايش آب ريخته شده (و در جنبش بود)

14

ثُمَّ أَنْشَأَ سُبْحَانَهُ رِيحاً اعْتَقَمَ مَهَبَّهَا ،وَ أَدَامَ مُرَبَّهَا ، وَ أَعْصَفَ مَجْرَاهَا، وَ أَبْعَدَ مَنْشَأَهَا ، فَأَمَرَهَا بِتَصْفِيقِ الْمَاءِ الزَّخَّارِ ، وَ إِثَارَةِ مَوْجِ الْبِحَارِ،

آنگاه باد ديگرى را آفريد و جاى وزيدن آنرا عقيم گردانيد (آن باد را فقط براى موج آب بيافريد نه براى چيز ديگر) و قرار داد آنرا كه هميشه ملازم تحريك آب باشد، و وزيدن آنرا تند كرد و مبدا تكوينش را دور دست گردانيد (به قسمى كه جاى وزيدنش شناخته نمیشود) پس آنرا به حركت دادن و برهم زدن آن آب فراوان و بر انگيختن و بلند كردن موج درياها فرمان داد (فرمان داد تا هر گوشه‏اى از آن آب را كه خود دريايى است بموج آورد)

15

فَمَخَضَتْهُ مَخْضَ السِّقَاءِ ، وَ عَصَفَتْ بِهِ عَصْفَهَا بِالْفَضَاءِ ، تَرُدُّ أَوَّلَهُ إِلَى آخِرِهِ ،وَ سَاجِيَهُ إِلَى مَائِرِهِ ،حَتَّى عَبَّ عُبَابُهُ ،وَ رَمَى بِالزَّبَدِ رُكَامُهُ،

پس آن باد هم آن آب را مانند مشك جنبانيد و بهم زد، و بآن تند وزيد مانند وزيدنش در جاى خالى و وسيع (و چنان بر آن آب وزيد كه) اوّل آنرا به آخرش باز میگرداند، و ساكنش را بمتحرّك آن، تا آنكه انبوهى از آن آب بالا آمد و آن قسمتى كه متراكم و بر روى هم جمع شده بود كف كرد،

16

فَرَفَعَهُ فِي هَوَاءٍ مُنْفَتِقٍ ، وَ جَوٍّ مُنْفَهِقٍ ، فَسَوَّى مِنْهُ سَبْعَ سَمَوَاتٍ ،جَعَلَ سُفْلَاهُنَّ مَوْجاً مَكْفُوفاً ،وَ عُلْيَاهُنَّ سَقْفاً مَحْفُوظاً وَ سَمْكاً مَرْفُوعاً، بِغَيْرِ عَمَدٍ يَدْعَمُهَا ،وَ لَا دِسَارٍ يَنْظِمُهَا،

پس خداوند متعال آن كفها را در جاى خالى وسيع و فضاء گشاده بالا برد، هفت آسمان را (بدون اعوجاج و كجى) از آن كفها پديد آورد، زير آن آسمانها موجى را قرار داد تا از سيلان و ريزش ممنوع باشد و بالاى آنها سقفى را كه محفوظ است و بلند (و آن آسمانها را بر پا نمود) بدون ستونهايى كه نگاه دارد و بى ميخ (و يا ريسمانى) كه آنها را منظّم داشته باشد،

17

ثُمَّ زَيَّنَهَا بِزِينَةِ الْكَوَاكِبِ ،وَ ضِيَاءِ الثَّوَاقِبِ ،وَ أَجْرَى فِيهَا سِرَاجاً مُسْتَطِيراً ،وَ قَمَراً مُنِيراً ،فِي فَلَكٍ دَائِرٍ، وَ سَقْفٍ سَائِرٍ، وَ رَقِيمٍ مَائِرٍ

آنگاه آن آسمانها را به زينت ستاره‏ها و روشنى نور افكنها آرايش داد و در آنها چراغ نور افشان خورشيد و ماه درخشان را بجريان انداخت در حالتى كه (هر يك از آن ستاره‏ها و خورشيد و ماه) در فلكى است دور زننده و سقفى سير كننده و لوحى متحرّك.

18

ثُمَّ فَتَقَ مَا بَيْنَ السَّمَوَاتِ الْعُلَی ، فَمَلَأَهُنَّ أَطْوَاراً مِنْ مَلَائِكَتِهِ ،

آنگاه ميان آسمانهاى بلند را باز نمود، و به انواع مختلفه از فرشتگان خود پر كرد، (قسم اوّل از آنان فرشتگانى هستند كه)

19

مِنْهُمْ سُجُودٌ لَا يَرْكَعُونَ، وَ رُكُوعٌ لَا يَنْتَصِبُونَ، وَ صَافُّونَ لَا يَتَزَايَلُونَ ،وَ مُسَبِّحُونَ لَا يَسْأَمُونَ ،لَا يَغْشَاهُمْ نَوْمُ الْعُيُونِ، وَ لَا سَهْوُ الْعُقُولِ ،وَ لَا فَتْرَةُ الْأَبْدَانِ ،وَ لَا غَفْلَةُ النِّسْيَانِ،

بعضى از ايشان در حال سجودند، ركوع نمیكنند، و برخى در ركوعند، بر پا نمیايستند، و گروهى در صفّ ايستاده‏اند، از جاى خود بيرون نمیروند، و بعضى تسبيح گوينده‏اند كه خسته نمیشوند (همه اصناف ملائكه غير مادّى هستند كه) آنان را نه خواب در چشمها و نه سهو در عقلها میآيد، و نه سستى و نه غفلت فراموشى فرا میگيرد،

20

وَ مِنْهُمْ أُمَنَاءُ عَلَى وَحْيِهِ ، وَ أَلْسِنَةٌ إِلَى رُسُلِهِ ، وَ مُخْتَلِفُونَ بِقَضَائِهِ وَ أَمْرِهِ ،

و دسته‏اى از آنان (قسم دوّم از فرشتگان) امين بر وحى خداوند متعال هستند و براى پيغمبران او زبانها و ترجمانانند، و براى رساندن حكم و فرمانش آمد و رفت كنندگان میباشند،

21

وَ مِنْهُمُ الْحَفَظَةُ لِعِبَادِهِ ، وَ السَّدَنَةُ لِأَبْوَابِ جِنَانِهِ ،

و جماعتى از اينان (قسم سوّم از ايشان) نگهبان بندگان و دربان براى بهشتهای او هستند،

22

وَ مِنْهُمُ الثَّابِتَةُ فِي الْأَرَضِينَ السُّفْلَى أَقْدَامُهُمْ، وَ الْمَارِقَةُ مِنَ السَّمَاءِ الْعُلْيَا أَعْنَاقُهُمْ ،وَ الْخَارِجَةُ مِنَ الْأَقْطَارِ أَرْكَانُهُمْ ،وَ الْمُنَاسِبَةُ لِقَوَائِمِ الْعَرْشِ أَكْتَافُهُمْ،

و عدّه‏اى از آنان (قسم چهارم فرشتگان) قدمهاشان در طبقات زيرين زمين ثابت و گردنهاشان از آسمانهاى زبرين در گذشته، و اعضاء ايشان از اطراف جهان بيرون رفته، و دوشهاى آنان موافق با پايه‏هاى عرش میباشد (و از هيبت و عظمت انوار الهىّ)

23

نَاكِسَةٌ دُونَهُ أَبْصَارُهُمْ، مُتَلَفِّعُونَ تَحْتَهُ بِأَجْنِحَتِهِمْ، مَضْرُوبَةٌ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ مَنْ دُونَهُمْ حُجُبُ الْعِزَّةِ وَ أَسْتَارُ الْقُدْرَةِ،

در برابر عرش چشمهايشان به زير افتاده و در زير آن خود را به بالهايشان پيچيده‏اند (در علم و معرفت خود فرو رفته‏اند تا بحدّى كه میتوانند در عوالم بیپايان معارف خدائى سير كنند، مانند طائرى كه بتوسّط دو بال خويش تا اندازه‏اى كه میتواند در هوا پرواز ميكند) ميان آن فرشتگان و كسانيكه فروترند از ايشان حجابهاى عزّت و پرده‏هاى قدرت زده شده (كه كسى به پشت آن پرده‏ها راه علمى ندارد مگر انبياء و اوصياء ايشان و خوّاص از بندگان خداى تعالى و معرفت و خدا شناسى آن فرشتگان بطورى است كه)

24

لَا يَتَوَهَّمُونَ رَبَّهُمْ بِالتَّصْوِير، وَ لَا يُجْرُونَ عَلَيْهِ صِفَاتِ الْمَصْنُوعِينَ ، وَ لَا يَحُدُّونَهُ بِالْأَمَاكِنِ، وَ لَا يُشِيرُونَ إِلَيْهِ بِالنَّظَائِرِ

پروردگارشان را در وهم و خيال به صورتى در نياورند، و نه اوصاف خلائق را بر او جارى سازند، و نه او را به مكانهايى محدود كنند، و بنظائر و امثال به جانبش اشاره نمیكنند (زيرا فرشتگان شناسايند و دانا، پس كسيكه پروردگارش را به صورتى در آورد و اوصاف خلائق را بر او جارى سازد و او را بحدّى محدود كند و به جانبش اشاره نمايد نادان است، چنانكه پيش از اين در باب معرفت و خدا شناسى بيان شد).

25

منها في صفة خلق آدم (عليه ‏السلام)

ثُمَّ جَمَعَ سُبْحَانَهُ مِنْ حَزْنِ الْأَرْضِ وَ سَهْلِهَا ،وَ عَذْبِهَا وَ سَبْخِهَا، تُرْبَةً سَنَّهَا بِالْمَاءِ حَتَّى خَلَصَتْ ،وَ لَاطَهَا بِالْبِلَّةِ حَتَّى لَزَبَتْ ، فَجَبَلَ مِنْهَا صُورَةً ذَاتَ أَحْنَاءٍ وَ وُصُولٍ ،وَ أَعْضَاءٍ وَ فُصُولٍ ،أَجْمَدَهَا حَتَّى اسْتَمْسَكَتْ ،وَ أَصْلَدَهَا حَتَّى صَلْصَلَتْ ،لِوَقْتٍ مَعْدُودٍ، وَ أَجَلٍ مَعْلُومٍ،

قسمتى از اين خطبه در كيفيّت خلق آدم عليه السّلام است:

پس (از آنكه خداوند متعال آسمان و زمين و خورشيد و ماه و ستارگان را آفريد) از جاى سنگلاخ و جاى هموار زمين و جائى كه مستعدّ براى كشت و زرع بود و جاى شوره‏زار، پاره خاكى را فراهم آورد، آب بر آن ريخت تا خالص و پاكيزه شد و آنرا با آب آميخت تا بهم چسبيد، آنگاه از خاك آميخته شده شكلى را كه داراى اطراف و اعضاء و پيوستگيها و گسستگيها بود بيافريد، آنرا جمودت داد تا از يكديگر جدا نشود، و محكم و نرم قرار داد تا گل خشك شده شد (و آنرا بحال خود باز داشت) براى زمان معيّنى (كه در آن وقت مقتضى بود روح و حيات بآن داده شود)

26

ثُمَّ نَفَخَ فِيهَا مِنْ رُوحِهِ، فَمَثُلَتْ إِنْسَاناً ذَا أَذْهَانٍ يُجِيلُهَا ،وَ فِكَرٍ يَتَصَرَّفُ بِهَا ،وَ جَوَارِحَ يَخْتَدِمُهَا ،وَ أَدَوَاتٍ يُقَلِّبُهَا ،وَ مَعْرِفَةٍ يَفْرُقُ بِهَا بَيْنَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ وَ الْأَذْوَاقِ وَ الْمَشَامِّ وَ الْأَلْوَانِ وَ الْأَجْنَاسِ،

پس آن گل خشك شده را جان داد، بر پا ايستاد در حالتى كه انسانى شد داراى قواى مدركه، كه آنها را در معقولات بكار میاندازد، و فكرهايى كه در كارها تصرّف مینمايد، و اعضائى كه خدمتگزار خويش قرار میدهد، و ابزارى (مانند دست و پا) كه در كارهايش به حركت میآورد، و داراى معرفتى كه ميان حقّ و باطل و چشيدنيها و بوييدنيها و رنگها و جنسها را تمييز میدهد، و (نيز آن گل خشك شده انسانى شد كه)

27

مَعْجُوناً بِطِينَةِ الْأَلْوَانِ الْمُخْتَلِفَةِ، وَ الْأَشْبَاهِ الْمُؤْتَلِفَةِ ،وَ الْأَضْدَادِ الْمُتَعَادِيَةِ ،وَ الْأَخْلَاطِ الْمُتَبَايِنَةِ ،مِنَ الْحَرِّ وَ الْبَرْدِ وَ الْبِلَّةِ وَ الْجُمُودِ، وَ الْمَسَاءَةِ وَ السُّرُورِ

خلقت و طينت او به رنگهاى گوناگون آميخته گرديد (هر جزئى از اجزائش بر طبق حكمت داراى رنگى شد مانند سفيدى استخوان و سرخى خون‏ و سياهى مو) و داراى چيزهاى نظير يكديگر (مانند استخوان و دندان) و حالاتى ضدّ يكديگر و خلطهايى كه از هم جدا میباشد (و آن اخلاط عبارتست) از گرمى (صفراء) و سردى (بلغم) و ترى (خون) و خشكى (سوداء) و (امّا حالات ضدّ يكديگر عبارتند از) اندوه و خوشحالى (و خواب و بيدارى و سيرى و گرسنگى و مانند آنها)

28

وَ اسْتَأْدَى اللَّهُ سُبْحَانَهُ الْمَلَائِكَةَ وَدِيعَتَهُ لَدَيْهِمْ، وَ عَهْدَ وَصِيَّتِهِ إِلَيْهِمْ : فِي الْإِذْعَانِ بِالسُّجُودِ لَهُ وَ الْخُشُوعِ لِتَكْرِمَتِهِ،

و خداوند متعال (پس از آنكه چنين انسانى را آفريد و آدمش ناميد) امانت خود را از فرشتگان طلبيد و انجام عهد و پيمانى كه با ايشان بسته بود خواست (و آن امانت و عهد و پيمان با ملائكه اين بود) كه حاضر شوند براى سجده بآدم و فروتنى در مقابل عظمت و بزرگى او (چنانكه در قرآن كريم س 38 ى 71 میفرمايد: إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ ى 72 فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ يعنى ياد كن هنگامى را كه پروردگار تو به فرشتگان فرمود من آدم را از گل خلق خواهم نمود، پس وقتى كه بيافريدم او را و جان دادمش بر او در افتيد و او را سجده كنيد يعنى او را تعظيم نمائيد و يا آنكه قبله خويش قرار دهيد، خلاصه چون حقتعالى او را خلق كرد)

29

فَقَالَ سُبْحَانَهُ: (اسْجُدُوا لِآدَمَ) فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ‏، اعْتَرَتْهُ الْحَمِيَّةُ ،وَ غَلَبَتْ عَلَيْهِ الشِّقْوَةُ ،وَ تَعَزَّزَ بِخِلْقَةِ النَّارِ ،وَ اسْتَوْهَنَ خَلْقَ الصَّلْصَالِ،

پس فرمود سجده كنيد بآدم همه سجده كردند مگر شيطان كه غرور و نخوت او را فرا گرفت و شقاوت و بدبختى بر وى غلبه كرد و تكبّر نمود و از جهت اينكه از آتش آفريده شده خود را بزرگ دانست و آدم را كه از پاره گل خشكى بوجود آمده خوار و كوچك شمرد (و در مقابل حضرت ربّ العالمين «جلّ شأنه» ايستاد و گفت آدم را سجده نكردم چون من از او بهترم، زيرا مرا از آتش آفريدى و او را از گل، پس چون اين ادّعاء را نمود خداوند فرمود از ميان ملائكه بيرون رو، زيرا تو از رحمت من رانده شدى و لعنت و خشم من تا روز جزا بر تو باد، آنگاه شيطان گفت: ربّ فأنظرني إلى يوم يبعثون چنانكه در قرآن كريم س 38 ى 79 میفرمايد يعنى پروردگارا مرا مهلت ده تا روزى كه بر انگيخته شوند مردمان، و شايد مقصودش اين بود كه از مرگ رهائى يافته هميشه زنده بماند)

30

فَأَعْطَاهُ اللَّهُ النَّظِرَةَ اسْتِحْقَاقاً لِلسُّخْطَةِ، وَ اسْتِتْمَاماً لِلْبَلِيَّةِ، وَ إِنْجَازاً لِلْعِدَةِ ، فَقَالَ : (إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ إِلى‏ يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ)

پس خداوند هم مهلتش داد تا غضب و خشم او شامل حالش شود (چنانكه در قرآن كريم در باره كفّار س 3 ى 178 میفرمايد: وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ يعنى گمان نكنند كسانيكه كافر شدند باينكه آنان را مهلت میدهيم براى ايشان بهتر است، جز اين نيست كه مهلتشان میدهيم كه زيادتر گناه كنند و به عذابى كه رسوا كننده است مبتلى گردند) و (نيز شيطان را مهلت داد) براى اينكه امتحان و آزمايش او تمام شود، و براى اينكه وعده‏اى كه باو داده بسر رسد، پس فرمود: تو از جمله مهلت داده شدگانى تا روز معلوم (تا هنگاميكه معيّن شده است از حيات و زندگانى بهره‏مند باشى).

31

ثُمَّ أَسْكَنَ سُبْحَانَهُ آدَمَ دَاراً أَرْغَدَ فِيهَا عِيشَتَهُ، وَ آمَنَ فِيهَا مَحَلَّتَهُ ، وَ حَذَّرَهُ إِبْلِيسَ وَ عَدَاوَتَهُ ،

پس (از آنكه شيطان فرمان الهىّ را مخالفت كرد و آدم را قبله خويش قرار نداد و مانند فرشتگان او را تعظيم ننمود) خداوند متعال آدم را در مكانى كه وسائل عيش و آزاديش فراهم بود جاى داد و جايگاه او را (از همه حوادث) ايمن گردانيده (چنانكه در قرآن كريم س 2 ى 35 میفرمايد: وَ قُلْنا يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَ كُلا مِنْها رَغَداً حَيْثُ شِئْتُما، وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ يعنى گفتيم اى آدم تو و همسرت حوّا بهشت را جاى خود قرار دهيد و از نعمتهاى آن با خوشحالى تمام هر چه خواهيد بخوريد و نزديك اين درخت نرويد كه اگر رفتيد از ستمكاران باشيد) و از شيطان و دشمنى او ترسانيدش (چنانكه در قرآن كريم س 20 ى 117 میفرمايد: فَقُلْنا يا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَ لِزَوْجِكَ فَلا يُخْرِجَنَّكُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقی يعنى گفتيم اى آدم اين ديو سركش با تو و همسرت دشمن است، پس ملتفت باشيد كارى نكند شما را از بهشت بيرون نمايد كه به بدبختى افتيد)

32

فَاغْتَرَّهُ عَدُوُّهُ نَفَاسَةً عَلَيْهِ بِدَارِ الْمُقَامِ وَمُرَافَقَةِ الْأَبْرَارِ ،فَبَاعَ الْيَقِينَ بِشَكِّهِ ،وَ الْعَزِيمَةَ بِوَهْنِهِ ، وَ اسْتَبْدَلَ بِالْجَذَلِ وَجَلًا، وَ بِالِاغْتِرَارِ نَدَماً،

پس گول زد او را دشمنش (چنانكه در قرآن كريم س 20 ى 120 میفرمايد: فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطانُ، قالَ يا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلی شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لا يَبْلی يعنى شيطان سخنان نا مربوط و بیفايده براى آدم بيان كرد و گفت اى آدم آيا میخواهى ترا به درخت جاويدى و ملك بیزوال راهنمائى كنم، باين نوع سخنان آدم را فريب داد) براى حسدى كه بر او میبرد از جهت اينكه آن بزرگوار در سراى جاودانى بود، و با نيكوكاران آميزش داشت، پس (آدم بر اثر وسوسه شيطان) يقين را از دست داده بشكّ و ترديد گراييد (با اينكه دستور داشت در نخوردن از ميوه آن درخت گمان كرد سود در خوردن است) و تصميمى را كه داشت (بر نخوردن از ميوه آن درخت) به سستى و كوتاهى (در اطاعت امر خداوند) تبديل نمود (و از آن ميوه خود) و بجاى فرح و شادى بخوف و ترس مبتلى گرديد، و (چون ديد از شيطان فريب خورده‏ از كردار خود شرمنده شد و) اظهار پشيمانى نمود،

33

ثُمَّ بَسَطَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لَهُ فِي تَوْبَتِهِ ، وَ لَقَّاهُ كَلِمَةَ رَحْمَتِهِ، وَ وَعَدَهُ الْمَرَدَّ إِلَى جَنَّتِهِ ، فَأَهْبَطَهُ إِلَى دَارِ الْبَلِيَّةِ ، وَ تَنَاسُلِ الذُّرِّيَّةِ

پس حقّ تعالى راه توبه را باو ياد داد و كلمه رحمت را بوى تعليم نمود (چون میخواست توبه او را قبول كند كلمه رحمت را باو آموخت كه پروردگارش را بآن بخواند تا توبه‏اش قبول گردد) و وعده داد كه دوباره به بهشت (به آنجائى كه در اوّل بار بود) باز گردد، پس او را به دنياى پر محنت و بلاء و محلّ تناسل و زايشگاه فرزندان فرستاد.

34

وَ اصْطَفَى سُبْحَانَهُ مِنْ وُلْدِهِ أَنْبِيَاءَ أَخَذَ عَلَى الْوَحْيِ مِيثَاقَهُمْ ، وَ عَلَى تَبْلِيغِ الرِّسَالَةِ أَمَانَتَهُمْ ،لَمَّا بَدَّلَ أَكْثَرُ خَلْقِهِ عَهْدَ اللَّهِ إِلَيْهِمْ ، فَجَهِلُوا حَقَّهُ، وَ اتَّخَذُوا الْأَنْدَادَ مَعَهُ ،وَ احْتَالَتْهُمُ الشَّيَاطِينُ عَنْ مَعْرِفَتِهِ ، وَ اقْتَطَعَتْهُمْ عَنْ عِبَادَتِهِ،

و (بعد از آنكه حضرت آدم در دنيا سكنى گرفت و از آن بزرگوار فرزندان و فرزند زادگان بسيارى بوجود آمد) خداوند متعال از ميان اولادش پيغمبرانى برگزيد، و از ايشان بر وحى و تبليغ رسالت عهد و پيمان گرفت (تا آنچه را كه از جانب خداى تعالى بآنان برسد انجام دهند و مردم را بخدا شناسى دعوت كرده هيچ گونه كوتاهى ننمايند، چنانكه در قرآن كريم س 33 ى 7 میفرمايد: وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثاقَهُمْ وَ مِنْكَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهِيمَ وَ مُوسی وَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِيثاقاً غَلِيظاً يعنى ياد كن هنگامى را كه از پيغمبران عهد و پيمانشان را بر وحى و تبليغ رسالت گرفتيم و همچنين از تو و نوح و ابراهيم و موسى و عيسى ابن مريم، و پيمان محكم از آنان گرفتيم) در وقتى كه بيشتر خلائق عهد و پيمان الهىّ را (كه فطرى آنان بود) شكستند (چنانكه در قرآن كريم س 7 ى 172 میفرمايد: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلی شَهِدْنا يعنى ياد كن هنگامى را كه پروردگار تو از فرزندان آدم در وقتى كه در صلب پدرانشان بودند پيمان گرفت و ايشان را بر خودشان گواه گردانيد تا بتوحيد و خداشناسى كه فطرى آنان است اعتراف نمايند، پس گفت آيا من پروردگار شما نيستم گفتند آرى شهادت میدهيم كه تو پروردگار ما هستى. ليكن باين عهد و پيمان فطريشان وفاء نكردند) پس بحقّ او نادان شدند (و او را بيگانگى نشناختند) و براى او مانندها و شريكها قرار دادند، و شياطين آنان را از معرفت خدا (كه مقصود اصلى و جبلّيشان بود) منصرف نمودند (فريبشان دادند) و ايشان را از پرستش او باز داشتند،

35

فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ ، وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ ،لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ ،وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ ، وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ ، وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ وَ يُرُوهُمُ الْآيَاتِ الْمُقَدَّرَةَ : مِنْ سَقْفٍ فَوْقَهُمْ مَرْفُوعٍ ، وَ مِهَادٍ تَحْتَهُمْ مَوْضُوعٍ ،وَ مَعَايِشَ تُحْيِيهِمْ ، وَ اجَالٍ تُفْنِيهِمْ ،وَ أَوْصَابٍ تُهْرِمُهُمْ ، وَ أَحْدَاثٍ تَتَابَعُ عَلَيْهِمْ،

پس خداى تعالى پيغمبران خود را در بين آنان بر انگيخت و ايشان را پى در پى می فرستاد تا عهد و پيمان خداوند را كه جبلّى آنان بود بطلبند و بنعمت فراموش شده (توحيد فطرى) ياد آوريشان كنند، و از راه تبليغ با ايشان گفتگو نمايند (با برهان، سخن بگويند) و عقلهاى پنهان شده را (كه در زير غبار كفر پوشيده و بر اثر تاريكى ضلالت و گمراهى مستور گرديده) بيرون آورده بكار اندازند، و آيات قدرت را بايشان نشان دهند (و آن آيات عبارتست): از آسمان افراشته بالاى سرشان و زمين گسترده زير پايشان و معيشتها و چيزهائى كه زنده‏شان میدارد و اجلهائى كه نابودشان مینمايد و بيماریهايى كه پيرو فرسوده‏شان ميكند و حوادث روزگار و پيش آمدهاى پى در پى كه بر آنها وارد ميشود

36

وَ لَمْ يُخْلِ سُبْحَانَهُ خَلْقَهُ مِنْ نَبِيٍّ مُرْسَلٍ، أَوْ كِتَابٍ مُنْزَلٍ ،أَوْ حُجَّةٍ لَازِمَةٍ ،أَوْ مَحَجَّةٍ قَائِمَةٍ،

و خداى تعالى بندگان را از پيغمبر فرستاده يا كتاب نازل شده يا برهان حتمى يا راه استوار محروم ننموده (و پيغمبران)

37

رُسُلٌ لَا تُقَصِّرُ بِهِمْ قِلَّةُ عَدَدِهِمْ ، وَ لَا كَثْرَةُ الْمُكَذِّبِينَ لَهُمْ : مِنْ سَابِقٍ سُمِّيَ لَهُ مَنْ بَعْدَهُ ،أَوْ غَابِرٍ عَرَّفَهُ مَنْ قَبْلَهُ

رسولانى بودند كه كمى ياران و زيادتى مخالفين آنان را (از تبليغ رسالت) باز نداشت: پيغمبرانى بودند از پيش كه نام پيغمبر آينده بآنان گفته شده، و يا از بعد كه پيغمبر قبلى او را معرّفى كرده (بامّت خود مبعوث شدن او را بشارت داده، چنانكه در قرآن كريم س 61 ى 6 میفرمايد: وَ إِذْ قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يا بَنِي إِسْرائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ يعنى ياد كن هنگامى را كه عيسى ابن مريم گفت اى بنى اسرائيل من بسوى شما فرستاده خدا هستم در حالتى كه تورية را كه پيش من است تصديق ميكنم و به پيغمبرى كه پس از من میآيد و نامش احمد «صلّى اللَّه عليه و آله» است مژده مى ‏دهم).(چون شيطان بيشتر مردم را فريب داد كه بعهد و پيمان فطريشان وفا نكردند و بحقّ حقّ نادان شدند، خداوند متعال هم از جهت اتمام حجّت پى در پى پيغمبران براى آنان فرستاد تا ايشان را براه راست دلالت كنند)

38

عَلَى ذَلِكَ نُسِلَتِ الْقُرُونُ ، وَ مَضَتِ الدُّهُورُ ،وَ سَلَفَتِ الْآبَاءُ ،وَ خَلَفَتِ الْأَبْنَاءُ، إِلَى أَنْ بَعَثَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ مُحَمَّداً رَسُولَ اللَّهِ ((صلى ‏الله ‏عليه‏ وآله)) لِإِنْجَازِ عِدَتِهِ ، وَ تَمَامِ نُبُوَّتِهِ ، مَأْخُوذاً عَلَى النَّبِيِّينَ مِيثَاقُهُ ، مَشْهُورَةً سِمَاتُهُ ،كَرِيماً مِيلَادُهُ،

بهمين ترتيب قرنها پديد آمد، روزگارها گذشت، پدرها در گذشتند و فرزندان به جايشان نشستند، تا اينكه خداوند سبحان حضرت رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله را بر انگيخت براى اينكه وعده خود را انجام دهد (چون به پيغمبران پيش وعده داده بود كه آن بزرگوار به پيغمبرى مبعوث خواهد شد) و براى اينكه پيغمبرى را به آن حضرت ختم نمايد (بعد از او پيغمبرى نمیفرستد) در حالتى كه از پيغمبران عهد و پيمان گرفته شده بود (تا ايشان نيز به رسالت او اقرار كنند و مبعوث شدن و خاتميّتش را به امّتهاى خود خبر دهند، پس پيش همه جهانيان) علامت و نشانه‏هاى او شهرت يافت، موقع ولادتش گرامى و پسنديده (بهترين اوقات) بود،

39

وَ أَهْلُ الْأَرْضِ يَوْمَئِذٍ مِلَلٌ مُتَفَرِّقَةٌ، وَ أَهْوَاءٌ مُنْتَشِرَةٌ ، وَ طَرَائِقُ مُتَشَتِّتَةٌ ، بَيْنَ مُشَبِّهٍ لِلَّهِ بِخَلْقِهِ ، أَوْ مُلْحِدٍ فِي اسْمِهِ ، أَوْ مُشِيرٍ إِلَى غَيْرِهِ، فَهَدَاهُمْ بِهِ مِنَ الضَّلَالَةِ ،وَ أَنْقَذَهُمْ بِمَكَانِهِ مِنَ الْجَهَالَةِ،

و مردم در آنروز داراى مذهبهاى متشتّت و بدعتهاى زياد و رويّه‏ هاى مختلف بودند، گروهى خداوند متعال را به خلقش تشبيه میكردند (مانند طايفه مجسّمه كه او را مثل خلق صاحب اعضاء و جوارح و مكان میدانستند) و برخى در اسم او تصرّف میكردند (نامهايى از اسماء اللّه اتّخاذ نموده بتهاى خود را بآن نامها میخواندند، مانند بت پرستان از عرب كه لات را از اللَّه و عزّى را از عزيز و منات را از منّان گرفته آنها را معبود خويش میپنداشتند) و جمعى بغير او اشاره میكردند (مانند دهريّين‏ كه طبيعت و حركات فلكيّه و مرور ازمنه را مؤثّر در امور میدانستند، خلاصه امثال اين آراء و مذاهب باطله دنيا را تاريك كرده بود) پس خداوند متعال بوسيله آن حضرت آن مردم را از گمراهى رهائى داد و بسبب شخصيّت او آنان را از نادانى نجات داد،

40

ثُمَّ اخْتَارَ سُبْحَانَهُ لِمُحَمَّدٍ ((صلى ‏الله ‏عليه‏ وآله)) لِقَاءَهُ، وَ رَضِيَ لَهُ مَا عِنْدَهُ ،وَ أَكْرَمَهُ عَنْ دَارِ الدُّنْيَا ،وَ رَغِبَ بِهِ عَنْ مُقَارَنَةِ الْبَلْوَى ، فَقَبَضَهُ إِلَيْهِ كَرِيماً ((صلى‏ الله ‏عليه‏ وآله))

پس (آن حضرت مردم را هدايت كرد و ايشان را بمعارف الهىّ آشنا نمود و سود و زيانشان را بيان فرمود). حقّ تعالى بآن بزرگوار منتهى مرتبه قرب و رحمت خود را عطاء فرمود، و مقام و منزلتى را كه براى احدى متصوّر نيست براى او پسنديد و ميلش را از دنيا بجانب خود متوجّه گردانيد و از مصيبت و بلاء رهائيش داده قبض روحش فرمود، درود فرستد خداوند بر او و بر آلش،

41

وَ خَلَّفَ فِيكُمْ مَا خَلَّفَتِ الْأَنْبِيَاءُ فِي أُمَمِهَا ، إِذْ لَمْ يَتْرُكُوهُمْ هَمَلًا: بِغَيْرِ طَرِيقٍ وَاضِحٍ، وَ لَا عَلَمٍ قَائِمٍ ،

و (براى رهنمايى مردم تا روز قيامت پيش از رحلت خود) در ميان شما گذاشت چيزى را كه پيغمبران سلف در ميان امّت خويش گذاشتند، زيرا پيغمبران آنان را بدون راه روشن و نشانه صريح سر خود وا نگذاشتند،

42

كِتَابَ رَبِّكُمْ : مُبَيِّناً حَلَالَهُ وَ حَرَامَهُ، وَ فَرَائِضَهُ وَ فَضَائِلَهُ، وَ نَاسِخَهُ وَ مَنْسُوخَهُ، وَ رُخَصَهُ وَ عَزَائِمَهُ‏، وَ خَاصَّهُ وَ عَامَّهُ ،وَ عِبَرَهُ وَ أَمْثَالَهُ،وَ مُرْسَلَهُ وَ مَحْدُودَهُ ،وَ مُحْكَمَهُ وَ مُتَشَابِهَهُ، مُفَسِّراً جُمَلَهُ، وَ مُبَيِّناً غَوَامِضَهُ،

آن حضرت هم كتاب پروردگار شما را در دسترس شما گذاشت،و حلال و حرام و واجبات و مستحبّات و ناسخ و منسوخ و رخصتها و عزيمتها و خاصّ و عامّ و عبرتها و مثلها و مطلق و مقيّد و محكم و متشابه آنرا بيان كرد، مجملهايش را تفسير و مشكلهايش را آشكار نموده است (امّا حلال آن كتاب مانند س 5 ى 1 أُحِلَّت لَکُم يعنى خوردن گوشت چهارپايان زبان بسته بر شما حلال شد و منعى در آن نيست، و حرام آن مانند س 5 ى 3 حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ يعنى خوردن گوشت مردار، و خون، و گوشت خوك بر شما حرام و منع شد، و واجبات آن مانند س 2 ى 43 أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ يعنى نماز را بر پا داريد و زكوة بدهيد و مستحبّات آن مانند س 17 ى 79 وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً يعنى براى نماز نافله پاره‏اى از شبرا بيدار شو، و ناسخ آن مانند س 9 ى 5 فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ يعنى در هر جا كه مشركين را بيابيد بكشيد پس اين آيه ناسخ آيه ايست كه در باب صلح واقع شده و آن منسوخ است مانند س 109 ى 6 لَكُمْ دِينُكُمْ وَ لِيَ دِينِ يعنى اكنون كه از شرك دست بر نمیداريد دين و آئين شما براى شما باشد و توحيد كيش من، در رخصتهاى آن يعنى احكامى كه براى توسعه در امور بندگان قرار داده شده مانند س 2 ى 184 فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ عَلی سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ يعنى هر كس از شما در ماه رمضان بيمار يا مسافر بود پس بعد و آن روزهايى كه در بيمارى يا مسافرت روزه نگرفته در غير ماه رمضان روزه بگيرد، و عزيمتهاى آن يعنى احكامى كه از آنها تجاوز نمیتوان كرد مانند س 2 ى 185 فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ يعنى هر كه مسافر نبود و در وطن حاضر است بايد روزه بگيرد. و خاصّ آن يعنى لفظى كه در مورد بخصوص گفته شده و معنى آن عموميّت دارد مانند س 5 ى 32 مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلی بَنِي إِسْرائِيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً يعنى چون قابيل فرزند آدم برادرش هابيل را كشت و پشيمان شد به بنى اسرائيل دستور داديم كه هر كه بكشد كسيرا بى آنكه او ديگرى را كشته يا فسادى در زمين كرده باشد كه موجب كشته شدن گردد پس چنان است كه همه مردم را كشته و هر كه حيات و زندگى شخصى را سبب شود مانند آنست كه همه مردم را زنده كرده باشد، پس اين آيه در باره بنى اسرائيل نازل شده و ليكن معنى آن همه مردم را شامل ميشود، و عامّ آن مانند س 2 ى 47 يا بَنِي إِسْرائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ يعنى اى بنى اسرائيل نعمتها مرا كه بشما بخشيدم و شما را بر جهانيان بر ترى دادم ياد كنيد، پس در اينجا گر چه لفظ عَلَى الْعالَمِينَ عموميّت وارد و همه مردم جهان را شامل ميشود، ليكن معنى آن مخصوص مردم زمان بنى اسرائيل است، و عبرتهاى آن يعنى چيزهائى كه شگفت آور است و آن خود يك نوع پندى باشد مانند س 79 ى 25 فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَكالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولی ى 26 إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لِمَنْ يَخْشی يعنى خداوند متعال فرعون را بعذاب آخرت كه سوختن باشد و بعذاب دنيا كه غرق شدن است مبتلى نمود و غرق شدن او براى كسيكه میترسد هر آينه عبرت و پندى است، و مثلهاى آن يعنى آياتى كه مشتمل است بر تشبيهات مانند س 62 ى 5 مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً يعنى مثل كسانيكه به آموختن و خواندن تورية مأمور شدند و بآن عمل نكردند مانند خرى است كه كتابهاى بزرگ در بار دارد، و مطلق آن يعنى لفظى كه مقيّد به قيدى نباشد مانند س 5 ى 6 يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ يعنى اى گروه مؤمنين هنگاميكه براى نماز حاضر شديد روهاى خود را بشوئيد، و مقيّد آن يعنى لفظى كه مقيّد به قيدى باشد مانند س 5 ى 6 وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ يعنى هنگام وضو گرفتن دستهاى خود را با مرفق بشوئيد، و محكم آن يعنى لفظى كه در معنى آن اشتباه و ترديدى نيست مانند س 2 ى 231 وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ يعنى بدانيد كه خداوند متعال بهر چيزى دانا است، و متشابه آن يعنى لفظى كه معنى آن واضح نيست مانند س 2 ى 228 وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ يعنى زنهايى كه طلاق داده شده‏اند سه طهر را كه دو حيض در ميان باشد يا سه حيض را انتظار داشته باشند، زيرا قرء كه مفرد قروء است نزد اهل حجاز بمعنى طهر آمده و نزد اهل عراق بمعنى حيض، و مجملهاى آن مانند س 2 ى 43 أَقِيمُوا الصَّلاةَ يعنى بر پا داريد نماز را، و مشكلهاى آن مانند س 19 ى 1 كهيعص

43

بَيْنَ مَأْخُوذٍ مِيثَاقُ عِلْمِهِ، وَ مُوَسَّعٍ عَلَى الْعِبَادِ فِي جَهْلِهِ، وَ بَيْنَ مُثْبَتٍ فِي الْكِتَابِ فَرْضُهُ، وَ مَعْلُومٍ فِي السُّنَّةِ نَسْخُهُ، وَ وَاجِبٍ فِي السُّنَّةِ أَخْذُهُ، وَ مُرَخَّصٍ فِي الْكِتَابِ تَرْكُهُ، وَ بَيْنَ وَاجِبٍ بِوَقْتِهِ، وَ زَائِلٍ فِي مُسْتَقْبَلِهِ،

و مطالب آن كتاب دائر است بر چيزيكه دانستن و ياد گرفتن آن واجب است (مانند علم بيگانگى خداوند سبحان س 14 ى 52 وَ لِيَعْلَمُوا أَنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ يعنى تا بدانند كه اوست خداى يگانه) و چيزى كه بر ندانستن آن منعی نشده است (مانند ندانستن معنى س 41 ى 1 لَحْمَ) و چيزيكه در آن وجوبش ثابت گشته و در سنّت نسخ و رفع آن معلوم گرديده (مانند س 4 ى 15 وَ اللَّاتِي يَأْتِينَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْكُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّى يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِيلًا يعنى بر كار زشت زنهاى شوهر دار از زنهاى شما كه زنا میدهند چهار نفر مرد بالغ و عاقل و عادل از خودتان كه مؤمن باشند گواه گيريد، پس اگر آنان گواهى دادند آن زنها را در خانه خودشان نگاه داريد تا وقتى كه بميرند يا خداوند متعال آنها را از حبس خلاصى دهد، پس بمضمون اين آيه حكم زانيه حبس و نگاه داشتن در خانه خودش بود تا وقت مردن و در سنّت حبس كردن نسخ شد و حكم برجم و سنگسار كردن او بر قرار گرديد) و چيزيكه عمل بآن در سنّت واجب است و در آن عمل نكردن بآن اجازه داده شده است (مانند نماز خواندن در اوّل اسلام بطرف بيت المقدّس كه در سنّت واجب بود و در كتاب نسخ شد س 2 ى 144 فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ يعنى بطرف مسجد الحرام كه خانه كعبه است نماز بخوان و هر جا كه باشيد روهاى خود را بآن سو بگردانيد) و چيزيكه در وقت بخصوص واجب شده و در غير آن وقت واجب نيست (مانند س 62 ى 9 يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلی ذِكْرِ اللَّهِ يعنى اى گروه مؤمنين هنگاميكه براى نماز روز جمعه نداء داده شد شتاب كنيد براى خواندن نماز، پس بنا بر اين خواندن نماز جمعه مخصوص بروز جمعه است و در غير آن وجوبش ساقط ميشود)

44

وَ مُبَايِنٍ بَيْنَ مَحَارِمِهِ: مِنْ كَبِيرٍ أَوْعَدَ عَلَيْهِ نِيرَانَهُ، أَوْ صَغِيرٍ أَرْصَدَ لَهُ غُفْرَانَهُ، وَ بَيْنَ مَقْبُولٍ فِي أَدْنَاهُ، وَ مُوَسَّعٍ فِي أَقْصَاهُ،

و آن كتاب بين چيزهائى كه حرام شده است فرق گذارده: پس كسيكه گناه كبيره‏اى مرتكب شود او را بعذابها و آتشها وعده داده (مانند س 4 ى 93 وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها يعنى هر كه از روى عمد مؤمنى را بكشد كيفر او جهنّم است و در آنجا جاويد خواهد بود) و كسيكه گناه صغيره‏اى كند آمرزش را براى او مهيّا نموده (مانند س 13 ى 6 إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنَّاسِ عَلی ظُلْمِهِمْ يعنى پروردگار تو صاحب آمرزش است مردم را براى ظلم و ستم كه كرده‏اند، و ظلمى كه آمرزيده شود همان گناه صغيره است) و (نيز مطالب آن كتاب دائر است) بر چيزيكه كم آن مورد قبول است و بسيار آن شايسته و پسنديده و تحميلى هم نشده (مانند س 73 ى 20 فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ يعنى آنچه را ميسّر است از قرآن بخوانيد پس كم خواندن آنرا مورد قبول قرار داده است و بسيار خواندنش را باختيار واگذارده كه اگر كسى آنرا ترك كرد چيزى بر او نيست).

45

(و منها في ذكر الحج)

وَ فَرَضَ عَلَيْكُمْ حَجَّ بَيْتِهِ الْحَرَامِ، الَّذِي جَعَلَهُ قِبْلَةً لِلْأَنَامِ، يَرِدُونَهُ وُرُودَ الْأَنْعَامِ، وَ يَأْلَهُونَ إِلَيْهِ وُلُوهَ الْحَمَامِ،

و قسمتي از اين خطبه در بيان حج است :

و (اشاره به بعضى اسرار بناى كعبه و اعمال حجّ گزاران و اينكه زيارت آن براى كسيكه متمكّن به رفتن آنجا باشد واجب است) خداوند متعال حجّ بيت الحرام (حجّ خانه‏اى كه بر واردين به آنجا بسيارى از چيزها حرام شده) را بر شما واجب گردانيد، و آنرا قبله مردم قرار داد، حجّ گزاران در آنجا وارد ميشوند مانند ورود چهارپايان (ازدحام ايشان در آن خانه براى درك ثواب مانند ازدحام چهارپايان تشنه است بر (سر آب) و اشتياق دارند آمدن به آنجا را مانند اشتياق كبوتران (به آشيانه خود)

46

جَعَلَهُ سُبْحَانَهُ عَلَامَةً لِتَوَاضُعِهِمْ لِعَظَمَتِهِ، وَ إِذْعَانِهِمْ لِعِزَّتِهِ، وَ اخْتَارَ مِنْ خَلْقِهِ سُمَّاعاً أَجَابُوا إِلَيْهِ دَعْوَتَهُ، وَ صَدَّقُوا كَلِمَتَهُ، وَ وَقَفُوا مَوَاقِفَ أَنْبِيَائِهِ، وَ تَشَبَّهُوا بِمَلَائِكَتِهِ الْمُطِيفِينَ بِعَرْشِهِ، يُحْرِزُونَ الْأَرْبَاحَ فِي مَتْجَرِ عِبَادَتِهِ، وَ يَتَبَادَرُونَ عِنْدَ مَوْعِدِ مَغْفِرَتِهِ،

خداوند سبحان آن خانه را براى فروتنى مردم در مقابل عظمت و بزرگيش و براى تصديق آنان به عزّت و سلطنتش علامت و نشانه قرار داد و برگزيد از بندگان خود شنوندگانى را كه اجابت كردند دعوت او را (برایرفتن به آنجا، چنانكه در قرآن كريم س 22 ى 27 میفرمايد: وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلی كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ يعنى اى ابراهيم در ميان مردم فرياد كن و ايشان را بحجّ كردن دعوت نما، به خانه‏اى كه تو بناء كرده‏اى مردمان پياده و سواره از هر راه دورى میآيند و اگر چه مركب ايشان شتر ضعيف و لاغر باشد) و فرمان او را تصديق كرده انجام دادند و در جاى پيغمبران ايستاده خود را به ملائكه كه عرش خداى تعالى را طواف ميكنند تشبيه نمودند، سود بسيارى در بازرگانى بندگى و پرستش حقّ تعالى (بوسيله سرمايه ايمانى) بدست میآورند، و میشتابند و از همه پيشى میگيرند (براى رسيدن) نزد وعده گاه آمرزش او،

47

جَعَلَهُ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى لِلْإِسْلَامِ عَلَماً، وَ لِلْعَائِذِينَ حَرَماً، فَرَضَ حَجَّهُ، وَ أَوْجَبَ حَقَّهُ وَ كَتَبَ عَلَيْكُمْ وِفَادَتَهُ، فَقَالَ سُبْحَانَهُ: وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا، وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ.

خداوند سبحان آن خانه را علامت و نشانه اسلام و پناهگاه پناهندگان قرار داد و حجّ آنرا واجب كرد و احترامش را لازم دانست و رفتن به آنجا را امر كرد، پس (در قرآن كريم س 3 ى 97) فرمود: حجّ بيت الحرام حقّ خداى تعالى است بر مردم (و اداى آن حقّ واجب است) بر كسيكه رفتن آنجا را توانائى داشته باشد و هر كه كافر شود (در صورت استطاعت امر الّهى را انجام ندهد) به خداى تعالى زيانى وارد نياورده چون خداوند بینياز است از همه جهانيان (به ايمان و عبادت بندگان حاجت ندارد، پس زيان را كسى برد كه نافرمانى كند).

برای دیدن محصولات که دنبال آن هستید تایپ کنید.
[custom_search_form]
  • بخش :