تجربه اجتماعی با توجه به معنایی که از تجربه و عقل، در مقاله جایگاه عقل و تجربه در نهج البلاغه – بخش اول گفته شد، اهمیت بالایی پیدا می کند؛ زیرا یکی از بسترهای شکوفایی عقل آدمی، افعال و رفتار او در اجتماع و بهره گیری از تجربه اجتماعی دیگران است. امیرالمومنین علی (علیه السلام)، تجربه ی اجتماعی را در لابلای کلمات خود نمایان می کند و روح عقلانی حاکم بر کلام خود را در قالب بیان تجربه اجتماعی به صورت های مختلف بیان می کنند.
در این مقاله به بررسی رابطه تفکر و تجربه اجتماعی و اصول آن خواهیم پرداخت.
تفکر و تجربه اجتماعی
فکر کردن و تجربه اجتماعى، با یکدیگر ارتباط محکم و عمیقى دارند؛ زیرا در اینجا فکر کردن به معناى آنگونه نشاطى است که انسان را به سوى خلق کردن روش ها و جذب کردن داده هایى که بین او و واقعیت خارجى اتفاق مى افتد رهنمون مى سازد.
به بیان دیگر، فکر، تجربه اجتماعى را به یک موضوع درسى تبدیل مى کند و مانند یک علم حصولى به آن مى پردازد. انسان وقتى به موضوعى فکر مى کند، آن را در ذهن خود به صورت موجود ذهنى بوجود مى آورد. در فرهنگ فلسفى آمده است که فکر کردن یعنى اینکه انسان تصورات معلوم خود را طورى مرتب کند که بوسیله آن، تصور مجهول او به معلوم تبدیل گردد.[1]
به بیان دیگر، فکر کردن درباره یک مشکل به کارگیرى روش و رویه اى است که به حل آن مسئله بیانجامد. بزرگان فلسفه، فکر کردن را در معناى کلى شامل تصور، یادآورى، تخیل، حکم و تامل مى دانند. فکر کردن اولین گام براى فهم تجربه اجتماعى است و سزاوار است که در جمیع موارد فوق جوشیده و جریان پیدا کند.
از سوى دیگر، تجربه اجتماعى را به عنوان یک تجربه روحى و تاریخى در یک برش زمانى دقیق و مشخص در نظر بگیرد، و تمام اجزا و حوادث آن را مورد بررسى قرار دهد؛ زیرا ممکن نیست وقایع و حوادث اجتماعى جداى از یکدیگر بوجود آیند. دامنه شمول و احاطه به این جزئیات و تاثیرات آنها در یکدیگر به حدى است که فکر کردن با تصور کامل و دقیق آنها آغاز مى شود ولى در نهایت به آنجا کشیده مى شود که متفکر با آن موضوع متحد مى شود (اتحاد عالم و معلوم).
امیرالمومنین علی (علیه السلام) به این مرحله اینگونه اشاره مى فرمایند: «فَإِنْ أَيْقَنْتَ أَنْ قَدْ صَفَا قَلْبُكَ فَخَشَعَ وَ تَمَّ رَأْيُكَ فَاجْتَمَعَ وَ كَانَ هَمُّكَ فِي ذَلِكَ هَمّاً وَاحِداً فَانْظُرْ فِيمَا فَسَّرْتُ لَكَ وَ إِنْ [أَنْتَ] لَمْ يَجْتَمِعْ لَكَ مَا تُحِبُّ مِنْ نَفْسِكَ وَ فَرَاغِ نَظَرِكَ وَ فِكْرِكَ فَاعْلَمْ أَنَّكَ إِنَّمَا تَخْبِطُ الْعَشْوَاءَ وَ تَتَوَرَّطُ الظَّلْمَاءَ وَ لَيْسَ طَالِبُ الدِّينِ مَنْ خَبَطَ أَوْ خَلَطَ وَ الْإِمْسَاكُ عَنْ ذَلِكَ أَمْثَل؛[2]
و چون یقین کردى که دلت روشن و فروتن شده و اندیشه ات گرد آمد و کامل گردید و اراده ات به یک چیز متمرکز گشت، پس اندیشه کن در آنچه براى تو تفسیر مى کنم. اگر در این راه آنچه را دوست مى دارى فراهم نشد و آسودگى فکر و اندیشه نیافتى، بدان که راهى را که ایمن نیست مى پیمایى و در تاریکى ره مى سپارى؛ زیرا طالب دین نه اشتباه مى کند و نه در تردید و سرگردانى است که در چنین حالتى خوددارى بهتر است».
در اینجا سوالى مطرح مى شود و آن اینکه، آیا رابطه موجود بین فکر و تجربه یک رابطه ساکن و ثابت است یا یک رابطه متحرک و پویا؟ به بیان دیگر، چگونه یک تجربه اجتماعى ثابت مى تواند با حدس هاى عقلانى متغیر و پویا هماهنگ شده و در یک خط حرکت کند؟
مفهوم معرفت شناسى مولد پاسخ این سوال را در بردارد. ژان پیاژه، روانشناس سوییسی چنین مى گوید که تجربه، یک چیز واحد نیست، بلکه در آن دو عنصر کاملا جدا از هم وجود دارند که از یک جهت کاملا با هم بیگانه و متباین هستند ولى از جهت دیگر، کاملا هماهنگ و مرتبط مى باشند. این دو عنصر که در بوجود آوردن تجربه با یکدیگر سهیم هستند عبارتند از:
- تمامیت و فراگیرى
- هماهنگى و سازگارى
انسان مى تواند به کمک این دو عنصر کسب تجربه نموده و دامنه فعالیت ها و حدود فراگیرى خود را در جهانى که او را احاطه کرده است گسترش دهد. اندیشیدن درباره تجربه هاى اجتماعى از میان حاضر کردن آنها در ذهن و تحلیل آنها عبور مى کند، بدون اینکه توازن و انسجام زمانى آن از بین برود. عین این معنا را در فرازى از کلام امیرالمومنین (علیه السلام) مى یابیم:
«وَ أَنْ أَبْتَدِئَكَ بِتَعْلِيمِ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ تَأْوِيلِهِ وَ شَرَائِعِ الْإِسْلَامِ وَ أَحْكَامِهِ وَ حَلَالِهِ وَ حَرَامِهِ لَا أُجَاوِزُ ذَلِكَ بِكَ إِلَى غَيْرِهِ ثُمَّ أَشْفَقْتُ أَنْ يَلْتَبِسَ عَلَيْكَ مَا اخْتَلَفَ النَّاسُ فِيهِ مِنْ أَهْوَائِهِمْ وَ آرَائِهِمْ مِثْلَ الَّذِي الْتَبَسَ عَلَيْهِمْ فَكَانَ إِحْكَامُ ذَلِكَ عَلَى مَا كَرِهْتُ مِنْ تَنْبِيهِكَ لَهُ أَحَبَّ إِلَيَّ مِنْ إِسْلَامِكَ إِلَى أَمْرٍ لَا آمَنُ عَلَيْكَ [فِيهِ] بِهِ الْهَلَكَةَ وَ رَجَوْتُ أَنْ يُوَفِّقَكَ اللَّهُ فِيهِ لِرُشْدِكَ وَ أَنْ يَهْدِيَكَ لِقَصْدِكَ؛[3]
نمى خواستم قبل از تفسیر آیات قرآن و احکام شریعت اسلام به تو چیزى بیاموزم، اما از آن ترسیدم که مبادا راى و هوایى که مردم را دچار اختلاف کرد به تو نیز هجوم آورد. گرچه آگاه کردن تو را نسبت به این امور خوش نداشتم، اما آگاه شدن و استوار ماندنت را ترجیح دادم تا تسلیم هلاکت هاى اجتماعى نگردى و امیدوارم خداوند تو را در رستگارى پیروز گرداند و به راه راست هدایت فرماید».
شاید رابطه بین تفکر و تجربه، به حل این پیچیدگى بیانجامد. آن پیچیدگى ترسى است که همراه تامل و تفکر است. جدا کردن این تجربه ها و کشف رابطه بین ثابت و متغیر آنها و استفاده بردن از آنها، مستلزم آن است که انسان در این تجربه ها غور کرده و از آن براى زندگى کردن استفاده نماید. اینجاست که ممکن است جهت نهایى آن تجربه ها و نیز احکام مربوط به آنها دوباره رخ داده و تکرار شوند.
ممکن است تجربه بدون تفکر آغاز شود؛ مثل گام اولى که انسان براى شناخت برمى دارد و سپس این دو با یکدیگر ترکیب شوند، آنهم اینگونه که اول تجربه و سپس تفکر. شاید چنین تصور شود که فاصله زمانى بین تجربه و تفکر به بیگانگى آن دو منجر شود، اما این طور نیست.
اصول درک تجربه اجتماعی
برای درک بهتر مفهوم تجربه اجتماعی، لازم است به طور فشرده به اصول تجربه اجتماعى و تعیین حدود فهم آنها اشاره کرده و نکات زیر را یادآور شویم؛ نکاتى که هر متفکر اجتماعى مجبور است براى رسیدن به حل پیچیدگى آن، به آنها تکیه نماید.
الف) تامل
مفهوم تامل به معناى نوعى روش فکر کردن است که جوینده حقیقت بواسطه آن، تجربه اجتماعى را در بوته آزمایش عقلى قرار مى دهد تا تمام جوانب و علت هایى را که براى بوجود آمدن آن واقعه لازم بوده است کشف نماید و تمام اجزاء آن را جمع آورى نماید؛ بدانسان که گویى خود او آن تجربه را دارا شده است.
با مراجعه به فرهنگ فلسفى درمى یابیم که تامل [Contemplation] به کارگیرى فکر است؛ به خلاف تدبر که تصرف در فکر است با توجه به عواقب آن. به این معنا، تامل مترادف فکر و نظر است و در مقابل فعالیت هاى عملى قرار مى گیرد. تامل فرورفتن در موضوع فکر است، تا آنجا که متامل چیزهاى دیگر حتى خودش را نیز فراموش مى کند. یعنى تامل، تفکر عمیق در یک موضوع خاص است.
امیرالمومنین علی (علیه السلام) مى فرماید: «عَقَلُوا الدِّينَ عَقْلَ وِعَايَةٍ وَ رِعَايَةٍ، لَا عَقْلَ سَمَاعٍ وَ رِوَايَةٍ، فَإِنَّ رُوَاةَ الْعِلْمِ كَثِيرٌ وَ رُعَاتَهُ قَلِيلٌ؛[4] اهل بیت پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) دین را آن چنان که سزاوار بود شناختند و به آن عمل کردند؛ نه اینکه بشنوند و براى دیگران نقل کنند. زیرا راویان دانش بسیار اما نگاه دارندگان و عمل کنندگان به آن بسیار اندکند».
اگر چه خود دین مستقیما در مسیر تجربه اجتماعى داخل نمى شود، ولى در مبادى و آغاز جامعه قرار مى گیرد؛ ولى قاعده تامل آن را در یک سطح وسیع تر گسترش مى دهد، و انسان را در اندیشه وجود فرو مى برد تا با تفسیر نمودن وجود و عمل کردن بر طبق مقتضاى آن به یک درک کلى و عمومى برسد. به بیان دیگر، تامل اولین حرکت براى فهم دین و شناختن آثار و نمودهایش در جامعه است.
به همین دلیل است که فهمیدن تجربه اجتماعى دینى به فرض اینکه این اصطلاح درست باشد، در همان آغاز با درک دینى شروع مى شود و در فضاى اجتماعى ظهور و تبلور پیدا مى کند.
این اعتقاد، نگارنده را در برابر اندیشه گروهى از فلاسفه دوران نو قرار مى دهد که شاخه جدیدى را در علم جامعه شناسى تشکیل داده اند و به آن جامعه شناسى تفکر مى گویند و از آن شاخه هاى فرعى کوچک ترى به صورت امواج جدید منتشر گردیده است.
موج آلمانى که در اندیشه هاى هگل و مارکس متجلى شد. در آغاز قرن بیستم بوجود آمد و جامعه شناسى لیبرالى را رد مى کرد. این موج اشکال مختلف جامعه و روابط موجود در آن را به شکل اندیشه اى ثابت که منبعث از قوانین تاریخ است مورد بررسى قرار مى داد، گرچه تاریخ را به صورت انتزاعى و فرا زمانى در نظر نمى گرفت، اما آنرا قراردادى هم نمى دانست.
اینان معتقد بودند که تاریخ از قوانین ثابتى پیروى مى کند. این نوع جامعه شناسى مى خواست با درس دادن مسلمات یا مقولات خاصى که لازمه هر اجتماعى است، بدون اینکه از داده هاى واقعى و تجربیات موجود جامعه استفاده نماید چگونگى رشد و افول جوامع را نشان دهد. این موضوع گرچه با برخى مقدمات صحیح کار را آغاز کرده بود، اما به علت نتایج ناقصى که بدست آورد از مدار اندیشه خارج شد.
علت شکست آن، این بود که از داده هاى واقعى تجربه هاى اجتماعى غافل بود. غفلت از دو اصل مهم و مبدا اساسى در تجربه اجتماعى باعث این شکست شد. یکى تکامل و دیگرى همزمانى.
ما این مسئله را آنگاه به خوبى درک مى کنیم که به تقسیم ماکس وبر[5] آنجا که معانى را به واقعى و خیالى تقسیم مى کند توجه کنیم. شکل مثالى و خیالى، انعکاس واقعیت نیست بلکه یک رشد نظرى است که به مسیر خاصى مى رود تا آنجا که بعضى از جوانب واقعیت را بزرگ نموده و مورد توجه قرار مى دهد. در حالیکه به بعضى از جوانب دیگر آن اصلا توجه نمى کند.
فهم مثالی و خیالی عقل تا رسیدن به یقین
فهم مثالى و خیالی، گونه اى انگاشت ذهنى و غیرمادى و غیرواقعى است که ممکن است به توصیف واقع کمک کند ولى یک روش واقعى و تجربى نیست بلکه وسیله اى است که عقل مى تواند بوسیله آن و با استفاده از آن حقیقت را بفهمد؛ آنهم از طریق تشکیل علم حصولی. اندیشه مثالى، ذهن را از راه خود دور مى کند زیرا ذهن این قابلیت را دارد که تصورات نادرست را هم بسازد؛ یعنى هم تصورات صحیح و هم غلط را در خود جاى مى دهد و تجربه را از واقعیت و سنت ها و قوانین آن دور می کند.
امیرالمومنین على (علیه السلام) زنجیره مراحل رسیدن به یقین را اینگونه ترسیم نموده است: «وَ الْيَقِينُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى تَبْصِرَةِ الْفِطْنَةِ وَ تَأَوُّلِ الْحِكْمَةِ وَ مَوْعِظَةِ الْعِبْرَةِ وَ سُنَّةِ الْأَوَّلِينَ؛ فَمَنْ تَبَصَّرَ فِي الْفِطْنَةِ تَبَيَّنَتْ لَهُ الْحِكْمَةُ وَ مَنْ تَبَيَّنَتْ لَهُ الْحِكْمَةُ عَرَفَ الْعِبْرَةَ وَ مَنْ عَرَفَ الْعِبْرَةَ فَكَأَنَّمَا كَانَ فِي الْأَوَّلِينَ؛[6]
یقین بر چهار شاخه استوار است: بینش زیرکانه، دریافت حکیمانه واقعیت ها، پندگرفتن از حوادث روزگار، پیمودن راه درست پیشینیان، پس آن کس که هوشمندانه به واقعیت ها نگریست حکمت را آشکارا ببیند، و آن که حکمت را آشکارا دید عبرت آموزى را شناسد و آن که عبرت آموزى را شناخت گویا چنان است که با گذشتگان مى زیسته است».
ارتباطی متقابل و مستحکم بین واقعیت و تاریخ وجود دارد که از مطالعه آن، دانش نو و تخصص جدیدى بر خبرهاى گذشته حاصل مى شود و روش آن این است که از تامل در واقعیت براى شناخت تاریخ استفاده مى شود و برعکس، از حرکت تاریخ براى فهم وقایع حال و آینده بهره برده مى شود. حرکت میان دو سوى تاریخ و واقعیت بوسیله ارجاع که گام سوم است، در روش فهمیدن تجربه اجتماعى کامل مى شود.
ب) ارجاع
این گام به گونه اى اساسى و ریشه اى بر قانون علیت که اسباب ها را به مسبب ها برمى گرداند بنا نهاده مى شود. براى فهم درست یک رویداد تاریخى اجتماعى، برداشتن این گام لازم و ضرورى است که گشودن راه تفسیر، یکى از نتایج احتمالى آن است. اما در حالت عادى تنها قدمى نیست که باید درباره هماهنگى احتمالى بین رویدادهاى تاریخى برداشته شود تا امکان بازگشت آن ها را به آن معنایى که فوکو از آن به تکرار تاریخ تعبیر مى کند نتیجه گرفت.
او بر این مطلب پافشارى مى کند که احوال و حوادث زمان حاضر چیزى نیست جز بازگشت مجدد حالت هاى گذشته و همینطور است نسبت آن ها به آینده، زیرا حوادث تاریخى پشت سر هم تکرار مى شوند. مفهوم بازگردانى در اینجا تا اندازه زیادى نسبى است، زیرا رابطه قانون علیت نسبت به رخدادهاى تازه، محدود به شرایطى است و نمى توان آن را با همه حالت ها تطبیق داد، زیرا قانون علیت بطور روشن و ثابت فقط در علوم طبیعى کاربرد دارد.
اطلاق قانون “توجه” به آن ارجاع مناسب تر به نظر مى رسد؛ زیرا تجربه تاریخى و مضمون آن در روش درک تاریخى با تجربه اجتماعى هماهنگ مى شود و در نهایت به اصل اراده انسانى برمى گردد. اراده اى که هر طور که مى خواهد با این رویدادها روبرو مى شود. قانون «ارجاع» تا این حد خردمندانه است که رابطه بین رخدادهاى تاریخى و میزان این رابطه را در رخدادهاى اجتماعى نشان مى دهد.
امیرالمومنین على (علیه السلام) در بسیارى از سخنان به این اصل به گونه اى سریع و کوتاه اشاره فرموده اند: «اسْتَدِلَّ عَلَى مَا لَمْ يَكُنْ بِمَا قَدْ كَانَ فَإِنَّ الْأُمُورَ أَشْبَاهٌ؛ وَ لَا تَكُونَنَّ مِمَّنْ لَا تَنْفَعُهُ الْعِظَةُ إِلَّا إِذَا بَالَغْتَ فِي إِيلَامِهِ؛[7] از آنچه در گذشته دیده یا شنیده اى براى آنچه که هنوز نیامده استدلال کن، زیرا تحولات و امور زندگى همانند یکدیگرند. از کسانى مباش که اندرز سودشان ندهد مگر با رنج فراوان».
این استدلال اشاره به پیروى از وسایل و اهداف و پیدا کردن قوانین کلى آن است. این کار با ارجاع اهداف یا نتایج به مقدمه ها و گره زدن بین حالت هاى متشابه و غیرمتشابه انجام مى شود و خبر گرفتن از نتایج شان بعد از الحاق به آن ها و از طریق سابقه آن ها صورت مى پذیرد.
بسیارى از تجربه هاى اجتماعى شبیه به یکدیگرند اما وقتى عقل بر آنها حکم مى کند، نتیجه آنها مختلف مى شود؛ زیرا میان افکارى که این تشابهات بر آن ها بار مى شود اختلاف وجود دارد. در حقیقت اختلاف میان ایدئولوژى ها و افکار باعث اختلاف در حکم کردن عقل نسبت به وقایع متشابه مى شود.
علوم انسانى جدید به معناى وسیعى عمل ارجاع را به کار مى گیرند. در این علوم، محققین با برگرداندن حالت هاى انسانى به علت هاى آن ها نتایج مشابه را به دست مى آورند. یکى از این علوم، روان شناسى تجربى است که با برگرداندن نمودهاى ظاهرا نفسانى به علت هاى آن، نتیجه آنها را تعمیم مى دهد.
ج) ارتباط
ارتباط، گام سوم آن است که ارتباط و بستگى موجود بین رویدادهاى اجتماعى را در یک زنجیره منطقى تنظیم مى کند. یعنى نمودهاى متعدد اجتماعى و تاریخى واقعى و مشخص را در گروه هاى متماثل و متناظر جمع مى کند. ارتباط بر همه این وقایع و حوادث گذشته احاطه کامل دارد، و همزمان در بنیان هاى اساسى رخدادها حاضر است. بدین ترتیب، خیالات و تصورات غلط که ممکن است ذات را بر موضوع غلبه دهند و یا برعکس، موضوع را بر ذات ترجیح دهند نابود مى شوند.
امیرالمومنین على (علیه السلام) مى فرمایند: «فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانُوا حَيْثُ كَانَتِ الْأَمْلَاءُ مُجْتَمِعَةً وَ الْأَهْوَاءُ مُؤْتَلِفَةً وَ الْقُلُوبُ مُعْتَدِلَةً وَ الْأَيْدِي مُتَرَادِفَةً وَ السُّيُوفُ مُتَنَاصِرَةً وَ الْبَصَائِرُ نَافِذَةً وَ الْعَزَائِمُ وَاحِدَةً؛ أَ لَمْ يَكُونُوا أَرْبَاباً فِي أَقْطَارِ الْأَرَضِينَ وَ مُلُوكاً عَلَى رِقَابِ الْعَالَمِينَ؟ فَانْظُرُوا إِلَى مَا صَارُوا إِلَيْهِ فِي آخِرِ أُمُورِهِمْ حِينَ وَقَعَتِ الْفُرْقَةُ وَ تَشَتَّتَتِ الْأُلْفَةُ وَ اخْتَلَفَتِ الْكَلِمَةُ وَ الْأَفْئِدَةُ وَ تَشَعَّبُوا مُخْتَلِفِينَ وَ تَفَرَّقُوا مُتَحَارِبِينَ، وَ قَدْ خَلَعَ اللَّهُ عَنْهُمْ لِبَاسَ كَرَامَتِهِ وَ سَلَبَهُمْ غَضَارَةَ نِعْمَتِهِ، وَ بَقِيَ قَصَصُ أَخْبَارِهِمْ فِيكُمْ عِبَراً [عِبْرَةً] لِلْمُعْتَبِرِينَ [مِنْكُمْ]؛[8]
پس اندیشه کنید که چگونه بودند آنگاه که وحدت اجتماعى داشتند، خواسته هاى آنان یکى، قلب هاى آنان یکسان، دست هایشان مددکار یکدیگر، شمشیرهایشان یارى کننده هم، نگاه هایشان به یک سو دوخته و اراده هایشان واحد و هم سو بود. آیا در آن حال مالک الرقاب سراسر زمین نبودند؟ رهبر و پیشواى همه دنیا نشدند؟
پایان کار آن ها را نیز بنگرید؛ یعنى آن هنگام که به تفرقه و پراکندگى روى آوردند و مهربانى و دوستى آنان از بین رفت، سخن ها و دل هایشان گوناگون شد، از هم جدا شدند، به حزب ها و گروه ها پیوستند، خداوند لباس کرامت را از تن آن ها بیرون کرد و نعمت هاى فراوان و شیرین خود را از آن ها گرفت و داستان آن ها در میان شما براى عبرت آموزیتان باقى ماند».
در این جا امیرالمومنین علی (علیه السلام) بین گروهى که روبرو و همزمان او هستند و قومى که پیش از آنها صاحب و مالک تمام زمین بودند ارتباط برقرار کرده است و این ارتباط همان چیزى است که تجربه اجتماعى را کامل مى کند؛ زیرا از معرفت تاریخى استفاده مى کند تا تجربه حاضر را به خوبى بفهمد، یعنى از گذشته عبرت بگیرد. گویا تجربه گذشته دانه به دانه و ضد به ضد با تمام جزئیات جلوى آنها حاضر است. در سیاق خطبه، رابطه نزدیکى بین مفاهیم ایجابى و سلبى و ارزش هاى مثبت و منفى ملاحظه مى گردد.
وحدت جامعه و خواسته هاى یکسان، به جدایى و تفرقه و شمشیرهاى یارى دهنده و چشم هاى نافذ تبدیل شده است و اراده هاى واحد نیز به تفرقه و جدایى و اختلاف تبدیل شده است. تجربه به صورت مقدمه سازى بین حالت هاى حاضر با حالت هاى تاریخى مشابه رابطه برقرار مى کند و در حقیقت هر حادثه اجتماعى تکرار نتیجه هاى حادثه هاى قبلى است.
د) اختبار و آزمون
این آخرین گام مرحله است که بواسطه آن یک تجربه اجتماعى با کمک عقل و خرد به کمال لازم خود مى رسد. یعنى از مرتبه عقلى و ذهنى به مرتبه فعلى و عملى داخل مى گردد. آزمایش، مرحله آخر تجربه است که تجربه اجتماعى در دقیق ترین صورت آن بعد از آنکه در مراحل سه گانه عقل ظهور پیدا کرد (وجود لفظى ـ وجود ذهنى ـ وجود عینى) در درک اجتماعى وارد مى شود و در آن به شکل کامل و نهایى خود درمى آید.
امیرالمومنین علی (علیه السلام) در اینباره مى فرمایند: «بُنَيَّ إِنِّي وَ إِنْ لَمْ أَكُنْ عُمِّرْتُ عُمُرَ مَنْ كَانَ قَبْلِي فَقَدْ نَظَرْتُ فِي أَعْمَالِهِمْ وَ فَكَّرْتُ فِي أَخْبَارِهِمْ وَ سِرْتُ فِي آثَارِهِمْ حَتَّى عُدْتُ كَأَحَدِهِمْ بَلْ كَأَنِّي بِمَا انْتَهَى إِلَيَّ مِنْ أُمُورِهِمْ قَدْ عُمِّرْتُ مَعَ أَوَّلِهِمْ إِلَى آخِرِهِمْ فَعَرَفْتُ صَفْوَ ذَلِكَ مِنْ كَدَرِهِ وَ نَفْعَهُ مِنْ ضَرَرِهِ؛[9]
اى پسرم! درست است که من در میان پیشینیان نبودم اما در کردار آنها نظرکردم و در اخبارى که از ایشان رسیده اندیشیدم و در آثار آنان سیر کردم تا آنجا که گویى یکى از آن ها شده ام. بلکه گویا از اول تا آخر عمرشان با آنان بوده ام. پس دوره هاى روشن و شیرین زندگى آن ها را از دوره هاى تیرگى آنها بازشناختم».
انگیزه ها و عوامل مختلفى که به رخ دادن یک واقعه تاریخى اجتماعى منجر مى شود در یک تجربه جمع مى شود و عقل با سهیم شدن در آن، این عوامل را تنظیم و هماهنگ مى کند و روزى را به وجود مى آورد که بتوان از آن تجربه ها استفاده نمود.
نتیجه گیری
مسیر زندگی، ذهن را براى درک بهتر تجربه اجتماعى عمیق و انس گرفتن با آن آماده مى کند و آن را به سوى کسب تجربه از آن ها فرامیخواند. در این راستا، رابطه محکم و نیرومندى بین عقل و داده هاى تجربى پیدا مى شود به گونه ای که گذشته و آینده، به منزله حقیقتی واحد مى شوند. برای درک بهتر مفهوم تجربه اجتماعی، به اصول آن که شامل تامل، ارجاع، ارتباط و اختبار می باشد، با استناد به کلام امیرالمومنین علی (علیه السلام) اشاره شد و روشن گردید که رسیدن به هر گام، مستلزم پیمودن گام پیشین می باشد.
پی نوشت ها
[1] ملاهادی سبزواری، منظومه حکمت، ذیل بحث تجربه و تفکر.
[2]صبحی صالح، نهج البلاغه، نامه 31.
[3] همان.
[4]همان، خطبه 239.
[5] ماکس وبر، Ideal Type، نمونه مثالى یا ذهنی.
[6] نهج البلاغه، صبحى صالح، حکمت 31.
[7] همان، نامه 31.
[8] همان، خطبه 192.
[9] همان، نامه 31.
منبع
با اقتباس از: وائلی، عبدالرحمن، حدادی، سید محمد، جایگاه عقل و تجربه در نهج البلاغه، مجله پژوهش های نهج البلاغه، بهار 1385، شماره 15 – 16.