امام علی (ع) در زمان خویش به نکوهش از شیوه فاسد قضاوت و تصدی افراد ناشایست که صلاحیت احراز این مقام را ندارند، و خود را در آن مقام جا زده اند و احتمالاً مشکلاتی برای مردم و جامعه اسلامی پدید آورده اند می پردازند و به خاطر صدور احکام ناحق و متضاد مال و جان و عرض مردم را به خطر انداخته و باعث گمراهی و تضییع حقوق و حتی خونریزی شده اند، گله کرده و در کتاب نهج البلاغه این گونه توصیف می کنند.
انگیزه ها و خاستگاه های پذیرش آرای متضاد در حوزه دین
«تَرِدُ عَلَى أَحَدِهِمُ الْقَضِیَّةُ فِی حُكْمٍ مِنَ الْأَحْكَامِ فَیَحْكُمُ فِیهَا بِرَأْیِهِ ثُمَّ تَرِدُ تِلْكَ الْقَضِیَّةُ بِعَیْنِهَا عَلَى غَیْرِهِ فَیَحْكُمُ فِیهَا بِخِلَافِ قَوْلِهِ ثُمَّ یَجْتَمِعُ الْقُضَاةُ بِذَلِكَ عِنْدَ الْإِمَامِ الَّذِی اسْتَقْضَاهُمْ فَیُصَوِّبُ آرَاءَهُمْ جَمِیعاً. وَ إِلَهُهُمْ وَاحِدٌ وَ نَبِیُّهُمْ وَاحِدٌ وَ كِتَابُهُمْ وَاحِدٌ، أَفَأَمَرَهُمُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ بِالاِخْتِلَافِ فَأَطَاعُوهُ؟ أَمْ نَهَاهُمْ عَنْهُ فَعَصَوْهُ؟ أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِیناً نَاقِصاً فَاسْتَعَانَ بِهِمْ عَلَى إِتْمَامِهِ؟ أَمْ كَانُوا شُرَكَاءَ لَهُ فَلَهُمْ أَنْ یَقُولُوا وَ عَلَیْهِ أَنْ یَرْضَى؟
أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِیناً تَامّاً فَقَصَّرَ الرَّسُولُ (صلى الله علیه وآله) عَنْ تَبْلِیغِهِ وَ أَدَائِهِ وَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ یَقُولُ: مَّا فَرَّطْنَا فِی الكِتَابِ مِن شَیْءٍ[1] وَ فِیهِ تِبْیَانٌ لِكُلِّ شَیْءٍ وَ ذَكَرَ أَنَّ الْكِتَابَ یُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضاً وَ أَنَّهُ لَا اخْتِلَافَ فِیهِ فَقَالَ سُبْحَانَهُ: وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِیهِ اخْتِلاَفًا كَثِیرًا [2] وَ إِنَّ الْقُرْآنَ ظَاهِرُهُ أَنِیقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِیقٌ لَا تَفْنَى عَجَائِبُهُ وَ لَا تَنْقَضِی غَرَائِبُهُ وَ لَا تُكْشَفُ الظُّلُمَاتُ إِلَّا بِهِ»[3]؛
قضیه ای را برای داوری نزد عالم و قاضی برند و او به نظر خود فتوا دهد و حکم صادر کند؛ آن گاه همان قضیه نزد قاضی و عالمی دیگر مطرح شود، ولی او برخلاف اولی نظر دهد؛ پس قاضیان نزد امامی که آنان را به قضاوت نشانده است گرد آیند و او همه نظرها را تأیید کند. این چه قضاوتی است؟
خدا، پیامبر و کتابشان که یکی است. آیا خداوند به اختلاف فرمانشان داده است و اینان خدا را فرمان برده اند؟ یا خداوند از اختلاف نهیشان فرموده است و اینان نافرمانی اش کرده اند؟ یا خداوند سبحان دینی ناقص فرستاده و از آنان برای اتمام آن کمک خواسته است؟ یا آنان انبازان خدایند که هرچه بخواهند بگویند و او می باید راضی شود؟ یا دین کاملی فرو فرستاده، ولی پیامبر (ص) در تبلیغ و بیان آن کوتاهی کرده است؟
در حالی که خداوند می فرماید: «هیچ چیزی را در کتاب فرو نگذاشته ایم» و در قرآن بیان هر چیزی هست؛ و همو یادآور شده است که آیات قرآن یکدیگر را تصدیق کنند و در آنها اختلاف و ناهماهنگی نیست و از این روی فرمود: «اگر قرآن از طرف غیرخدا نازل می شد، اختلاف زیادی در آن می یافتند». همانا ظاهر قرآن زیبا و باطن آن ژرف و ناپیداست؛ شگفتی های آن تمام نشدنی و ناشناخته هایش پایان ناپذیر است؛ و تاریکی ها جز بدان روشن نگردد.
شیوه فاسد قضاوت
حضرت در نخستین بخش می فرمایند:
«تَرِدُ عَلَى أَحَدِهِمُ الْقَضِیَّةُ فِی حُكْمٍ مِنَ الْأَحْكَامِ فَیَحْكُمُ فِیهَا بِرَأْیِهِ ثُمَّ تَرِدُ تِلْكَ الْقَضِیَّةُ بِعَیْنِهَا عَلَى غَیْرِهِ فَیَحْكُمُ فِیهَا بِخِلَافِ قَوْلِهِ ثُمَّ یَجْتَمِعُ الْقُضَاةُ بِذَلِكَ عِنْدَ الْإِمَامِ الَّذِی اسْتَقْضَاهُمْ فَیُصَوِّبُ آرَاءَهُمْ جَمِیعاً وَ إِلَهُهُمْ وَاحِدٌ وَ نَبِیُّهُمْ وَاحِدٌ وَ كِتَابُهُمْ وَاحِدٌ».[4]
حضرت از اوضاع زمانه خود شکوه می کنند و به نکوهش عالم نمایان و قضات جاهل و نادان می پردازند که بر اساس حدس و دریافت شخصی و رأی خود، یا غرض های سودجویانه در موضوع و قضیه واحدی قضاوت های متفاوتی می کنند و زحمت کشف حقیقت و قضاوت صحیح را بر خود هموار نمی سازند.
آنان با اینکه از نعمت و فیض وجود امیر مؤمنان (ع) که امام معصوم و عالم به همه حقایق و علوم بود و در آشنایی به قرآن و فقه و قضاوت سرآمد زمان خویش بود و حتی خلفای معاصر ایشان مرجعیت علمی شان را پذیرفته بودند و هرگاه در امور مملکتی و داوری به بن بست می رسیدند از آن حضرت کمک می خواستند، برای رسیدن به رأی قطعی به آن حضرت مراجعه نمی کردند.
اسفبارتر اینکه آن قاضیان فاسد و نادان وقتی داوری های متفاوت خود را که بر اساس رأی شخصی و هوای نفس و بدون حجت شرعی صورت گرفته بود، بر خلیفه و کسی که آنان را به سمت قضاوت و داوری گمارده بود عرضه می کردند، آن رهبر نادان که سمت رهبری بر جامعه اسلامی را بر اساس ضوابط صحیح به دست نیاورده و خوی خودپرستی و زدوبند های سیاسی او را به آن مسند رسانده بود، همه آرای متفاوت و متضاد را تصدیق و تصویب می کرد.
در صورتی که منابع حکم، یعنی قرآن و سنت، یکی است و مهم تر از همه، مفسر واقعی قرآن و سنتِ رسول خدا (ص)، یعنی امیر مؤمنان (ع) حضور داشت و با دسترس به این منابع ارزشمند، ممکن نبود جویندگان حقیقت به قضاوت های متفاوتی برسند.
عدم دست یابی به احکام قطعی در زمان غیبت معصوم
روشن است که این نکوهش، ناظر به زمان معصوم است؛ زمانی که افراد می توانستند با مراجعه به امام، به احکام واقعی الهی یقین پیدا کنند. بنابراین در آن زمان، کوتاهی در به دست آوردن حجت قطعی پذیرفته نبود. اما در زمان غیبت معصوم، که جز در موارد محدودی دستیابی به یقین در احکام واقعی ممکن نیست، اختلاف در فتواها و قضاوت ها که البته در استخراج آنها ضوابط و قواعد استنباط و اجتهاد صحیح رعایت شده باشد طبیعی و موجّه است.
ادله ای که در عصر غیبت در اختیار فقها قرار دارند، اغلب از ظن معتبر فراتر نمی روند. فقیهان نیز با مراجعه به ظواهر قرآن که ادله ای ظنی به شمار می آیند و نیز روایات (که پاره ای از آنها به لحاظ سند اشکال دارند و در مواردی در مدلول ها و مضمون های آنها تعارض و اختلاف وجود دارد) و با به کار بستن تمام توان علمی و اجتهادی خود می کوشند تا حکم الهی را استخراج کنند.
اما با توجه به اینکه ادله معتبر از حیث مضمون و دلالت یکسان نیستند، در مواردی فقها به آرا و فتاوای متفاوتی می رسند و خداوند برای تسهیل در کار مکلفان، در عصر غیبت، آنها را معتبر و حجت شرعی و ظنی برای مکلفان قرار داده است. بر این اساس، در زمان غیبت اگر کسی با استناد به فتوای خود یا فتوای مرجع تقلیدش حکمی متفاوت با حکم صادر شده از سوی قاضی دیگر صادر کرد، مشمول این نکوهش امیر مؤمنان (ع) نیست.
البته در دوران غیبت معصوم اگر حکومت اسلامی استقرار یافت، با توجه به اینکه اختلاف فقها در احکام اجتماعی و اختلاف در قضاوت موجب نابسامانی در امور مردم و اختلال و هرج و مرج در نظام قضایی و اداره جامعه می شود، همگان می باید به احکام و آرای حاکم اسلامی تن دهند و محاکم قضایی بر اساس قوانین ثابت و رسمیِ مورد پذیرش حاکم اسلامی عمل کنند. در زمینه احکام اجتماعی، یکی از ادله بر ضرورت وجود حاکم اسلامی و ولیّ امر مسلمین، رفع اختلافات و جلوگیری از نابسامانی ها و هرج و مرج هایی است که از ناحیه آرا و فتاوای مختلف، در زمینه مسائل اجتماعی، رخ می دهد.
نهی از اختلاف در دین در قرآن
در برخی آیات قرآن، اختلاف در دین و کتاب الهی نکوهش شده، و خاستگاه آن، ستم ورزی و بدخواهی معرفی شده است:
«وَمَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلَّا الَّذِینَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ»؛ [5] و در آن [کتاب] اختلاف نکردند مگر همان کسان که آن [کتاب] بدیشان داده شده بود، پس از حجت های روشنی که به آنان رسید، به سبب بدخواهی و ستمی که در میانشان بود. خداوند در آیه ای دیگر می فرماید:
«إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلَامُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوْتُواْ الْكِتَابَ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ»؛ [6] همانا دین [راست و درست] نزد خدا اسلام است و کسانی که کتابشان داده اند [جهودان و ترسایان] اختلاف نکردند، مگر پس از آنکه علم برای آنان [حاصل] آمد، از روی بدخواهی و حسد میان خویش.
حال با توجه به نکوهش قرآن در این باره، چگونه در عصر معصوم، کسانی زحمت مراجعه به معصوم و پرسش از رأی و نظر قطعی دین را بر خود هموار نکردند و به سبب نادانی و بی خبری از احکام اسلام، خود به صدور احکام مختلف دست زدند؟ چگونه کسی که خود را خلیفه و رهبر مسلمانان می دانست بدون ضابطه چنین کسانی را برای قضاوت گمارده بود، و نیز پس از آنکه ایشان برای قضیه ای واحد احکام متفاوت صادر می کردند، همه آنها را تأیید می کرد؟ با آنکه دین یکی است و در قرآن و سنت اختلافی نیست، چرا رهبر و حاکم آشنای به احکام و حدود الهی به تأیید احکام متفاوت قضات می پرداخت؟
بی تردید تأیید بی ضابطه آن خلیفه ناشی از عدم صلاحیت و عدم آشنایی با احکام و حدود الهی و فقدان تشخیص رأی صحیح از رأی نادرست بود، که در این صورت این پرسش مطرح می شود که چرا کسی که صلاحیت و شایستگی حکومت بر مسلمانان را نداشت بر آن مسند مهم تکیه زده بود؟
حال در چنین اوضاعی امیر مؤمنان (ع) به نکوهش قضاتی می پردازند که قوانین و احکام الهی را فرا نگرفته اند تا در مقام قضاوت، آن احکام را بر مصادیقشان تطبیق
دهند و نا آگاهانه و از سَرِ مسامحه رأی می دهند. اسف بارتر آنکه کسانی حکم واقعی و صحیح را می دانند و به عمد برخلاف آن فتوا می دهند و حکم صادر می کنند. آن گاه کسی که خود را رهبر و امام جامعه می داند و رئیس قضات است به جای اینکه بر قضات نظارت داشته باشد و حکم صحیح را تأیید و احکام نادرست را نقض کند و به توبیخ و مجازات کسانی بپردازد که در امر قضاوت کوتاهی کرده اند، همه احکام متضاد و متفاوت را تأیید و تصویب می کند.
چنین رفتاری ناشی از بی بهرگی از علم و ناآشنایی با قضاوت است، و چنین کسی شایستگی رهبری بر مسلمانان را ندارد و به ناحق بر آن جایگاه والا تکیه زده است. او اگر عالم و آشنای به موازین قضایی بود، نمی بایست همه احکام صادر شده را تأیید می کرد. او می بایست احکام نادرست را نمی پذیرفت و قضات بی کفایت را توبیخ و سرزنش می کرد.
همچنین اگر به موازین قضا آشنایی نداشت، می بایست نظارت بر قضات را به کارشناسان قضا می سپرد تا آنان بر اساس موازین قضایی و حقوقی به بررسی آرای صادر شده می پرداختند؛ نه اینکه خود بی هیچ توجیه علمی و عقلی همه قضات و احکام آنان را تأیید کند، و در نتیجه باعث پایمال شدن حقوق مردم شود. بی شک در پی قضاوت های نادرست، حقوقی پایمال و خون هایی به ناحق ریخته می شود.
بر این اساس، امیر مؤمنان (ع) با توجه به خسارت های جبران ناپذیر آن قضاوت های ناصواب و تأیید آنها از سوی کسی که به ناحق خود را خلیفه مسلمین می دانست، زبان به اعتراض می گشاید و به نکوهش رفتار خلیفه و قضات ناصالح می پردازد. سپس حضرت درباره توجیه ناپذیری اختلاف احکام در موضوع و قضیه واحد می فرمایند:
«وَ إِلَهُهُمْ وَاحِدٌ وَ نَبِیُّهُمْ وَاحِدٌ وَ كِتَابُهُمْ وَاحِد أَفَأَمَرَهُمُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ بِالِاخْتِلَافِ فَأَطَاعُوهُ أَمْ نَهَاهُمْ عَنْهُ فَعَصَوْهُ؟ أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِیناً نَاقِصاً فَاسْتَعَانَ بِهِمْ عَلَى إِتْمَامِهِ؟ أَمْ كَانُوا شُرَكَاءَ لَهُ فَلَهُمْ أَنْ یَقُولُوا وَ عَلَیْهِ أَنْ یَرْضَى؟»[7]
مصالح و مفاسد واقعی خاستگاه احکام و قوانین دین
انسان حقیقتی غیر قابل تجزیه است و همه آدمیان از حیات معقول و اصول و نیازهای ثابت مشترکی برخوردارند. همچنین خداوند یکتا به وسیله پیامبران احکام و تکالیفی را که نمایشگر مشیت او در مصالح و مفاسد انسان هاست، در قالب دین خود به آنان ارائه کرده است، و حیات معقول و سعادت دنیوی و اخروی انسان جز با مشیت و تدبیر خداوند واحد و دین واحدی که به وسیله پیامبران به انسان ها ابلاغ می شود تأمین نمی گردد.
با این وصف، اختلاف در دین و احکام و حدود الهی که از ناآگاهی و دخالت دادن پندارهای پوچ و بی اساس برمی خیزد، ویرانگر سعادت انسان است. بر این اساس، آیا ممکن است خداوند به کسانی امر کرده باشد که از سَرِ نا آشنایی با احکام و حدود الهی فتواهای متفاوتی صادر کنند و موجب تزلزل دین مردم و نابسامانی زندگی آنان شوند؟ یا اینکه خداوند آنان را از اختلاف در دین بازداشته است، اما ایشان عصیان کرده، با کوتاهی در فراگیری معارف دین، به صدور آرای بی اساس پرداخته اند؟
آیا خداوند دین ناقص نازل کرده و از آنان خواسته است به تکمیل آن بپردازند و ایشان در پی آن اند که با آرا و پندارهای خود نقص دین خدا را جبران کنند؟ چنان كه امروزه برخی نا آگاهان به ابعاد معارف اسلامی و آموزه های جامع کتاب و سنت، می پندارند با این همه پیشرفت های علمی، فرهنگی و تمدنی که در زندگی بشر پدید آمده، دیگر اسلام نیازهای امروز جامعه را برنمی آورد و برای اداره جامعه باید دین و وحی را کنار نهاد و از عقل بشری مدد خواست!
احکام و تکالیف الهی تابع مصالح و مفاسد واقعی ای اند که با عقل عادی بشر قابل درک نیستند و خداوند، در مقام خالق انسان، به آنها آگاه است. بر این اساس تنها او بر انسان سلطه و حکومت دارد و از هیمن روی، وضع قوانین در انحصار خداوند است؛ چه، وی بی نیاز مطلق است و در اعمال تدبیر و مشیت خود در پی آن نیست که سودی عاید خویش سازد.
همچنین او از سویی عوامل سود و زیان و نقص و کمال انسان ها را می شناسد و با وضع احکام و تکالیف درصدد است انسان ها را از زیان و نقص به سود و کمال واقعی رهنمون شود و از رهگذار احکام و تکالیف خود، استعدادها و ظرفیت های مثبت و فطری آنان را به فعلیت برساند، و بدین ترتیب، آدمی به کمال برتر و مقصد نهایی که همان قرب الهی است نایل آید.
حال آیا کسانی که با پندارهای پوچ و تشخیص های نادرست خویش رأی و فتوا صادر می کنند، خود را در تشخیص مصالح و مفاسد انسان ها شریک خداوند می دانند و معتقدند خدا آنان را در وضع احکام و قوانین شریک خود ساخته و به ایشان اجازه داده است تا بنابر تشخیص خود حکم کنند و خداوند نیز متعهد شده است همه این حکم ها را بپذیرد و بدان رضایت دهد؟
عصمت پیامبر (ص) در ابلاغ دین خدا
«أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِیناً تَامّاً فَقَصَّرَ الرَّسُول(ص) عَنْ تَبْلِیغِهِ وَ أَدَائِهِ؟»
یکی از فرض هایی که حضرت برای توجیه احکام و آرای برخاسته از دریافت های غیرمنطبق بر کتاب و سنت، و سلیقه های شخصی قضات برمی شمارند این است که خداوند دین کاملی نازل کرده، ولی و العیاذ بالله پیامبر(ص) در تبلیغ و ادای آن کوتاهی ورزیده و همه آنچه خداوند بر او نازل کرده به مردم نرسانده باشد. بی شک این احتمال نیز باطل است؛ چه، ادای رسالت الهی، امانت خداوند است، و پیامبر (ص) بیش از هرکسی خود را به ادای این امانت متعهد می داند.
نخستین شرط پیامبری نیز تعهد در برابر خداوند برای هدایت مردم و ابلاغ کامل فرمان های الهی به مردم و راهنمایی به همه آن چیزی است که سعادت دنیا و آخرت آنان را فراهم می آورد. پیامبر (ص) متعهد شده است در زندگی خود و نیز در راهنمایی انسان های دیگر از هوا و هوس بپرهیزد و کلمه ای برخلاف آنچه خداوند بدان فرمان داده است، بر زبان نیاورد، و او خود به فرجام کوتاهی در رساندن پیام الهی و تصرف در آن آگاه است:
«وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِیلِ * لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِینِ * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ»؛[8] و اگر وی برخی سخنان را به ما می بست، هر آینه او را به دست راست (کنایه از قوت و توانایی یا سختی و شدت) می گرفتیم، سپس رگ قلبش را می بریدیم.
حضرت در پایان خطبه به ذکر آیاتی می پردازند که بر جامعیت قرآن و عدم افراط و نیز کوتاهی در آن درباره بیان احکام و معارف،[9] و بیان بودن قرآن برای هر چیزی، [10]و نیز تصدیق برخی آیات با دیگر آیات و نبود اختلاف در این کتاب آسمانی دلالت دارد.[11] سپس می فرمایند:
«إِنَّ الْقُرْآنَ ظَاهِرُهُ أَنِیقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِیقٌ لَا تَفْنَى عَجَائِبُهُ وَ لَا تَنْقَضِی غَرَائِبُهُ وَ لاَ تُكْشَفُ الظُّلُمَاتُ إِلَّا بِهِ»[12].
قرآن ظاهری زیبا و شگفت انگیز، و باطن و درون مایه ای عمیق دارد، و منظور از عمق باطن و معانی قرآن، معما گونگی آن نیست تا هیچ کس آن را نفهمد؛ بلکه مقصود ژرف بودن و بی شمار بودن حقایق نهان در قرآن است. بر این اساس، همه مسائل و امور ناظر به انسان و جهان و اصیل ترین قوانین عالم هستی در آیات قرآن گرد آمده است.
امتیاز و ویژگی متعالی دیگری که حضرت برای قرآن برمی شمارند استمرار، جاودانگی و فناناپذیری آموزه ها و معارف آن است. این کتاب در فضای تاریخ و زوایای زندگی انسان ها در هر عصری همچون خورشید و ماه جریان دارد و تاریکی ها بدان برطرف می شود، و گره ها و بن بست ها بِدان گشوده می گردد.
اما پیام اصلی این خطبه، که در آغاز این گفتار به بررسی آن پرداختیم، متوجه مسئولان قضایی است؛ یعنی كسانی باید که به نظارت بر قضات و رسیدگی به سیر قضاوت و داوری در محاکم جوامع اسلامی اهتمام بیشتری داشته باشند تا اگر در فهم صحیح قوانین و تشخیص حق و یا در اجرای قوانین کوتاهی صورت گرفت با آن برخورد کنند و در پی اصلاح کاستی ها برآیند؛
و اگر کسانی عمداً و برای رسیدن به منافع و با انگیزه های شخصی و جناحی برخلاف قوانین و حق حکمی صادر کردند آنان را مجازات کنند. چون مردم به دستگاه قضایی امید دارند و آن را برپا دارنده عدالت می دانند و انتظار دارند جلوی تعدی و ظلم به آنها را بگیرد.
نتیجه گیری
جامعه بدون عدالت دادرسی، جامعه ای پر هرج و مرج و حیوانی است و شاکله نظام با وجود قضات فاسد به هم می ریزد و اداره جامعه بدون آن امکان ندارد، که این امر باعث نکوهش امیر المؤمنین از وجود قضات فاسد شده است، که جامعه را به منجلاب و تباهی می کشاند. پس حیات واقعی و سعادت جامعه بستگی به اجرای عدل و عدالت دارد، وشرط وجود عدالت در جامعه وجود مجریان و قضات عادل است، و گرنه جامعه به تیرگی و فساد و نابودی کشیده می شود.
پی نوشت ها
[1]. انعام، 38.
[2]. نساء، 82.
[3]. شریف الرضی، نهج البلاغه، خطبه 18.
[4]. شریف الرضی، نهج البلاغه، خطبه 18.
[5]. بقره، 213.
[6]. آل عمران، 19.
[7]. شریف الرضی، نهج البلاغه، خطبه 18.
[8]. حاقه ، 44 -46.
[9]. انعام ، 38.
[10]. نحل، 89.
[11]. نساء ، 82.
[12]. شریف الرضی، نهج البلاغه، خطبه 18.
منابع
- قرآن کریم
- شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، قم، دارالهجرة، ۱۴۱۴ق.
منبع مقاله | با اقتباس از:
مصباح یزدی، محمد تقی، بهترین ها و بدترین ها از دیدگاه نهج البلاغه، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، 1401 ش.