جستجو در سایت نهج البلاغه

[custom_search_formss]
  • بخش :

خطبه سی و ششم

و من خطبة له (عليه ‏السلام) (في تخويف أهل النهروان)
از خطبه‏هاى آن حضرت عليه السّلام است كه در ترسانيدن اهل نهروان فرموده. (نهروان اسم موضعى است در كنار نهرى در راهى كه به كوفه نزديك است سمت صحراى حروراء، و حروراء نام قريه‏ايست نزديك كوفه، و اينكه خوارج نهروان را حروريّه مى‏نامند از جهت اين است كه اجتماع ايشان براى مخالفت با امير المؤمنين در آن صحرا بوده است، و سبب جنگ حضرت با خوارج نهروان آنست كه چون در جنگ صفّين كارزار بر معاويه و اصحابش سخت شد مخصوصا در ليلة الهرير كه سى و شش هزار نفر از هر دو لشگر كشته شد، و هرير الكلب در لغت زوزه كشيدن سگ را گويند، و روبرو شدن دليران را در كارزار بآن تشبيه مى‏نمايند، خلاصه بامداد آن شب معاويه بدستور عمرو ابن عاص حيله بكار برده فرمان داد تا لشگريان پانصد قرآن بر سر نيزه‏ها كرده جلو لشگر حضرت آورده فرياد كردند: اى مسلمانان كارزار دمار از روزگار عرب بر آورد و اين همه مخالفت بنياد قبائل ما و شما را بر انداخت، بياييد تا بكتاب خدا باز گشته بآنچه ميان ما حكم كند رضاء داده دست از مخالفت برداريم، اين حيله ايشان مؤثّر شد و لشگر عراق از آن سخنان متردّد گشته در جنگ سستى‏ نمودند و دوازده هزار كس رو گرداندند و بحضرت گفتند: مالك اشتر را از جنگ باز گردان و گر نه با تو مى‏جنگيم، آن جناب ناچار مالك را باز گردانيد و قضيّه حكمين رو داد، و حضرت از زيادى اصرار ايشان به حكميّت آنان تن داد، و آنها بعد از دانستن رأى حكمين و حيله عمرو ابن عاص بيش از پيش با حضرت مخالفت نموده گفتند: چون خلق را در كار خالق و امر خلافت حكم ساختى اكنون بكفر و خطاى خويش اقرار و پس از آن توبه كن تا از تو اطاعت و پيروى نماييم، حضرت ابتداء عبد اللّه ابن عبّاس را فرستاد تا ايشان را نصيحت نمود و پس از آن خودش با آنان سخن گفته شبهاتشان را رفع فرمود تا اينكه هشت هزار تن از گفتار و تصميم خود باز گشتند و چهار هزار درصد و جنگ با آن جناب بر آمده متوجّه نهروان شدند، و همه آنها در حوالى آن نهر كشته گرديدند مگر نه نفر كه به اطراف گريختند، و اكثر نواصب و خوارج از نسل ايشانند، و سبب اينكه ايشان را خوارج مى‏گويند آنست كه بر آن حضرت خروج كردند، و سبب ناميدن نواصب آنست كه به عداوت و دشمنى اهل بيت «عليهم السّلام» و شيعيان ايشان متظاهرند، خلاصه حضرت پيش از جنگ براى اتمام حجّت آنها را ترسانيده فرمود):

خطبه چهل و چهارم

و من كلام له (عليه ‏السلام) لما هرب مصقلة بن هبيرة الشيباني إلى معاوية و كان قد ابتاع سبي بني ناجية من عامل أمير المؤمنين (عليه ‏السلام) و أعتقهم فلما طالبه بالمال خاس به و هرب إلى الشام:
 از سخنان آن حضرت عليه السّلام است هنگاميكه مصقلة ابن هبيره شيبانىّ گريخته نزد معاويه رفت و او اسيران بنى ناجيه را از عامل امير المؤمنين خريده آزاد كرد، چون حضرت بهاى آنرا مطالبه نمود خيانت كرده بشام گريخت (گروهى از بنى ناجيه بعد از جنگ صفّين با خوارج نهروان متَّفق و به آن حضرت ياغى گشته رو به مدائن آوردند، حضرت معقل ابن قيس را با دو هزار سوار بجنگ آنها فرستاد، چون معقل در كنار درياى فارس بايشان رسيد جنگيد و رئيس بنى ناجيه خريّت ابن راشد را با اصحابش بقتل رسانيد، و پانصد تن زن و مرد و بچه را كه در اوّل نصرانى و بعد مسلمان آنگاه مرتدّ شده و به خريّت ملحق گشته بودند اسير كرد، و در برگشتن رسيد به اردشير خرّه كه اسم شهرى است در خوزستان، و در آنجا مصقله از جانب امير المؤمنين حاكم بود اسيران باو پناه برده آزادى خودشان را درخواست نمودند مصقله آنان را از معقل به پانصد هزار درهم خريده آزاد كرد و وعده داد كه در وقت معيّنى آن مبلغ را براى حضرت بفرستد، پس معقل به كوفه رفته واقعه را خدمت حضرت عرض كرد، آن بزرگوار منتظر بود كه مصقله پانصد هزار درهم بفرستد، چون دير كرد نامه‏ اى به او نوشت كه يا مال را بفرست يا حاضر شو تا بكار تو رسيدگى شود، مصقله به خدمت حضرت رسيد و دويست هزار درهم اداء نمود، و نتوانست باقى را پرداخت نمايد، چند روزى مهلت خواست و شبانه نزد معاويه بشام گريخت، چون حضرت گريختن او را شنيد فرمود):ا
برای دیدن محصولات که دنبال آن هستید تایپ کنید.
[custom_search_form]
  • بخش :