الهیات و خداشناسی و فهم عمیق آن از آنجا که مبنای پذیرش دین و عمل به آن می باشد، اصول و قواعد آن نیز باید از منبعی مطمئن و الهی صادر شده و مورد استفاده قرار بگیرد.
الهیات هم از جهت فهم و عمل کردن به دین مهم و اساسی است، هم به جهت بازگرداندن کسانی که از راه صحیح عمل به دین و حتی شناخت صحیح آن دچار انحراف شده اند.
اهمیت علم الهیات
ناگفته نماند نکته مهمى که مرا بر نوشتن این بحث تشویق کرد، فایده ى آن از نظر تقریب بین مذاهب اسلامى و رفع اختلاف و ایجاد اتفاق و تفاهم است که همواره آن را در نظر داشته و در نوشته هایم مثل: «مع الخطیب فى خطوطه العریضه، امان الامه من الضلال و الاختلاف، صوت الحق و دعوه الصدق، زیان هاى اختلاف و راه هاى تقریب و حصول اتحاد را تذکر داده ام.
در اینجا هم اگر تعصب را کنار بگذاریم و منصفانه بررسى نماییم، این فایده ى بزرگ حاصل مى شود؛ زیرا از مهمترین نکته هاى حساس که به شهادت تاریخ باعث فتنه ها، خونریزی ها و جنگ ها و دستاویز سیاست ها گردید و منجر به ضعف مسلمین و تشتت و تفرق و مذاهب مختلف شد و تا امروز هم باقى است و اشاعره و معتزله را سرگرم جدال، نزاع و تکفیر یکدیگر کرد، مسائل مربوط به الهیات، خداشناسی و صفات خداست؛ مثل عدل، کلام، علم، نفى تشبیه، نفى جسمیت، نفى محل، نفى تناهى و معنى سمع، بصرید، عین، جنب و سایر مطالبى که در آن اختلاف واقع شد و طرفین را به تکفیر، تفسیق و تحمیق یکدیگر واداشت.
کلام امام علی (علیه السلام)، برهان قاطع
در این منازعات و مجادلات پیرامون مباحث الهیات، بدون شک کلام امیرالمومنین علی (علیه السلام)، بهترین حاکم و قاطع ترین وسیله ى حل اختلاف است و اگر همه به آن حضرت رجوع نمایند، جایى براى این همه اختلافات و کشمکش ها باقى نخواهد ماند، زیرا پیروى از امام على (علیه السلام)، به اتفاق فریقین موجب نجات و رستگارى است و کسى از اشاعره، حنابله، معتزله، سلفیه و غیر هم نیست که بتواند على را در مذهبى که در الهیات و در تفسیر و شرح آیات قرآن و معانى اسماء و صفات داشته است، به خطا نسبت دهد و او را در عقایدش – العیاذ بالله – بر طریق باطل بداند.
پس چه بهتر که فرصت را غنیمت شمرده و با همه ى فرق اسلامى، برادرانه به سوى کلام امیرالمومنین على (علیه السلام) برویم و به او گرایش پیدا کنیم و الهیات و حقایق درست و معانى و مفاهیم صحیح اسما و صفات را از آن حضرت فراگیریم.
بجاست که این مثل را که ابن ابى الحدید در ضمن شرح خطبه اشباح گفته است و سپس به بیان فضیلت و مدح امام على (علیه السلام) پرداخته، ما نیز بگوییم که «إذا جاء نهراللّه بطل نهر معقل؛[1] هر گاه نهر خدا جارى گردد، نهر معقل که جوئى است در بصره باطل گشته اهميت خود را از دست مىدهد».
وقتى امیرالمومنین علی (علیه السلام) در الهیات و مباحث توحیدى سخن فرموده باشد و حقایق را روشن کرده باشد، و وقتى نهج البلاغه در اختیار مسلمین باشد، جاى مراجعه به حسن بصرى، واصل بن عطاء، ابوالحسن اشعرى، امام الحرمین، ابوبکر باقلانى، اسفراینى، ابن تیمیه، ابن قیم و دیگران نیست.
مفهوم الهیات
علم الهى و الهیات به معناى مصطلح و مفهوم عرف فلسفه و کلام، مباحثى است مربوط به شناخت خدا و اثبات وجود باری تعالى و صفات جلال و جمال او، از ثبوتیه و سلبیه و صفات ذات و فعل.
همچنین مى توان الهیات را به معنایى وسیع تر مطرح کرد که فایده ى آن اکمل، اوسع و اشمل باشد؛ یعنى بگوییم که در الهیات بحث مى کنیم از اثبات خدا و ادله اى که بر وجود او اقامه شده است و نیز صفات کمالیه ى او و افعال تکوینى و تشریعى او که بر حسب حکمت و لطف، صدور آن از او به اراده و اختیار واجب است.
و همچنین بحث مى کنیم از سنت هاى الهى در عالم خلقت و تکوین و عالم تشریع و تکلیف و نتایج و غایات افعال الهى و از افعالى که از او صادر نمى شود و عنایات عامه و خاصه ى او نسبت به بندگان.
در این مفهوم از الهیات، تمام مباحث توحیدى، نبوت و شرایع و فلسفه ى تشریع و معاد و هر چه از جنود غیبى و ظاهرى اوست، یعنى تمام علوم اسلامى وارد مى شود. بنابراین، اگر الهیات در نهج البلاغه در این سطح وسیع بررسى شود همه ى موضوعاتى که در نهج البلاغه مطرح شده است ذیل این عنوان قرار مى گیرد، زیرا هیچ یک از موضوعات از این دایره خارج نیست.
البته این بحث، محتاج به استقصا وسیع است و در این جا فقط این نکته شایسته تذکر است که امکان توسعه بحث با عنوان الهیات بسیار است، پس اگر ما به یارى خدا برخى از مباحث را که در کتب کلام و فلسفه و اصول دین عنوان مستقل ندارند در این بحث وارد کردیم، از موضوع خارج نشده ایم.
الهیات در نهج البلاغه
دین اسلام دین معرفت، خداشناسى، توحید و پرستش خداى یگانه است، در عین آنکه تمام آیات قرآن در هر رشته اعجاز، درخشان و نور است، الهیات آن درخشندگى و جلوه اى خاص دارد.
کلمه اسلام، کلمه توحید است و دعوت اسلام از این کلمه آغاز مى شود و همه برنامه هاى قرآن و اسلام بر این اساس قرار دارد که خدا را به یگانگى بشناسند و فقط او را معبود و مستحق پرستش بدانند و غیر او را پرستش نکنند و به حکومت غیر خدا گردن ننهند و در برابر هیچ قانون، برنامه، مسلک و مرامى جز شریعت الهى خاضع و تسلیم نباشند.
یکى از شوون توحید باری تعالى این است که حکم و قانونگذارى مخصوص خداست: «إِنِ الْحُکمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ[2] و دیگران “هر کس باشد” فرد یا ملت یا جامعه یا اکثریت، حق و صلاحیت قانونگذارى ندارند و کسى که براى خود حق قانونگذارى معتقد است یا دیگرى غیر از خدا را صاحب این حق مى داند، به شرک رو کرده و از توحید و عمل به علم الهیات برگشته است.
الهیات و خداشناسى در اسلام براساس تحقیق، تفکر و تامل قرار دارد و قرآن همه را به تفکر و تعقل دعوت فرموده است و آیات معرفت و راهنماى خداشناسى، از آیات محکم قرآن است. آیات شاهد مثال بحث:
- «وَ إِلَٰهُکمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الرَّحْمَٰنُ الرَّحِيمُ».[3]
- «إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ وَ الْفُلْک الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِمَا يَنْفَعُ النَّاسَ وَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ مَاءٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَ بَثَّ فِيهَا مِنْ کلِّ دَابَّةٍ وَ تَصْرِيفِ الرِّيَاحِ وَ السَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ».[4]
- «وَ هُوَ الَّذي مَدَّ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ فيها رَواسِيَ وَ أَنْهاراً وَ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فيها زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ إِنَّ في ذلِکَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَکَّرُونَ وَ فِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخيلٌ صِنْوانٌ وَ غَيْرُ صِنْوانٍ يُسْقي بِماءٍ واحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلي بَعْضٍ فِي الْأُکُلِ إِنَّ في ذلِکَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ».[5]
- و …. .
منطق الهیات در قرآن و نهج البلاغه
منطق قرآن در الهیات فوق العاده جاذب و نافذ و خردپسند است و هیچ گفتارى حلاوت و تاثیر و نفوذ این منطق را ندارد.
این منطق، عالى، بى نظیر و معجزه بود که مومنان و موحدانى چون حمزه، جعفر، ابوذر، سلمان، مقداد، عمار، حذیفه و شهداى غزوات اسلام و مجاهدین بزرگ را در طول تاریخ اسلام پرورانید تا آنجا که مراتب علم الیقین، عین الیقین و حق الیقین را حائز شدند.
این منطق است که مسلمانان را از بشر پرستى و عبودیت بت و مجسمه و از خضوع در برابر حکومت هاى غیر الهى و رژیم هاى مصنوعى بازداشت و آن ها را چنان آزاد، قوى و محکم پرورش داد که کاخ ها، تشریفات، مراسم و جلال و عظمت هاى ظاهرى فرمانروایان ایران و روم، در چشم آن ها جلوه نمى کرد و به صاحبان آن سلطه ها و قدرت ها همانطور نگاه مى کردند که به یک فرد عادى و زحمتکش و بى زور و زر و زیور نگاه مى کردند.
امیرالمومنین على (علیه السلام) معلم نمونه و برجسته ى مکتب الهیات و خداشناسى اسلام، شاگرد اول پیغمبر و نخستین خداشناس مکتب اسلام بود. در اسلام، خداشناسى از على روشنتر، آگاه تر، با سابقه تر و مومن تر به شهادت تاریخ و به شهادت همین خطبه هاى نهج البلاغه، نداریم.
او بود که فرمود: «لَوْ کشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقِينا:[6] اگر پرده برداشته شود، بر يقين من چيزى افزوده نمىگردد». سخنان توحیدى و عرفانى امام على (علیه السلام)، جلوه مقام عرفان و تجلى روح الهیات مکتب قرآن و وحى اسلام است که براى هیچ جمله اى از آن نمى توان ارزش معین کرد؛ جمله هایى که هر کدامش دلیل بر اوج بلند روح گوینده و سرشار از حکمت و معرفت است.
امیرالمومنین على (علیه السلام)، اولین رجل الهى و موحد واقعى مکتب اسلام است که تماس، ارتباط و اتصالش با پیغمبر بزرگ اسلام آن معلم عالیقدر مدرسه الهیات قرآن، به قدرى محکم و استوار بود که تردیدى نیست که او آیینه ى تمام نماى رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و تجسم کامل تعالیم و الهیات اسلام است.
اصولا آن مکتب تعلیم و تربیت که شخص اول عالم امکان حضرت محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) را به دنیا تحویل داد، با مکتبى که امام على (علیه السلام) را پروراند یکى بود. در آن مکتبى که معلم شدیدالقواى الهى حضرت خاتم الانبیا (صلى الله علیه و آله و سلم) را تعلیم مى داد، امام على (علیه السلام) نیز حضور داشت و آن تعلیمات را مى شنید و وحى بر او منکشف مى گشت؛ با این تفاوت که پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) مخاطب و مامور به تبلیغ و رسالت بود و او مستمع.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، امام على (علیه السلام) را از آنچه بدون واسطه جبرئیل تلقى مى کرد آگاه مى فرمود تا او نسخه اى مطابق اصل شد. حضرت در خطبه قاصعه مى فرمایند:
«وَ قَدْ عَلِمْتُمْ مَوْضِعى مِنْ رَسُولِ اللّهِ (صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سلم) بِالْقَرابَةِ الْقَريبَةِ، وَالْمَنْزِلَةِ الْخَصيصَةِ. وَضَعَنى فى حَجْرِهِ وَ اَنَا وَليدٌ، يَضُمُّنى اِلى صَدْرِهِ، وَ يَکنُفُنى فى فِراشِهِ، وَ يُمِسُّنى جسَدَهُ، وَ يُشِمُّنى عَرْفَهُ، وَ کانَ يَمْضَغُ الشَّىْءَ ثُمَّ يُلْقِمُنيهِ.
وَ ما وَجَدَ لى کذْبَةً فى قَوْل، وَ لا خَطْلَةً فى فِعْل. وَ لَقَدْ قَرَن اللّهُ بِهِ (صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سلم) مِنْ لَدُنْ اَنْ کانَ فَطيماً اَعْظَمَ مَلَک مِنْ مَلائِکتِهِ، يَسْلُک بِهِ طَريقَ الْمکارِمِ، وَ مَحاسِنِ اَخْلاقِ الْعالَمِ لَيْلَهُ وَ نَهارَهُ. وَ لَقَدْ کنْتُ اَتَّبِعُهُ اتِّباعَ الْفَصيلِ اَثَرَ اُمِّهِ، يَرْفَعُ لى فى کلِّ يَوْم مِنْ اَخْلاقِهِ عَلَماً، وَ يَأْمُرُنى بِالاِْقْتِداءِ بِهِ.
وَ لَقَدْ کانَ يُجاوِرُ فى کلِّ سَنَة بِحِراءَ، فَاَراهُ وَ لايَراهُ غَيْرى. وَ لَمْ يَجْمَعْ بَيْتٌ واحِدٌ يَوْمَئِذ فِى الاِْسْلامِ غَيْرَ رَسُولِ اللّهِ (صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سلم) وَ خَديجَةَ وَ اَنَا ثالِثُهُما. اَرى نُورَ الْوَحْىِ وَ الرِّسالَةِ، وَ اَشُمُّ ريحَ النُّبُوَّةِ.
وَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّيْطانِ حينَ نَزَلَ الْوَحْىُ عَلَيْهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، فَقُلْتُ: يا رَسُولَ اللّهِ، ما هذِهِ الرَّنَّةُ؟ فَقالَ: هذَا الشَّيْطانُ قَدْ اَيِسَ مِنْ عِبادَتِهِ. اِنَّک تَسْمَعُ ما اَسْمَعُ، وَ تَرى ما اَرى، اِلاّ اَنَّک لَسْتَ بِنَبِىٍّ، وَلکنَّک لَوَزيرٌ، وَ اِنَّک لَعَلى خَيْر؛[7]
شما موقعیت مرا نسبت به رسول خدا (صلی اللّه علیه و آله و سلم) به خاطر خویشی نزدیک و منزلت مخصوص می دانید، وقتی کودک بودم مرا در دامن می نشاند، در آغوشش می فشرد، در فراشش جای می داد، تنش را به تنم می سایید، و بوی خوشش را به من می بویانید، غذا را جویده در دهانم قرار می داد. هرگز دروغی در گفتار، و اشتباهی در عمل از من ندید.
از وقتی رسول خدا (صلّی اللّه علیه وآله وسلم) را از شیر گرفتند خداوند بزرگترین فرشته از فرشتگانش را مامور وی نمود، تا شبانه روز او را در مسیر کرامت و محاسن اخلاق جهان سوق دهد. من همانند طفلی که به دنبال مادرش می رود دنبال او می رفتم، هر روز برای من از اخلاق پاک خود نشانه ای برپا می کرد، و مرا به پیروی از آن فرمان می داد.
هر سال در حراء مجاورت می نمود، تنها من او را می دیدم و غیر من کسی وی را مشاهده نمی کرد. آن زمان در خانه ای جز خانه ای که رسول حق و خدیجه در آن بودند، اسلام وارد نشده بود و من سومی آنان بودم. نور وحی و رسالت را می دیدم، و بوی نبوت را استشمام می کردم.
به هنگام نزول وحی بر ایشان (صلّی اللّه علیه وآله و سلم)، صدای ناله شیطان را شنیدم، عرضه داشتم: یا رسول اللّه، این صدای ناله چیست؟ فرمود: این ناله شیطان است که وی را از پرستش شدن یاس و ناامیدی دست داده، تو آنچه را می شنوم می شنوی، و آنچه را می بینم می بینی، جز اینکه پیامبر نیستی، ولی وزیر من و بر طریق خیر هستی».
پس با این سوابق و با این اتصال به پیغمبر خدا و آشنایى با نور وحى و بهره گیری از الهیات و معرفت، عجیب نیست اگر الهیات قرآن را چنان بازگو و تفسیر کند که از هیچ یک از صحابه، آن شرح و تفسیر و بسط و توضیح شنیده نشده باشد.
و عجیب نیست اگر امام على (علیه السلام) در الهیات داراى مرتبه اى باشد که مافوق آن براى بشر متصور نباشد و هر کس به هر مقام از خداشناسى برسد، بیشتر از آنچه على او را شناخته و توصیف کرده است نخواهد رسید؛ تا آنجا که مى گوییم فراسوى مرتبه اى که امیرالمومنین على (علیه السلام) داشت و خدایش را مى ستود و مى خواند و مى شناساند، در خداشناسى نیست.
این فلاسفه الهى هستند که هر چه پیرامون وجود خدا و صفات او بگویند و گفته باشند کلامى قاطع تر از کلمات امیرالمومنین على (علیه السلام) نخواهند گفت و خدا را برتر و منزه تر از شناخت ایشان نخواهند شناخت.
هر کلام، شعر، نثر، نیایش و ستایشى در خداشناسى که از قرآن و کلمات امام على (علیه السلام) الهام گرفته و با آن ها هماهنگ باشد، دلچسب و دلپسند مى شود؛ چون همان عرفان فطرى است و همان است که بشر در اعماق وجود و نهان هستیش، احساس مى کند که خدا همان است و غیر از آن نیست و این همان الهیات است.
اینجا مقامى است که هر چه بشر جلوتر برود، بر تحیرش افزوده مى شود و به عجز و ناتوانى و فقر و نیاز خود بیشتر آگاه مى گردد و هر قدر به فقر امکانى و نواقص ذاتى ممکنات واقف شود، به بى نیازى و به علم و قدرت ذات بارى تعالی آشناتر مى شود و امیرالمومنین على (علیه السلام) آنقدر که ممکن بوده در این میدان جلو رفته است.
اگر کسى بخواهد امیرالمومنین على (علیه السلام) را بشناسد، از همین بیانات اعجاز آمیز در الهیات مى تواند بشناسد که على در معرفت به کجا رسیده و پایه ى قدرش تا چه حد رفیع و بلند است.
کلام ابن ابی الحدید درباره الهیات در نهج البلاغه
ابن ابى الحديد معتزلى که شرحش بر نهج البلاغه دليل بر اين است که از نوادر دانشمندان و علما است با اينکه در مذهب تسنن سخت پا مى فشارد و متاسفانه در موارد بسيارى با همه ى تجليل، تعظيم و تفضيلى که از امام على (علیه السلام) دارد حقايق را متعصبانه تجزيه و تحليل مى نمايد در شرح خطبه 84 نهج البلاغه و پیرامون الهیات مى گويد:
«بدان که توحيد و عدل و مباحث شريف الهى شناخته نشده است جز از طريق کلام اين مرد یعنی على، و گفتار ديگران از اکابر صحابه اصلا متضمن چيزى از معارف و علوم الهى نيست و آنها مرد اين ميدان نبودند تا اين معارف و مباحث را تصور کنند زيرا اگر تصور مى کردند به زبان مى آوردند و اين فضيلت نزد من بزرگترين فضيلت على (عليه السلام) است».[8]
و در ضمن شرح خطبه 231، اين مرد خبير ضمن مطالبى در فضايل امام على (عليه السلام) مى گويد: «عدالت کامل بعد از رسول خدا براى احدى جز على حاصل نشد». سپس کلام را به اينجا مى رساند که مى گويد: «حکمت و بحث در امور الهى فن احدى از عرب نبود و در اصاغر و اکابر آنها سابقه نداشت و نخستين کس از عرب که در اين علوم خوض کرد على بود که مباحث دقيق توحيد و عدل در سخنانش پراکنده است و در کلام احدى از صحابه و تابعين کلمه اى در معارف الهى نخواهى يافت که آنها اهل تصور اين حقايق نبودند».[9]
و بعد سخن را دنبال مى کند و اثبات مى نمايد که تمام علماى اسلام در اين علوم و مباحث الهیات شاگرد مکتب امام على (علیه السلام) بوده اند.
و در ضمن در شرح اين جمله ى: «دائم لا بامد» مى گويد: «اين نيز از دقايق علم الهى است و عرب کمتر از اين است که اين را بفهمد يا بگويد، ولى اين مرد از جانب خدا ممنوح به فيض مقدس و انوار ربانى بوده است».[10]
و در ضمن شرح خطبه اشباح نهج البلاغه که از جلائل خطب است و زبان و بيان چون منى الکن از سخن در عظمت و ارزش اين خطبه است مى گويد:
«وقتى اين گونه کلام ربانى و لفظ قدسى على به ميدان بيايد فصاحت عرب باطل مى شود و نسبت هر فصيحى به او و کلام او نسبت خاک به طلاى خالص مى گردد و اگر هم فرض کنيم که عرب بر گفتن مثل اين سخنان و الفاظ فصيح يا شبيه به آن توانا باشد از کجا به اين مواد و معانى و مضامينى که اين الفاظ متضمن آنها است دست يابد و از کجا عرب جاهلى بلکه صحابه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) اين معانى غامض آسمانى را مى دانستند که بتوانند در قالب الفاظ و کلمات بياورند.
عرب جاهلى فصاحتش در وصف شتر، اسب، حمار وحش، گاو يا کوه ها و فلات ها و امثال اين امور بود و فقط اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و حتی کسانى که به فصاحت نام برده شده اند متن هاى فصاحتشان از دو سطر يا سه سطر در موعظه و ذکر مرگ و مذمت دنيا يا ترغيب و تشويق به جنگ و جهاد تجاوز نمى کرد».[11]
ابن ابی الحدید کلام را ادامه می دهد تا اينکه درباره کلام مولا مى گويد:
«سوگند ياد مى کنم که هرگاه عاقل در اين سخن تامل کند موى بر بدنش راست خواهد ايستاد و قلبش تکان مى خورد و به عظمت خدا در ضمير و معبوديت خود شعور پيدا مى کند و چنان شور و وجد بر او چيره مى گردد که نزديک مى شود از شدت شوق از پوست خود بيرون رود».[12]
و در ضمن شرح خطبه 164 و عبارت «الحمد لله خالق العباد خطبه» مى گويد:
«بدان که اين فن فن معارف الهى فنى است که على (عليه السلام) را از قاطبه عرب در زمان خودش ممتاز کرده و به واسطه آن بر همه استحقاق تقدم و فضيلت يافته است همچنان که ويژگى انسان که به آن از بهائم امتياز مى يابد عقل و علم است. مگر نمى بينى که حيوانات در گوشت و خون و حرکت به اراده با انسان شرکت دارند پس امتيازى براى آدمى جز به قوه ى عاقله عالمه نيست و هر چه بهره و نصيب انسان از آن بيشتر باشد انسانيت او تمام تر است و معلوم است که اين مرد در اين فن، منفرد و يکتا بوده.
و اين علم اشرف علوم است چون معلوم آن اشرف تمام معلومات است و از احدى از عرب غير او در اين فن يک حرف نقل نشده است، نه ذهن هاى آنها به اين معارف مى رسيده و نه آن را مى فهميده اند و او در اين امر يگانه و در فنون ديگر که علوم شرعيه است با ديگران شريک است و بر آنان برترى و رجحان دارد پس کامل ترين ايشان است چون ما بيان کرديم که اعلم در صورت انسانيت داخلتر است، يعنى انسان تر است و معنى افضليت همين است».[13]
حاصل حرف اين مرد اين است که الهيات و معارف الهى و ماوراء الطبيعه در بين اصحاب پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فقط فن على است. آرى خطبه هاى توحيدى امام على (علیه السلام) عالي ترين تجلى علم آن حضرت است و بهترين رشته هاى علمى و ذوقى و عرفانى نهج البلاغه رشته الهیات یا خداشناسى است که در اين کتاب به نحو بى نظير پخته و محکم مطرح شده است و در ضمن جمله هاى کوتاه حقايق بسيار بلند از الهيات را که درک آن به بررسى هاى عميق، غور، دقت، مطالعه و ذوق سرشار نياز دارد، در اختيار اهل دانش و ارباب تحقيق و خداوندان بينش و ايمان گذارده است.
نهج البلاغه متضمن تمام شعب علم الهى و الهیات و توحيد و صفات ثبوتيه و سلبيه است و منهج آن جالب و بى سابقه است و با اينکه با الفاظ و بيانات مختلف و در قالب عبارات و لغات گوناگون، خدا را ستايش و توصيف کرده از مضامين آن معلوم است که اين خطبه ها و سخنراني ها همه از يک منبع صادر شده است و به سوى يک حقيقت رهبرى مى کند و درک و فهم و عرفان گوينده اش از خداى جهان در همه ى مواقف يکسان است.
چنانکه گويى تمام اين خطبه ها در يک مجلس و يک وقت انشا شده است. بديهى است مسائلى مثل مسائل الهيات بايد همين گونه باشد، زيرا واقع و حقيقت آن يکى است و وقتى کسى به همان حقيقت برسد زبانش و بيانش در همه جا ترجمان آن حقيقت مى شود.
سخنان امام على (علیه السلام) در الهيات هر چند با قطعى ترين مبانى علمى و فلسفى مطابق است و حکماى الهى در برابر آن خاضع اند، فيلسوف مابانه نيست و مانند قرآن است که منطقش فلسفه و کلام نيست ولى خردپسندتر از هر سخنى است.
منطق على با منطق فلاسفه و اهل کلام فرق دارد اما فيلسوف و متکلم آن را مى پسندد و محکمتر و استوارتر از کلام خود مى يابد.
نتیجه گیری
الهیات و مباحث مربوط به آن، هم از جهت فهم دین و عمل به آن و هم به جهت هدایت دیگران به مسیر دین و دیانت، اهمیت زیادی دارد. مباحث الهیات در نهج البلاغه که با بیانی بدیع و شیوا ارائه شده، می تواند به اختلاف برداشت های اعتقادی پایان داده و سبب وحدت بیش از پیش مذاهب در این موضوع بسیار مهم شود. امام العارفین علی (علیه السلام) است که می تواند الهیات را به معنای صحیح آن تفسیر کند، همانطور که ابن ابی الحدید می گوید: توحيد و عدل و مباحث شريف الهى شناخته نشده است جز از طريق کلام اين مرد (یعنی على ع)، و گفتار ديگران از اکابر صحابه اصلا متضمن چيزى از معارف و علوم الهى نيست.
پی نوشت ها
[1] فیض الاسلام، ترجمه نهج البلاغه، ج1، ص 251.
[2] سوره یوسف/ 40.
[3] سوره بقره/ 163.
[4] سوره بقره/ 164.
[5] سوره ى رعد/ 3 – 4.
[6] ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 550.
[7] صبحی صالح، نهج البلاغه، خطبه 192.
[8] ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 6، خطبه 84، ص 346.
[9] همان، ج 13، شرح خطبه 231، ص 48.
[10] همان.
[11] همان، ج 6، شرح خطبه 90، ص 425.
[12] همان، ص 426.
[13] همان، ج 9، شرح خطبه 164، ص 256 و 257.
منابع:
اقتباس از: آیت الله صافی گلپایگانی، لطف الله، الهیات در نهج البلاغه، ص 19-32، دفتر انتشارات اسلامی، قم، 1390.